مهندسی خاموش خاورمیانه و نبرد آگاهی در برابر سلطه
آنچه امروز در خاورمیانه جریان دارد، تنها جنگی بر سر زمین و نفت نیست، بلکه نبردی میان دو نوع آگاهی است: آگاهی سلطه که جهان را چون ملک خصوصی خویش میبیند، و آگاهی آزادی که در پی زیستن برابر و انسانی است.

ماریا كرمی
در ژرفای تاریخ، خاورمیانه همیشه میدان برخورد تمدنها و آزمون وجدان بشریت بوده است. امروز نیز همان بازی کهن در لباسی نو، با زبان سیاست و هژمونی، دوباره بر صحنه آمده است. قدرتهای جهانی، با تکیه بر دولتهای وابسته و نهادهای منطقهای، در پی آناند تا نقشهی انسان و معنا را در این سرزمین بازترسیم کنند؛ نقشهای که در آن، مردمان ریشهدار به سایههایی بیخانه و بینام بدل شوند.
در نگاه نخست، این روند با شعارهایی چون «ثبات»، «بازسازی» یا «مبارزه با ترور» آغاز میشود؛ اما در عمق، هدف چیز دیگریست، كوچ اجباری مردم از خاک و فرهنگ خود. جنگها و ویرانیها بهانهاند تا خالی شدن سرزمین از صاحبان واقعیاش مشروعیت یابد. هزاران خانواده در کوهها و بیابانها سرگردان میشوند، و نام آن را «بازسازی» میگذارند. اردوگاههای پناهندگی بدل به گورستانهای بیصدا میشوند؛ جایی که انسان دیگر نه شهروند است، نه پناهنده، بلکه تنها عددی در آمار جهانی بحرانها.
همزمان، پروژهای دیگر به پیش میرود و آن بازگرداندن آوارگان، اما خارج از چارچوبهای قانونی و انسانی. این طرح، برخلاف ظاهر خیرخواهانهاش، در واقع ابزاری برای تغییر ترکیب جمعیتی و زدودن حافظهی تاریخی ملتهاست. در مناطقی چون عفرین، سریکانی و گریسپی، مردم بومی به اجبار رانده شدند و در عوض، جمعیتهای غیربومی با حمایت مستقیم نیروهای اشغالگر و سکوت قدرتهای جهانی اسکان یافتند. این روند، نه خطای جنگی، بلکه بخشی از سیاست آگاهانهی تغییر دموگرافیک است؛ همان سازوکاری که در طول تاریخ، هرگاه ملتی خواسته است آزاد بیندیشد، بر او تحمیل شده است.
در پس این سیاستها، اندیشهای خطرناکتر نهفته است: زدودن حس ملی و آگاهی جمعی. هنگامی که مردمی ریشهی فرهنگی و حافظهی تاریخی خویش را از دست میدهند، آسانتر به تودهای مطیع بدل میشوند. رسانهها، نظام آموزشی، و نهادهای دینی در خدمت شکلدهی به انسانی خنثی و بیتاریخاند؛ انسانی که دیگر توان پرسش ندارد و در برابر سلطه، سکوت را به زیستن ترجیح میدهد. در چنین بستری، ناسیونالیسم تند، تعصبات مذهبی و دشمنیهای قومی دوباره زاده میشوند تا وجدان مشترک ملتها را در هم شکنند.
قدرتهای بزرگ و هژمونمدار، از همین شکافها تغذیه میکنند. آنان از یک سو شعار دموکراسی میدهند و از سوی دیگر، دولتهای اقتدارگرا و مزدور منطقهای را با پول و سلاح تغذیه میکنند. هر چه ملتها آگاهتر شوند، فشار برای شکستن آن آگاهی بیشتر میگردد. جنگهای روانی، تخریب فرهنگی و اقتصادی، و سرکوب نظامی، سه ضلع مثلثیاند که برای به زانو درآوردن ارادهی ملتها بهکار گرفته میشود.
اما این پروژه تنها در خاورمیانه متوقف نمیماند. باد فاشیسم و نژادپرستی در اروپا و غرب نیز بار دیگر وزیدن گرفته است. جهان سرمایهداری، برای حفظ توازن درونی خود، نیازمند دشمنی بیرونی است؛ و خاورمیانه، با تنوع فرهنگی و دینیاش، بهترین صحنهی این نمایش است. آنان با برساختن چهرهای خشن از شرق، میکوشند از بحران اخلاقی و هویتی خود بگریزند. این همان مکانیزم قدیمی است: تحقیر دیگری برای توجیه سلطهی خویش.
