شاهدی بر جنایات بزرگ علی حسن مجید
امروز ٣٧ سال از فاجعه شیمیایی حلبچه میگذرد؛ فاجعهای که طی آن رژیم بعث عراق به حمله شیمیایی به شهر حلبچه پرداخت و ۵ هزار شهروند بیگناه جان خود را از دست دادند و هزاران نفر نیز مجروح شدند که تا امروز از اثرات دردناک آن رنج میبرند.

ریژنە سلام
در ١۶ مارس ١٩٨٨، رژیم بعث عراق شهر حلبچه را مورد هدف حملات شیمیایی قرار داد که منجر به جانباختن ۵ هزار نفر از جمله کودکان، زنان، مردان سالخوردە و جوانان شد. بسیاری از این افراد به مرزهای ایران پناه بردند و تعداد زیادی نیز بر اثر حملات شیمیایی مجروح شدند و تا امروز از عوارض آن رنج میبرند.
این حملات منجر بە بی سرپرست شدن هزاران کودک شد و خانوادههای بسیاری را از هم پاشید. در این روز پرندهها، حیوانات و گیاهان نیز قتلعام شدند. فاجعهای بە تمام معنا کە همە جوانب زندگی را در این شهر تحت تاثیر قرار داد.
کویستان اکرم فرج از جملە شاهدان این جنایت است کە در روند دادگاه نیز بە عنوان شاهد در پروندە علی حسن مجید مشهور به علی شیمیایی در دادگاه حضور یافت. او شاهد تمام این جنایات بودە و در آن دوران ٢١ سال سن داشت.
کویستان اکرم فرج، به عنوان یک شهروند حلبچهیی، خاطرات خود را از آن روزها چنین روایت میکند: ۲۱ ساله بودم، تازه از دانشگاه تکنولوژی کرکوک فارغالتحصیل شده بودم. در واقع درگیر جنگ بودیم، خانهمان در کنار محلە ماموستایان بود و همه چیز را با چشمان خودم میدیدم. سخن گفتن از آنچە شاهدش بودم آسان به نظر میرسد، اما چیزی که در ذهنم مانده، واقعیت جنگ بود که آن را با چشمان خود دیدم. خانوادهام متشکل از ۵ خواهر و برادر و همراه با پدر و مادرم بودیم و یک معلم از شهر سلیمانی هم با ما زندگی میکرد. آداب مردم حلبچه اینگونه است کە هرگز اجازە نمیدهند مهمانشان خانه اجاره کند و یا تنها باشد. برای همین هم آن خانم همراه ما زندگی میکرد، همسن من بود و به نوعی رفیقم بود و هنوز هم در ارتباط هستیم.
در ادامە میگوید کە در روز ۱۳ ماه، وضعیت سیاسی حلبچه تغییر کرد. هر کسی دیدگاهی داشت. برخیها میگفتند که پیشمرگها وارد شهر خواهند شد و شایعاتی مبنی بر استفاده از سلاحهای شیمیایی منتشر شد. این وضعیت به فجایع بزرگی برای مردم حلبچه منتهی شد و این فاجعه باعث جانباختن بسیاری از افراد بیگناه گردید. تا امروز زخم این فاجعه بر تن مردم این شهر التیام نیافته است.
چرا این شهر قربانی شد؟
وی افزود: بسیاری این پرسش را مطرح میکنند که چرا این منطقه قربانی جنگ ۸ ساله عراق و ایران شد؟ پاسخ این است که حلبچه کانون فعالیت احزاب مختلف بود، از جمله حزب شیوعی، زحمتکشان، کوملە و اتحادیە میهنی کوردستان و حزب دمکرات کوردستان عراق. بعد از ظهرها خانهها پر از پیشمرگ بودن و ما بارها برای دیدار با داییام به خانههایی در مناطق کانی شیخ و کانی عاشقان میرفتیم. در نهایت این موضوع برای رژیم قابل هضم نبود و از مردم شهر انتقام گرفت و در نتیجه منجر بە وقوع چنین جنایت بزرگی شد.
چگونگی وقوع فاجعە؟
در ساعت ۱۱:۳۵ صبح، نزدیک بە ظهر بود بە همراه بهرە ( معلم همخانەی آنها) پشت بام بودیم و میخواستیم بدانیم چه اتفاقی افتاده است. اولین هواپیما آمد و محلە سرا را بمبباران کرد. ما خود را به پایین پرت کردیم و از صدای انفجار شدید پنکە سقف خانە به زمین افتاده بود. در آن لحظه، چون خیلی ترسیده بودیم، به سرعت به دو طرف حرکت کردیم و چند نفر راهی زیرزمین خانه خالهام شدیم. پدرم و برادرم به زیرزمین خانه یکی از همسایهها رفته بودند. وقتی به زیر زمین رسیدیم، همه میترسیدند، اما ما همچنان به تلاش برای رسیدن به آنجا ادامه دادیم. در ساعت ۶:۰۰ عصر، بمباران کاهش یافت و مردم تا حدودی در حال رفت و آمد بودند. پدرم بە ما اطلاع داد که باید برگردیم به خانه و شهر را ترک کنیم. در آن زمان به سمت روستای عبابیلی حرکت کردیم. یکی از همسایەها به سمت عنب رفتند. در آنجا، به ما هشدار داده شد که بچههایمان بگیریم و از آنها مراقبت کنیم تا گم نشوند. وضعیت بسیار خراب بود و هیچ نوری وجود نداشت تا بتوانیم درست ببینیم، اگر چراغی روشن میشد آن مکان هدف بمباران رژیم قرار میگرفت.
