ژنئولوژی به مثابه رهایی از رحمِ دولت
یادداشتی ازشیلان سقزی

در جهان معاصر که بسیاری از گفتمانهای آزادیبخش در تلاقی با ساختارهای قدرت جهانی، سرمایهداری نولیبرال و مردسالاری دولتی به بازتولید سلطه در شکلهای جدید میانجامند، ژنئولوژی بهمثابه نظریهای بدیل ظهور کرد. برخلاف برخی از فمینیسمهای غالب که یا درون ساختارهای لیبرال ادغام شدهاند یا در نقدهای خود به نوعی انتزاع تئوریک گرفتار ماندهاند، ژنئولوژی بر آن است که بازتعریفی ریشهای از سوژه زن، تاریخ، جامعه و قدرت ارائه دهد. در این میان زن کورد که در تقاطع ستمهای جنسیتی، ملی، طبقاتی و استعماری زیسته به الگویی زنده از این نظریه به کنشگر بنیادگذار نظمی نو بدل شده است. این مقدمه بر آن است که نشان دهد چگونه ژنئولوژی، از دل تجربه زیسته و مقاومت زن کورد، گفتمانی فلسفی، سیاسی و اجتماعی خلق میکند که فراتر از نجات فردی یا برابری عددی، بلکه پروژهای برای بازسازی جامعه در کل است.
فمنیسم غربی؛ رهایی زن با استاندارد ناتو
بدون یککاسه کردن نحلههای مختلف تاریخ فمینیسم که اتفاقا در مکاتبی سازگاری و همراستایی دارند در حوزههایی با ژنئولوژی، فمینیسم غربی، بهویژه در قرائتهای غالب لیبرال و سفیدمحور خود، اگرچه تاریخی از مبارزات برای حقوق زنان را رقم زده، اما در بسیاری از نقاط جهان، بهویژه در جوامع تحتِ ستم استعماری و ساختارهای چندلایه سلطه نه تنها ناکافی، بلکه گاه مسألهساز نیز بوده است.
از منظر انتقادی، فمینیسم لیبرال عمدتاً بر فردگرایی، مشارکت در ساختارهای موجود قدرت همچون دولت، بازار و حقوق و تحقق برابری در چارچوب نظم سرمایهدارانه متمرکز شده است. در این چارچوب، زن بهعنوان سوژهی انتزاعی، بدون توجه به طبقه، نژاد، ملیت، قومیت و موقعیت استعمارزدهاش تحلیل میشود. نتیجه، تولید الگویی از رهایی است که همراستا با منطق بازار آزاد و دولت نولیبرال است. به عبارت دیگر زن رهاشده، زنی است که در بازار کار ادغام میشود، در سیاست مشارکت میکند، اما ساختارهای مردسالاری، امپریالیسم و نابرابری جهانی را به چالش نمیکشد.
در سطح جهانی، این فمینیسم گاه ابزار مداخلهگرایانه سیاستهای غربی شده؛ بهعنوان مثال، توجیه اشغال افغانستان با شعار «آزادی زنان» و یا حمایت از پروژههای توسعهای که زنان را به کارگر ارزان در صنایع جهانی بدل میسازد. یعنی فمینیسمی که نتواند سلطه ساختاری، استعمار فرهنگی و خشونت نهادینهشده علیه زنان در حاشیهها را فهم و نقد کند، درنهایت خود بدل به یک چهره دیگر از همان سلطه خواهد شد، این دقیقاً نقطهای است که جنبشهایی چون ژنئولوژی با آن مرزبندی میکنند یعنی بازتعریف رهایی نه در همسازی با قدرت، بلکه در شکستن بنیادهای آن.
زن در نظریه یا زن در انقلاب؟
جنبشهای رهاییبخش زنان در قرن بیستم و بیستویکم، مسیرهای متعددی را پیمودهاند. در حالی که فمینیسم معاصر در غرب با تمرکز بر حقوق فردی، برابری جنسیتی و نقد ساختارهای مردسالارانه شکل گرفته است، ژنئولوژی بهعنوان نظريهاي برخاسته از بطن مبارزات کوردها، نگاهی جامعتر و ساختارشکنانهتر به مسأله زنان دارد.
فمینیسم معاصر، بهویژه در شاخههای لیبرال و پستمدرن، بر مفاهیمی چون حقوق فردی، برابری جنسیتی و نقد گفتمانهای مردسالارانه تأکید دارد. با این حال، این رویکردها غالباً در چارچوب ساختارهای موجود باقی میمانند و کمتر به بازتعریف بنیادین مفاهیم میپردازند.