در همین چارچوب، مقابله با اندیشهی همزیستی و دموکراسی مردمی بهگونهای پنهان و سیستماتیک دنبال میشود. ملتهایی که در پی ساختن نظمی نو بر پایهی آزادی، برابری و زیست مشترکاند، بهعنوان تهدیدی علیه نظم جهانی معرفی میشوند. هر تلاش برای خودمدیریتی، مشارکت مردمی و دموکراسی واقعی، به برچسبهایی چون تجزیهطلبی یا تروریسم آلوده میگردد. هدف روشن است: خفه کردن هر صدایی که بتواند بدیلی برای نظم موجود بیافریند.
در این میان، چین و روسیه نیز در قامت بازیگرانی نوظهور، به همان منطق اقتدارگرایی جهانی پیوستهاند. رقابت میان شرق و غرب دیگر نه بر سر آزادی ملتها، بلکه بر سر تسلط بر منابع و بازارهاست. در این میدان، مردم منطقه بار دیگر به شطرنجبازانی بیقدرت بدل شدهاند. فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی همگی در راستای آن است که دولتهای مرکزی به نیابت از قدرتهای جهانی، آگاهی و مقاومت ملتها را در هم شکنند.
از سوی دیگر، دیالوگ ملی و همبستگی اجتماعی که میتوانست راهی برای صلح و بازسازی انسانی باشد، عمداً مسدود میشود. هرگاه مردمان گامی بهسوی گفتوگو و وحدت برمیدارند، دسیسهای تازه، حملهای نظامی یا بحرانی مذهبی به راه میافتد تا مسیر را ببندد. این همان سیاست «فروپاشی از درون» است؛ سیاستی که با بهرهگیری از ابزار رسانه، فرهنگ مصرفی و تفرقهی قومی، ملتها را از درون تهی میکند.
اما با همهی این تیرهروزیها، حقیقتی روشن در اعماق این خاک هنوز زنده است: هوشیاری فرهنگی و ملی مردمان خاورمیانه. این آگاهی نه از بیرون، بلکه از درون تاریخ و رنج آنان زاده میشود. ملتی که هزار سال در میان آتش جنگ و ستم زیسته است، میداند چگونه از خاکستر خویش برخیزد. امروز نیز، آگاهی اجتماعی و فرهنگی ملتها در برابر ذهنیت فاشیستی و دولتمحور قد علم کرده است. از کوههای کوردستان تا دشتهای فلسطین، از خیابانهای تهران تا میدانهای بیروت، صدایی واحد به گوش میرسد: صدای آزادی، صدای بازگشت به کرامت انسان.
این آگاهی، برخلاف سلاح و ثروت، قدرتی نرم و درونی است؛ قدرتی که نه در کاخها، بلکه در دل مردم شکل میگیرد. و درست به همین دلیل است که دشمنان آزادی از آن میهراسند. آنان میدانند که اگر مردم به هویت خویش، به فرهنگ و زبان و تاریخ خود بازگردند، دیگر هیچ نیرویی نمیتواند آنان را بردهی سیاستهای جهانی کند.
در حقیقت، آنچه امروز در خاورمیانه جریان دارد، تنها جنگی بر سر زمین و نفت نیست، بلکه نبردی میان دو نوع آگاهی است: آگاهی سلطه که جهان را چون ملک خصوصی خویش میبیند، و آگاهی آزادی که در پی زیستن برابر و انسانی است. یکی میخواهد جهان را از درون تهی سازد و دیگری میکوشد روح انسان را بیدار کند.
قدرتهای جهانی، با بهکارگیری نیروهای مزدور منطقهای، میکوشند شعلهی این آگاهی را خاموش کنند. از طریق تبلیغات، فقر، و تهدید نظامی، میخواهند ملتها را به تسلیم وادارند. اما هرچه فشار بیشتر میشود، آگاهی نیز ژرفتر میگردد. چراکه آگاهی از دل رنج میجوشد، نه از رفاه.
در پایان، میتوان گفت که تمامی این پروژهها، از کوچ اجباری و تغییر دموگرافی گرفته تا تحمیل نظامهای سیاسی اقتدارگرا، بخشی از طرحی بزرگتر برای بازسازی نظم جهانی نابرابر است. اما آنچه آنان در محاسبات خویش نمیبینند، نیروی معنوی و فرهنگی ملتهاست. این نیرو، هرچند خاموش و بیصدا، دیر یا زود، نقشههای سلطه را در هم خواهد شکست.
زیرا خاورمیانه تنها میدان جنگ نیست؛ مهد معنا و زایش انسان است. هر بار که قدرتها خواستهاند این خاک را به سکوت وادارند، از دل ویرانیاش فرهنگی نو، زبانی نو و امیدی نو برخاسته است. امروز نیز، در برابر طرحهای هژمونیک جهانی و دولتهای مزدور منطقهای، مردم این سرزمین دوباره به آگاهی خویش بازمیگردند.
آنان میدانند که نجات خاورمیانه نه در مرزها و ارتشها، بلکه در وجدان بیدار ملتهاست و این وجدان، همان نوری است که هیچ قدرتی یارای خاموشیاش را ندارد.