همدلی کالایی‌ حجابِ استثمار ساختاری

در نظم نابرابر جمهوری اسلامی، زن فرودست‌شده، سوژه‌ای برای دگرگونی سیاسی نیست، بلکه در نمایش اخلاقی قدرت، به ابزاری برای آرامش وجدان بدل می‌شود. زنانگی مصرف‌شده، نتیجه ایدئولوژی دینی، نظام طبقاتی و اخلاق نمایشی است؛ اخلاقی که همدلی را کالایی کرده است.

شیلان سقزی  

در نظم سیاسی-اقتصادی ایران، زنانگی فرودست‌شده، به‌عنوان ابزاری برای مصرف عاطفی بازنمایی می‌شود. خیریه‌ها، رسانه‌های رسمی و حتی پروژه‌های مذهبی، بدن و روایت زنان حاشیه را در خدمت اخلاق بورژوایی و نظم دینی قرار می‌دهند؛ زنِ رنج‌دیده، مادرِ مقاوم یا دخترِ قربانی، همگی تصاویر کنترل‌شده‌ای هستند که ریشه‌های ساختاری تبعیض را پنهان می‌کنند. این بازنمایی‌های پر اشک و بی‌تحلیل، نه تنها فقر و خشونت را طبیعی جلوه می‌دهند بلکه زنان را از امکان کُنش سیاسی و رهایی نیز محروم می‌سازند.


         


        

زنِ حاشیه، ابزارِ احساساتِ بورژوایی

در سازوکارهای خیریه‌محور، بدن زنِ فقیر و حاشیه‌نشین نه به مثابه یک سوژه‌ سیاسی، بلکه به عنوان ابژه‌ای مصرفی در تبلیغات مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. تصویر زنی با کودکی در آغوش، اشک در چشم و دستانی خالی، بارها در بروشورها و کمپین‌های جمع‌آوری کمک به‌کار می‌رود تا «احساسات» طبقه متوسط را تحریک کند. اما این همدلی لحظه‌ای، نه ساختار ستم را نقد می‌کند، نه راه‌حلی پایدار ارائه می‌دهد؛ بلکه اخلاق کاذب بورژوایی را بازتولید می‌کند و چرخه‌ی وابستگی را تقویت می‌سازد.

مثال روشنی از این پدیده را می‌توان در کمپین‌های تلویزیونی سازمان‌هایی مانند کمیته امداد امام خمینی یا محک دید؛ جایی که تصویر زنان سرپرست خانوار، با روسری‌های شلخته، چهره‌هایی تکیده و کودکانی بی‌کفش در آغوش‌شان، به‌طور مداوم در قاب دوربین نمایش داده می‌شود. هدف از این تصاویر نه بازنمایی کنش‌گری این زنان یا نقد نظام نابرابر اقتصادی، بلکه تحریک عاطفه مخاطب برای «کمک فوری» است.

در این چارچوب، زن فقیر نه به عنوان یک فرد دارای حق، بلکه به‌مثابه یک سوژه قابل ترحم در رسانه بازنمایی می‌شود؛ رسانه‌ای که هرگز نمی‌پرسد چرا این زن فقیر شده؟ چه سیاست‌هایی او را به این وضعیت رسانده؟ یا چگونه می‌توان عدالت توزیعی را به جای صدقه جایگزین کرد؟ نتیجه این است که بدن زن فقیر در ساختار خیریه‌محور به ابزاری برای تداوم سلطه تبدیل می‌شود. یعنی همزمان هم قربانی، هم توجیه‌کننده‌ی نظم ناعادلانه با هم پیش می‌روند. این تصویرسازی نه تنها سیاست را از میدان بیرون می‌برد، بلکه با زیبایی‌شناسی فقر، طبقه متوسط را از مواجهه با ریشه‌های بحران معاف می‌کند.

 

کالایی‌سازی عاطفه در نظام تبلیغات دینی و رسانه‌ای

در تلویزیون رسمی یا مراسم مذهبی، زن فرودست‌شده غالباً به عنوان «مادر فداکار»، «زن صبور» یا «قربانی صامت» تصویر می‌شود. این بازنمایی، خشونت سیستماتیک را طبیعی جلوه داده و درد او را به ابزار تهذیب اخلاقی برای تماشاگر بدل می‌کند. زن دیگر نه یک شهروند با حقوق، که نماد رنجی‌ست که باید بر آن گریست و سپس فراموشش کرد. مثال بارز این بازنمایی را می‌توان در برنامه‌های تلویزیونی مناسبتی ماه رمضان در ایران دید، به‌ویژه برنامه‌هایی مانند ماه عسل یا ویژه‌برنامه‌های شب‌های قدر. در این برنامه‌ها، زنانی از طبقات فرودست، معمولاً مادرانِ کودکان بیمار یا همسران زندانیان، به‌عنوان نماد صبر و فداکاری معرفی می‌شوند.