در مقابل، ژنئولوژی با الهام از فلسفهی رهاییبخش عبدالله اوجالان، زن را نهتنها بهعنوان سوژهای مستقل، بلکه بهمثابه بنیانگذار جامعه و زندگی مینگرد. در زبان کوردی، واژهی ژن(زن) با ژیان (زندگی) همریشه است که نشاندهندهی پیوند عمیق میان زن و حیات است و ژنئولوژی با این نظریه، به بازتعریف هستیشناسی زن میپردازد و نقش او را در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی بازخوانی میکند.
فمینیسم معاصر، بهویژه در کشورهای غربی، تمرکز خود را بر دستیابی به حقوق برابر در چارچوب نظامهای سیاسی موجود قرار داده است، این رویکرد اگرچه در برخی موارد موفق بوده اما غالباً به اصلاحات سطحی محدود شده و نتوانسته است ساختارهای قدرت مردسالارانه را بهطور بنیادین به چالش بکشد.
در مقابل، ژنئولوژی بهدنبال بازسازی کامل ساختارهای سیاسی و اجتماعی است، در مناطق تحت کنترل جنبش کوردها، مانند روژآوا(کوردستان سوریه)، ساختارهای دموکراسی مستقیم با مشارکت برابر زنان و مردان ایجاد شدهاند، این نظریه با تأکید بر خودمدیریتی و دموکراسی مشارکتی، به زنان نقش فعالی در تصمیمگیریهای سیاسی میدهد و ساختارهای سنتی قدرت را به چالش میکشد.
از سوی دیگر فمینیسم معاصر، بهویژه در شاخههای لیبرال، بر دستیابی به برابری در بازار کار و فرصتهای اقتصادی تمرکز دارد که این رویکرد، اگرچه در برخی موارد مثبت بوده اما غالباً در چارچوب نظام سرمایهداری باقی مانده و نتوانسته است ساختارهای اقتصادی نابرابر را بهطور بنیادین تغییر دهد.
در مقابل، ژنئولوژی بهدنبال ایجاد اقتصاد مشارکتی و زیستمحور است. مثلا در روژآوا تعاونیهای زنان، اقتصاد اجتماعی و پروژههای خودکفایی اقتصادی ایجاد شدهاند که هدف آنها تأمین نیازهای جامعه و کاهش وابستگی به نظام سرمایهداری است که این نظریه با تأکید بر همبستگی اجتماعی و عدالت اقتصادی، به زنان نقش فعالی در اقتصاد میدهد و ساختارهای اقتصادی نابرابر را به چالش میکشد.
از زاویه دیگر فمینیسم معاصر، بهویژه در شاخههای پستمدرن، تمرکز خود را بر تحلیلهای فردی و نقد گفتمانهای مردسالارانه قرار داده است. این رویکرد، اگرچه در برخی موارد اقدامی به جا بوده، اما غالباً به تحلیلهای نظری محدود شده و نتوانسته است ساختارهای اجتماعی را بهطور بنیادین تغییر دهد، اما در مقابل، ژنئولوژی بهدنبال بازسازی جامعه بر اساس ارزشهای زنانه است که در این نظریه، مفاهیمی چون همبستگی، مشارکت، مراقبت و عدالت اجتماعی بهعنوان ارزشهای بنیادی جامعه مطرح میشوند. مثلا در روژآوا ساختارهای اجتماعی جدیدی ایجاد شدهاند که بر اساس این ارزشها عمل میکنند و نقش فعالی به زنان در جامعه میدهند.
درنهایت اینکه فمینیسم معاصر و ژنئولوژی، هر دو بهدنبال رهایی زنان از ساختارهای مردسالارانه هستند اما رویکردهای متفاوتی دارند. فمینیسم معاصر غالباً در چارچوب نظامهای موجود باقی میماند و به اصلاحات سطحی محدود میشود، در حالی که ژنئولوژی بهدنبال بازسازی کامل ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که با توجه به شرایط خاص جوامع کوردها و تجربیات موفق جنبش ژنئولوژی، میتوان از این نظریه بهعنوان الگویی برای جنبشهای رهاییبخش زنان در سایر نقاط جهان بهرهبرداری کرد. البته این به معنای اسطورهساختن از ژنئولوژی و در نظر نگرفتن پویاییهای و نقدهای درونی به آن نیست.
زن کورد، ستون فکری ژنئولوژی
در ژنئولوژی، زن کورد بهمثابه سوژهای بنیانگذار و بازیابیکنندهی جامعهی ازهمگسیخته تصور میشود، این نظريه با نگاهی فلسفی و سیاسی، ساختارهای کلاسیک علم، تاریخ، و قدرت را به چالش میکشد و از زبان زنانهی هستی، بهمثابه زبان مقاومت و بازسازی، سخن میگوید.