نجات یافتنمان همانند معجزه بود
کویستان اکرم میگوید که نجات یافتنشان در آن شرایط، معجزهای به نظر میرسید و ادامه میدهد: نجات یافتنمان از آن وضعیت، قدر خداوند بود. بعضیها را میدیدیم کە صورتی قرمز داشتند و بدون هیچ دلیلی میخندید، بعضیها گریە میکردند و بعضیها فریاد میزدند. بعد از پنج روز، پدر و مادرم بە شهر برگشتن تا بتوانند برای نجات خود غذا و وسایل ضروری بیاورند. پشمرگها بە آنها هشدار دادە بودند کە شهر مورد حملە شیمیایی قرار گرفته و همە غذاها و خوراکیها مسموم شدهاند. چهار روز بعد از حملات شیمیایی حلبچه، یپشمرگها و پاسدارهای ایران گفتند که باید روستاهای اطراف را ترک کنیم. در روز ۲۰ ماه مارس، خودروی بزرگ نظامی وارد شد و گفتند که باید به ایران برویم. در راه جاده پر از اجساد بود و خودرو برای اینکه راه خود را باز کند بر روی اجساد رد میشد. بە ما گفتند کسی سرش رو بلند نکند کە شاهد این صحنهها نباشد اما آنچه دیدم فاجعهای به تمام معنا بود. اجساد با لباسهای رنگی و حتی اجساد پرندگان و حیوانات هم بود. ما به همراه خانواده به ایران رسیدیم و ۲۰ روز در آنجا ماندیم. سپس ما را بە هرسین انتقال دادند.
وی از کشور ایران تشکر کرد که در زمینههای مختلف، به ویژه در عرصههای بهداشتی و اقتصادی، به مردم حلبچه کمکهای فراوانی کرده است و افزود: بعد از وقوع این حمله، ما در کامیاران به مدت سه ماه در شرایط دشوار و با باران و برف مداوم زندگی کردیم، اما همچنان تلاش کردیم تا زندگی را ادامه دهیم. در این مدت، من به عنوان مربی در مهد کودک کمپ آغاز بە کار کردم. پس از سه ماه، تصمیم گرفتیم به کوردستان برگردیم، چرا کە برخی از آشنایان ما در شهر سلیمانی بودند. اما خودرویی برای بازگشت نبود و ناچار از طریق قندیل و سوار بر الاغ برگشتیم، از کامیاران بە طرف سقز و بانە و سپس به سوی قندیل. بسیار دوست داشتم کە قندیل را ببینم چون من در سازماندهی مخفی درون شهر بودم و با اتحادیه میهنی در ارتباط بودم و نوشتههای کومله را دوست داشتم. پس از اینکه یک شب را در قندیل گذراندیم صبح بعد به طرف رانیه حرکت کردیم و سپس به سوی سلیمانی آمدیم. وقتی برگشتیم سختیها تازە آغاز شدند. عفو عمومی پایان یافته بود و از آنجا بازداشت شدیم و ما را به زندان انتقال دادند. در زندان، شرایط بسیار سخت بود و بسیاری از زنان، جوانان، و کودکان در کنار هم بودند. ما را بە زندان زنان بردند، بە ما گفته شد چون اهل حلبچە هستیم زودتر آزاد میشویم.
کویستان در بخش دیگری از خاطرات خود از دوران سختی که بر مردم حلبچه گذشت، میگوید: به دلیل اینکه در سازماندهی احزاب فعالیت داشتم میخواستم دلیل زندانی شدن این زنان کە از جوان تا مسن بین آنها بود را متوجە شوم. افرادی بودند کە بچهها یا برادر آنها پیشمرگ بود و به همین دلیل بازداشت شده بودند. افرادی بودند کە سالها در زندان بودند اما هیچگاه محاکمه نشدە بودند. پس از دو روز زندانیهای اهل حلبچە به کمپ توپزاوا منتقل شدند . در آنجا، وضعیت بسیار فاجعه بار بود. دو ماه در شرایطی وحشتناک زندگی کردیم و غذایی که بهدست میآوردیم، بسیار کم و ناکافی بود. زنان بارداری بودند که بچههای آنها سقط میشد و اجازه نمیدادند اجساد آنها را دفن کنند و روز بعد سگهای ولگرد اجساد را از خاک بیرون میکشیدند. پس از مدتها، عفو عمومی شامل ما شد و در نهایت در تاریخ ٧ سپتامبر ١٩٨٩ به حلبچه بازگشتیم، اما همچنان محدودیتهایی برای ورود و خروج وجود داشت.
در سال ١٩٩١، پس از آزادسازی برخی از مناطق، دوباره به حلبچه برگشتیم. در آن زمان، ما در تلاش بودیم که سازمانهای مختلف حقوقی را برای پیگیری پروندههای جنایتهای جنگی و حملات شیمیایی به حلبچه راهاندازی کنیم. در سال ١٩٩٣، با تشکیل نهادهای حقوقی و قانونی، شروع به پیگیری قضایی مسائل مرتبط با حملات شیمیایی به حلبچه کردیم. پس از نابودی رژیم بعث، دادگاە کیفری کار خود را آغاز کرد و بە عنوان یکی از شاهدان پرونده جنایات علی حسن مجید در دادگاه حضور یافتم. حدود ٢ هزار شاهد بودیم. هنگامی که در دادگاه حضور یافتم خواستند از پشت پرده شهادت بدهم اما من بدون ترس اعلام کردم که با افتخار شهادت میدهم و نیازی به پرده نیست و شاهد محاکمه شدن علی حسن مجید بودم.