مجری، با لحنی احساسی، داستان رنج این زنان را روایت می‌کند و اشک آن‌ها را به عنوان نشانه‌ای از ایمان و استقامت برجسته می‌سازد. اما در این میان، هیچ اشاره‌ای به ساختارهایی که این زنان را به وضعیت کنونی کشانده، نمی‌شود؛ نه از فقر ساختاری، نه تبعیض جنسیتی، نه انزوای حقوقی خبری هست. آنچه باقی می‌ماند، یک تصویر اخلاقی-عاطفی از زن رنج‌دیده است که باید بر دردش گریست ولی درباره دلایل آن سکوت کرد. این شیوه، خشونت ساختاری را پشت نقاب زیبایی‌شناسی رنج پنهان می‌کند و با عادی‌سازی فقر، تماشاگر را نه به کنش‌گری، بلکه به «تسلیم اخلاقی» دعوت می‌کند؛ گویی که رنج زن، بخشی از تقدیر اوست نه نتیجه یک سیاست اجتماعی ناعادلانه.


         


       

 بهره‌کشی از زنانگی در بازار خیرخواهی

در نهادهای زنانه‌سازی مذهبی و سنتی خیریه، داوطلبان زن تحصیل‌کرده عموماً از طبقه متوسط، در حال ارائه خدمات به زنان حاشیه‌نشین، به ابژه‌های خودتحققی بدل می‌شوند. این رابطه‌ی نابرابر، عموماً فاقد بازخوانی سیاسی است و اغلب، فقر را نتیجه انتخاب‌های فردی یا تقدیر قلمداد می‌کند. در واقع، همدلی کالایی‌شده این‌گونه عمل می‌کند که «احساس کن، کمک کن، اما تغییری نده». مثال بارز این وضعیت را می‌توان در عملکرد خیریه‌هایی مانند مؤسسه‌های زنانۀ مذهبی فعال در شمال تهران دید، مانند خیریه‌های وابسته به مساجد یا مدارس اسلامی خاص زنان. در این فضاها، زنان تحصیل‌کرده‌ی طبقه متوسط-اغلب با پیشینه مذهبی سنتی-داوطلبانه برای آموزش خیاطی، آرایشگری یا «مهارت‌های زندگی اسلامی» به زنان ساکن در مناطق فقیر اطراف شهر خدمات ارائه می‌دهند، اما این رابطه بیش از آن‌که یک کُنش بازتوزیع عدالت باشد، به یک صحنه‌ی خودتحققی برای داوطلبان زن بدل می‌شود، آن‌ها در کنار کمک کردن، به نوعی احساس مفید بودن، مادرانگی اخلاقی و نجات‌بخشی می‌رسند، بدون آن‌که ساختارهایی مانند تبعیض جنسیتی، فقر بین‌نسلی یا نابرابری آموزشی را مورد پرسش قرار دهند.

در بسیاری از این خیریه‌ها، روایت رسمی از فقر، نوعی «قصور فردی» یا «آزمایش الهی» معرفی می‌شود و زن حاشیه‌نشین نه به عنوان سوژه‌ای سیاسی، بلکه ابژه‌ای نیازمند محبت، آموزش یا نجات بازنمایی می‌شود. چنین نگاهی دقیقاً همان کالایی‌سازی همدلی است. همدردی بدون مسئولیت سیاسی، کمکی بدون بازخواست از ساختارها. اینجاست که خیرخواهی، به بازتولید وضعیت موجود و تثبیت نظم نابرابر می‌انجامد


         


        

 

سیاستِ انفعال: زن به مثابه قربانی بی‌صدا 

زن در روایت‌های غالب، موجودی صرفاً قربانی و بدون کُنشگری تصویر می‌شود. این قربانی‌سازی، او را از هرگونه توان مقاومتی تهی کرده و در جایگاهی ازلی-ابدی از رنج قرار می‌دهد. این سیاست نمایشی، توان جمعی زنان را به حاشیه رانده و از آنان تنها چهره‌هایی مناسبِ مصرف رسانه‌ای باقی می‌گذارد. در برنامه‌ و مستندهای مناسبتی تلویزیون جمهوری اسلامی، زنانی از طبقات فرودست، یا مادران داغ‌دار، بارها به عنوان قربانیان صبور و تحمل‌گر رنج تصویر می‌شوند. برای مثال، زنی که فرزندش را در سیل یا زلزله از دست داده، جلوی دوربین می‌نشیند، گریه می‌کند، اما نهایتاً روایت به «پاداش صبر» و «عنایت خداوند» ختم می‌شود.