ژنئولوژی با تأکید بر «زنِ اولین» بهجای «زنِ دوم»، تاریخ رسمی مبتنی بر دولت، جنگ و مردسالاری را رد میکند و در عوض، دورهی مادرسالار پیشادولتی را بهعنوان لحظهی بنیادین زندگی اجتماعی میستاید. زن در این جهانبینی، نه تنها حافظ سنتهای زیستپذیر و خرد جمعی است، بلکه نیروی پیشران سیاست دموکراتیک و خودمدیریت نیز است، بنابراین زن کورد در ژنئولوژی، نقش فراتر از سوژهای مطالبهگر دارد، او بنیانگذار زیست سیاسیِ بدیل است.
از منظر فلسفهی قدرت بهویژه در امتداد فوکو و آگامبن، ژنئولوژی بدن زن را بهعنوان عرصهی اصلی نبرد قدرت میبیند، بدنی که همواره تحت انقیاد گفتمانهای مذهبی، ملی، استعماری و حتی فمینیسم لیبرال قرار گرفته، اما زن کورد از طریق ژنئولوژی این بدن را از وضعیت «برهنه» خارج میکند و آن را به «بدنِ مقاوم» بدل میسازد، بدنی که نه در خدمت بازتولید ساختار که در خدمت خلق نظم اجتماعیِ بدیل است.
در سطح سیاسی- جنبشی، زن کورد در ژنئولوژی صرفاً نماد نیست، بلکه کنشگر واقعی تغییر است، یعنی در ساختارهای سیاسی جنبش آزادیبخش کوردستان، اصل «رهبری مشترک» و «کمیتههای زن» همگی گواه عینی این فلسفهاند. مشارکت زنان در همهی سطوح تصمیمگیری نه یک امتیاز، بلکه پیششرط بازسازی جامعه است.
در نهایت اینکه ژنئولوژی زن کورد را از جایگاه «ابژهی تاریخ» به مقام «سوژهی تاریخساز» ارتقا میدهد، این نظريه دعوتیست به بازاندیشی ریشهای در چیستی رهایی، قدرت و معنا از زبان زنانه، و بهمثابه زندگی.
میتوان گفت که شکاف میان فمینیسم غربی و نظریهای همچون ژنئولوژی، شکافی صرفاً نظری یا فرهنگی نیست، بلکه بازتابی عمیق از تفاوت در جایگاه تاریخی، جغرافیای سیاسی و نسبت با قدرت است.
فمینیسم جریان اصلی غربی، هرچند در بافتار خود موفق به ایجاد تغییراتی در وضعیت حقوقی و اجتماعی زنان شده، اما با درونیسازی منطق دولت-ملت، سرمایهداری و فردگرایی، نتوانسته پاسخی عمیق به ستمهای ساختاری و استعمارزده زنان در جوامع حاشیهای ارائه دهد و در مقابل ژنئولوژی بهعنوان معرفتی آلترناتیو، از دل تجربه زیسته و مقاومت تاریخی زنان کورد شکل گرفته است. این نظريه، نه صرفاً بازنمایی درد زنان، بلکه بازیابی امر سیاسی، فلسفی، اجتماعی و هستیشناختی از منظری زنانه در بستر تاریخی سرکوبشده است، به عبارت دیگر برخلاف فمینیسمی که گاه به مشارکت زنان در ساختارهای موجود قدرت بسنده میکند، ژنئولوژی خواستار بازسازی ساختارها، معناها و خود قدرت است.
از منظر سیاسی، ژنولوژی با نقد ساختارهای دولتمحور و تمرکز قدرت، سیاست را به قلمروی از پایین، مشارکتی و اخلاقمحور بازمیگرداند. از منظر فلسفی، آنچه ژنئولوژی پیشنهاد میدهد، نه بازسازی سوژه زن در منطق مردانه، بلکه ترکتازی در قلمروهای دانایی و معنابخشی از منظری زنانه و ریشهمند است و از منظر اجتماعی و اقتصادی، ژنئولوژی راههایی را برای خودبسندگی، بازتعریف کار، مناسبات اجتماعی و عدالت در برابر منطق سلطه و مصرفگرایی ارائه میدهد.
در جهانی که فمینیسم لیبرال در حال ادغام در نظام سرمایهداری و دولتهای مسلط است و جنبشهای زنانه در معرض استحاله، سرکوب یا ابزارسازیاند، ژنئولوژی دعوتی است به بازاندیشی بنیادین، دعوتی برای احیای حافظه زنانه، تاریخ مقاومت، و خلق نظمی دیگر در برابر جهانی که زن را یا حذف کرده یا به ابزار بدل ساخته است. بنابراین، نبرد امروز نه صرفاً بر سر حقوق زنان، بلکه بر سر تعریف رهایی، قدرت و زندگی است و ژنئولوژی در این میدان افقی گشاینده است.