عصاها و رویاها؛ روایت زندگی یک زن کارآفرین

سارا جمعه که با عصاهای زیر بغل راه می‌رود، می‌گوید که این عصاها پانزده سال است که دو همراه او هستند. او به دلیل حادثه‌ای که در سیزده سالگی برایش رخ داد و منجر به قطع یکی از پاهایش شد، با کمک عصاها راه می‌رود و به کارهایش می‌پردازد.

 

سورگل شیخو

تلتمر - داستان سارا جمعه که در روستای عین العبید در شهرک قبور القراجنه از توابع شهر تلتمر در کانتون جزیره واقع در شمال و شرق سوریه با مادرش زندگی می‌کند، شایان توجه است. سارا به دلیل رویداد دردناکی که در کودکی تجربه کرد، زندگی‌اش به مبارزه‌ای تبدیل شد که از سیزده سالگی آغاز شده و تا اکنون در سن بیست و هشت سالگی ادامه دارد.

سارا در حال حاضر هم خیاطی می‌کند و هم فروشنده است. او پس از شروع خیاطی، با پس‌انداز مقداری پول، اتاق کوچکی از منزلش را به مغازه‌ای برای عرضه ملزومات خانه و کودکان، از خوراک گرفته تا پوشاک، تبدیل کرده است.

پیش از آنکه پیام و سرگذشت سارا را برای خوانندگان بازگو کنیم، لازم است هر زنی بداند چگونه داستان زندگی خود را بنویسد و قهرمان آن داستان شود، و هرگز نقش قربانی را نپذیرد. سارا اگرچه قربانی عرف و سنت‌های اجتماعی شد، اما توانست راهی برای خود برگزیند.

 

رؤیای تحصیل و چالش‌های پیش رو

سارا جمعه در ابتدا از حادثه‌ای که در سیزده سالگی برایش رخ داد و باعث تغییر زندگی‌اش شد، برایمان صحبت کرد و چنین گفت: من بسیار عاشق تحصیل و مدرسه بودم و تلاش کردم خانواده را متقاعد کنم که اجازه دهند مانند برادرانم به مدرسه بروم، اما اجازه ندادند. برای اینکه در مزارع برایشان کار کنیم، نگذاشتند رؤیای رفتن به مدرسه را محقق کنیم. در سیزده سالگی، هنگامی که زغال سنگ بار می‌زدم، کامیون هنگام برگشت روی من واژگون شد و پایم زیر آن ماند. از آنجا تا دمشق و حلب، دو ماه در جست‌وجوی پزشکان رفت‌وآمد کردیم، اما فایده‌ای نداشت و در نهایت پای راستم را قطع کردند.

 

گذر از دوران دشوار؛ از انزوا تا سازگاری

سارا جمعه با بیان اینکه از دوره‌ای دشوار گذر کرده و کودکی او با کودکی و جوانی اطرافیانش متفاوت بوده، سخنانش را چنین ادامه داد: آن دوره بسیار سخت بود. از طرف جامعه حمایت روحی دریافت نکردم، برعکس، همیشه مرا کم ‌ارزش می‌دیدند. من هم می‌خواستم مانند دیگران راه بروم، بازی کنم و برقصم، اما با گذشت زمان، خودم را با این وضعیت وفق دادم و تصمیم به ادامه زندگی گرفتم.

 

تلاش برای عادی‌سازی زندگی؛ تجربه استفاده از پای مصنوعی

سارا درباره تلاش‌هایش برای استفاده از پای مصنوعی چنین می‌گوید: یک بار پای مصنوعی تهیه کردم و بیش از شش ماه بدون نیاز به عصا با آن راه می‌رفتم. طبق نظر پزشکان، نباید پایم را زیاد خسته می‌کردم، اما از شدت خوشحالی، آن زمان به کار در مزرعه رفتم و پنبه می‌چیدم و زیره جمع می‌کردم. به همین دلیل، خوشحالی‌ام نیمه‌تمام ماند، پایم آسیب دید و مجبور شدم دوباره از عصا استفاده کنم. بار دیگر هم پای مصنوعی تهیه کردم، اما پس از پانزده روز خراب شد. اکنون با عصا راه می‌روم. در آینده دوباره به سازمان بهداشت مراجعه خواهم کرد تا پای جدیدی برایم بسازند. چون اکنون بزرگتر شده‌ام و قدم بلندتر شده، این مسئله به ستون فقراتم آسیب می‌زند و اکنون پشتم خمیده شده است.

 

«با کمک جنبش زنان جوان، رؤیای خیاطی محقق شد»

سارا جمعه با اشاره به اینکه این بار تصمیم برای سرنوشتش را بر اساس دیدگاه برادران و جامعه نگرفته و به میل خود عمل کرده است، چنین ادامه داد: بی‌تردید هیچ انسانی در این زندگی بدون آرزو و خواسته نیست. از این رو، خواسته من پس از تحصیل، خیاطی بود. می‌خواستم خیاط شوم، اما باز هم برادرانم خواسته‌ام را رد کردند. پس از تلاش‌های بسیار، به میل خودم عمل کردم، زیرا واقعاً اگر من کاری نکنم، کسی برای من کاری نخواهد کرد. چهار سال پیش، به مدت چهار ماه در شهر در دوره خیاطی که توسط جنبش زنان جوان برگزار شده بود، شرکت کردم. با وجود اینکه سواد خواندن و نوشتن را نداشتم، موفق شدم و مربی‌ها را شگفت‌زده کردم. برای من سخت نیست، زیرا دوست دارم انجام دهم و اکنون خیاطی می‌کنم.

 

«هر زن باید صاحب حرفه‌ای باشد»

سارا جمعه با بیان اینکه به دلیل وضعیتی که منطقه در آن قرار دارد و هر لحظه شرایط تغییر می‌کند، او هدف بزرگی ندارد و سخنانش را چنین ادامه داد: انسان نمی‌تواند آینده‌اش را پیش‌بینی کند، زیرا شرایط لحظه به لحظه تغییر می‌کند، اما زن قدرتمند است. به همین دلیل، تنها می‌توانی دوباره روی پاهایت بایستی. مهم‌ترین چیز این است که هر زن صاحب حرفه‌ای باشد.

 

نوشتن داستان زندگی؛ فراخوان سارا به زنان

سارا جمعه سخنانش را این‌گونه به پایان رساند: عصاها دو دوست پانزده ساله من هستند. مدتی پیش در قامشلو دچار حادثه شدم، یک ماه و نیم زمین‌گیر شدم زیرا چهار استخوان کمرم شکسته بود. آن زمان به خودم می‌گفتم کاش هر دو پا را نداشته باشم اما ناچار نباشم به حالت درازکش بخوابم. پس از یک ماه و نیم از ترمیم کمرم، دوباره روی پا ایستادم. لحظه‌ای که بلند شدم، عصاهایم را در آغوش گرفتم، بوسیدم و بر آن‌ها گریستم. اکنون درست است که با عصا راه می‌روم، اما می‌توانم با این عصاها برقصم و همه اطرافیانم از رقص من شگفت‌زده می‌شوند. علاوه بر این، نان تیری و تنوری هم می‌پزم و هر کاری انجام می‌دهم. انسان باید به خود اعتماد داشته باشد، اگر به خودت اعتماد نداشته باشی، سقوط خواهی کرد، حتی اگر روی پاهایت ایستاده باشی. هر زن داستانی دارد، باید داستان خود را خوب بنویسیم.