در این قالب، زن نه اعتراض می‌کند، نه سؤالی درباره بی‌عدالتی یا ناکارآمدی مطرح می‌شود. صدای او تسلی‌جویانه و رام است. خشونت سیستماتیک علیه او به جای افشا، در لایه‌ای از اخلاق‌گرایی دینی و اشک‌های رسانه‌ای حل می‌شود. این شکل از قربانی‌سازی، عملاً سیاستِ انفعال را تثبیت می‌کند. زن را از جایگاه «کنشگر سیاسی» بیرون می‌آورد و در جایگاه «نماد مظلومیت» نگه می‌دارد. چنین بازنمایی‌هایی با پنهان کردن عاملان رنج و ستم، به تداوم همان ساختارهای سرکوب کمک می‌کنند.

 

 

اقتصادِ نگاه: زنِ فرودست، سوژه دیداری

زن فقیر یا مهاجر، در فضای دیجیتال  همچون شبکه‌های اجتماعی، برنامه‌های مستند، به موضوعِ «تماشای اخلاقی» بدل می‌شود. این نگاه، نه برای شنیدن صدای او بلکه برای تأیید کُنش خیرخواهانه مخاطب است. نوعی مصرفِ تصویر که هویت و درد زن را در دل لایک‌ها و اشک‌های دیجیتال حل می‌کند.

مثلا در بسیاری از صفحات اینستاگرامی خیریه‌ها یا اینفلوئنسرهای مذهبی و اجتماعی در ایران مانند صفحات مربوط به کمک به مناطق محروم سیستان‌و‌بلوچستان یا حاشیه‌نشینی در اطراف تهران، بارها تصاویری از زنان فرودست، اغلب با چهره‌های آشکار، منتشر می‌شود. زنی با چادر که پای اجاق گلی غذا می‌پزد، مادری که در کپر با کودکی بیمار نشسته، یا زنی مهاجر افغان که از فقر یا زندگی سختش روایت می‌شود اما این تصاویر نه برای برساخت کنش سیاسی یا ایجاد ساختارشکنی، بلکه برای برانگیختن «احساس ترحم» و تولید ارزش اخلاقی برای مخاطب منتشر می‌شوند. صدای این زنان شنیده نمی‌شود، روایت‌شان از فیلتر فرد واسطه عبور کرده و بدن‌شان بدل به رسانه‌ای برای لایک، کامنت و سلبریتی‌سازی از خیرخواهی دیگران شده.

در این فضا، مخاطب احساس می‌کند «آگاه» و «خیّر» است اما بدون مواجهه با واقعیت‌های ساختاری. زن فرودست، سوژه تماشا و رنج است، نه سوژه فاعل اجتماعی. اقتصاد نگاه، در اینجا زن را به کالای بصری مصرف اخلاقی بدل می‌کند؛ ابژه‌ای برای تسکین وجدان طبقه‌ای که خود بخشی از ساختار تولید ستم است.

 

از سوژه سیاسی تا ابژه مصرفی

بنابراین در نظم نابرابر جمهوری اسلامی، زن فرودست‌شده یا حاشیه‌نشین، به‌جای اینکه سوژه‌ای برای دگرگونی سیاسی باشد، در نمایش اخلاقی قدرت، به ابزاری برای آرامش وجدان طبقات حاکم بدل می‌شود. زنانگی مصرف‌شده، نتیجه ترکیب ایدئولوژی دینی، نظام طبقاتی و اخلاق نمایشی است؛ اخلاقی که همدلی را کالایی کرده و سیاست را به سکوت بدل می‌سازد. برای روشنتر شدن بحث زنانگی مصرف‌شده در ایران، می‌توان به کمپین‌های خیریه تلویزیونی، خیریه‌های مذهبی مثل «امام علی» یا «کمیته امداد»، بازارسازی مذهبی در مناسبت‌هایی مثل محرم یا افطاری‌ها، اینفلوئنسرهای خیریه‌نما در اینستاگرام و تلگرام و نهادهای زنانه‌سازی مذهبی و سنتی اشاره کرد.

