اسفند فرخرو پارسا، نخستین وزیر زن در تاریخ ایران
اسفند فرخرو پارسا، پزشک، آموزگار، استاد دانشگاه، فعال حقوق زنان و سیاستمدار ایرانی، متولد ١٣ اسفند ١٣٠١، نخستین مدیرکل زن و نخستین وزیر زن در تاریخ ایران بود.
بعد از تحصیلات دانشگاهی علیرغم تحصیل در رشته پزشکی، طبابت را رها کرده و چند سال به عنوان معلم به تدریس در مدارس دخترانه پرداخت و چند سالی نیز به عنوان مدیر در دبیرستانهای ولیالله و نوربخش فعالیت داشت.
وی در سال ۱۳۳۳خ بههمراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستانهای دخترانهی آن دوران تأسیس نمود و در سال ۱۳۳۵خ بهعنوان یکی از اعضای هیئترئیسهٔ «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شد.
فرخرو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹ با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، وی عهدهدار سِمَت مدیر کلی دبیرخانهٔ دانشگاه ملی ایران شد. انتصاب یک زن به این سمت، اعتراضات زیادی را در محافل اداری، فرهنگی و سیاسی تهران به راه انداخت ولی مقامات دانشگاه توانستند از برکناری فرخرو پارسا جلوگیری کنند.
در دورهی بیستویکم مجلس شورای ملی، او به همراه پنج زن دیگر نخستین زنان راه یافته به مجلس شورای ملی بودند که در دوران نمایندگی در مجلس به مشکلات زنان بهخصوص فرهنگیان توجه زیادی داشت و همزمان «جمعیت زنان دانشگاهی» را هم راهاندازی کرد که بعدها فصلنامهای به نام «آزاد زنان» نیز منتشر کرد.
به دلیل اهمیت به آموزش، پیشنهاد برای معاون پارلمانی وزارت آموزشوپرورش را پذیرفت و طرح اصلاح طبقهبندی معلمان را برای بهبود وضعیت شغلی آنها تهیه و تصویب کرد و قانون استخدام کشوری را در این وزارتخانه عملی کرد.
سرانجام در سال ۱۳۴۷ بهعنوان نخستین وزیر زن در تاریخ ایران بهعنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد و پس از اصلاحاتی که برای بهبود شرایط آموزش در نظام آموزشی انجام داد، قانون خدمات اجتماعی زنان و دختران را اجرا کرد که بر اساس آن دختران هم مانند سپاه دانش به خدمت آموزشی و بهداشتی در مناطق مختلف بهخصوص به روستاها اعزام شدند.
فرخرو پارسا، در ٧ اردیبهشت سال ۱۳۵۳، از مقام وزارت کنار گذاشته شد و جای او را هوشنگ شریفی گرفت. او که در آن زمان بیشتر از سی سال در آموزشوپرورش خدمت کرده بود، بازنشسته شده و کمتر در محافل سیاسی حاضر میشد اما در این زمان مطب شخصی خودش را به راه انداخت و درعینحال در کلینیک مدرسهٔ آمریکایی در تهران و کلینیک کودکان بهصورت رایگان کار میکرد. دو سالی نیز در رادیو ایران برنامهای دربارهی زنان تهیه کرد و همچنان در نشستهای جمعیت زنان دانشگاهی حاضر میشد.
در روزهای نخست انقلاب جمهوری اسلامی، علیرغم اقامت در لندن، به ایران بازمیگردد و در تاریخ ٢٧ بهمن ماه، پاسداران کمیته او و همسرش را دستگیر میکنند و به کاخ جوانان داودیه که محل استقرار کمیته است، منتقل میکنند. مدتی بعد همسرش تیمسار احمد شیرینسخن آزاد میشود و فرخرو پارسا به زندان اوین منتقل میشود.
وی با اتهاماتی چون: «حیف و میل اموال بیت المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش و پرورش و همکاری مؤثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و غیره…» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبهٔ تهران بهریاست صادق خلخالی[۱۵] بعد از نه جلسه محاکمه، به اعدام محکوم شد. او در دفاع خود گفت: «متأسفم از این که اتهاماتی به من وارد شده که دلیل و اساس محکمی ندارد و این عمل باعث تشتت افکار من شدهاست. در اتهامات وارد شده به من، حتی دین مرا مورد تردید قرار دادهاند و من باید بگویم که مسلمان هستم و شیعه به دنیا آمدهام و انشاءالله شیعه از دنیا خواهم رفت. راجع به غارت بیتالمال که بزرگترین اتهام من است، باید بگویم من این مسئله را تکذیب میکنم، زیرا در تمام طول خدمت، من نه کار مالی و نه سروکاری با حساب و دفتر داشتم. اینها که به من اتهامات دزدی چند میلیونی وارد کردهاند، باید بگویند این پولها را من از چه طریقی و از کجا سرقت کردهام؟»
او بهعنوان «مفسد فی الارض» (عامل فساد بر روی زمین) در ۵۷سالگی در تاریخ ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ برابر با ۸ مه سال ۱۹۸۰ در تهران به دار آویخته شد و چون طناب دار پاره گردید، تیربارانش کردند.
فرخرو در آخرین شب زندگی در وصیتنامهٔ کوتاهی مینویسد که «وصیتی ندارم زیرا که اموال زیادی ندارم و آنچه دارم مصادره شدهاست، به کسی بدهی ندارم و اگر از کسی طلب دارم خود داند که آن را به فرزندان من بدهد. میدانم و وجدانم راضی است که گناهانی که در کیفرخواست به من نسبت داده شده و مواردی که ذکر شده مرتکب نشدهام. جانماز مرا که تسبیح و حلقه و ساعت من نیز در آن است به همسرم بدهید که به دخترم بدهد. دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی میگذارد که امیدوارم آتیه برای زنان ایران بهتر از این باشد. پولی را که در زندان دارم بین زندانیان قسمت کنید.»
روز ١٩ اردیبهشت ۱۳۵۹ فرخرو پارسا در بهشت زهرا به خاک سپرده میشود اما هنوز مدت زمانی از خاکسپاری نگذشته بود و سنگ قبر بر سینهٔ خاک جا خوش نکرده بود که بولدوزرها را آوردند و قبر را با خاک یکسان کردند. چندی بعد فرزندان او یاد مادر را فقط با ذکر کلمهٔ «مادر» بر روی سنگ گرامی داشتند. چند روز دیگر گذشت باز هم بولدوزرها را آوردند و همهٔ سنگ قبرها را خرد کردند و دیگر نه از مادر سنگ قبری بر جای ماند و نه از او نام و نشانی.