کمپین‌های خیریه تلویزیونی مانند ماه‌عسل، جشن رمضان، برنامه‌های نذری که در این برنامه‌ها زنانی نمایش داده می‌شوند که همواره در نقش «مادر مقاوم، همسر رنج‌کشیده، یا دختر قربانی‌شده» ظاهر می‌شوند. مثلاً زنی که همسرش زندانی‌ست و خودش با کار در خانه‌های مردم یا در خیابان، خرج بچه‌ها را می‌دهد. بیننده دعوت می‌شود کمک کند، اما هیچ اشاره‌ای به دلایل ساختاری فقر، تبعیض جنسیتی یا بی‌عدالتی اقتصادی نمی‌شود. در اینجا زن صرفاً نماد درد است، نه کنشگر تغییر. یا در خیریه‌های مذهبی در بسیاری از این نهادها، زنان فقیر و سرپرست خانوار به شکل ابزاری برای جلب کمک و جلب وجدان اخلاقی مردم استفاده می‌شوند. تصویر زن چادری، مظلوم، با کودکی بیمار در آغوش، بارها بازتولید می‌شود تا نوعی همدلی عمومی شکل گیرد که هیچ رابطه‌ای با ریشه‌های سیاسی این فقر ندارد. اینجا بدن زن، بدنِ رنج است؛ اما بدون حق سخن، بدون اعتراض، فقط ابزاری برای تحریک عاطفی.

از سوی دیگر در اینفلوئنسرهای خیریه‌نما در اینستاگرام و تلگرام زنان یا خانواده‌های فقیر سوژه‌ی ویدیوهایی می‌شوند که در آن کمک‌رسانی به نمایش گذاشته می‌شود. زنی با بچه‌های قد و نیم‌قد، در خانه‌ای بدون در و پنجره. احساسات مخاطب تحریک می‌شود، پول جمع می‌شود ولی در نهایت این زن و خانواده‌اش به ابزار پروموشن و دیده‌شدن صفحه بدل می‌شوند. قدرت‌شان مصادره می‌شود و صدایشان، در سکوت مصرف دیجیتال دفن.

 

نهادهای زنانه‌سازی مذهبی و سنتی مانند بسیج خواهران یا سازمان تبلیغات اسلامی‌ هم گزینه دیگر زنانگی مصرف‌شده‌ست. زنان حاشیه‌نشین، برای تبلیغات حکومتی، در قالب چهره‌هایی ساده‌زیست، مؤمن، مطیع و سازگار نشان داده می‌شوند. زنانگی در این گفتمان تبدیل به سلاحی ایدئولوژیک می‌شود تا تصویر زنِ معترض، آزاد یا منتقد به حاشیه رانده شود. در همه این نمونه‌ها، بدن زن فرودست یا زن حاشیه‌ای، به میدان مصرف عاطفه بدل می‌شود. او نه فاعل اجتماعی که «ابژه‌ای برای اشک و نذر» است. این زن، تصویر سیاسی نمی‌سازد؛ بلکه به‌کار اخلاق سرمایه‌داری دینی و نظم جنسیتی-طبقاتی می‌آید. او مصرف می‌شود، بازنمایی می‌شود اما شنیده نمی‌شود.

می‌توان نتیجه گرفت، کالایی‌سازی زنانگی حاشیه‌نشین  چه در قالب مادر شهید، دختر قربانی، یا زن مقاوم، نه فقط یک ابزار تبلیغاتی، بلکه بخشی از ماشین سلطه‌ای است که دولت، نهادهای خیریه‌محور، رسانه‌های رسمی و حتی بخش‌هایی از جامعه مدنی به‌طور هم‌زمان در آن مشارکت دارند. این زنان نه برای خود، بلکه برای تثبیت نظم موجود به نمایش در می‌آیند، نظمی که خشونت ساختاری، فقر، تبعیض جنسیتی و سرکوب را به جای تغییر، در قالب همدلی‌های سطحی و اشک‌های نمایشی جا می‌زند.

زن حاشیه‌ای با روایت‌سازی‌هایی که عاطفه را جای تحلیل می‌نشاند، بدل به ابژه‌ای در خدمت حفظ اخلاق مسلط و پنهان‌سازی فشل‌بودن ساختارها می‌شود. درد و رنج او فروخته می‌شود، اما امکان کنش‌گری‌اش سرکوب. به جای آن‌که این رنج به مطالبات سیاسی تبدیل شود، به محتوا برای تولید احساس گناه، ترحم و مشروعیت‌بخشی به نظم دینی-سیاسی تبدیل می‌شود که این شکل از مصرف زنانگی، نوعی استعمار نوین عواطف است، یعنی «استعمار حاشیه» نه از طریق گلوله، بلکه با دوربین، پوستر و نذر. بنابراین تا زمانی که زنان فرودست فقط به‌عنوان سوژه‌های ترحم و نه فاعلان سیاسی دیده شوند، پروژه رهایی زنان از چرخه‌ی بازنمایی تا بهره‌کشی در خدمت بازتولید سلطه باقی می‌ماند.

 

دو عکس اول: برگزیدگان ژیلمو