روز۲۵ نوامبر، مسئله‌ای فراتر از خشونت فردی

به قلم: آرین روژهلات

روز ۲۵ نوامبر به‌عنوان «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» در نظام دانشی حقوق بشر و مطالعات جنسیت، نقطه‌ای کانونی برای بازاندیشی درباره نسبت میان قدرت، بدن و جنسیت تلقی می‌شود.این روز تنها یک مناسبت نمادین نیست، بلکه یادآور این حقیقت است که خشونت علیه زنان نه رویدادی خصوصی یا خانوادگی، بلکه ساختاری اجتماعی، تاریخی و سیاسی است که در لایه‌های عمیق فرهنگ و سازمان قدرت ریشه  دارد.

از منظر فلسفه سیاسی، خشونت علیه زنان را می‌توان صورتی از حاکمیت بر بدن دانست؛ کنترلی که نظام‌های مردسالار از طریق قانون، اخلاق مسلط، مذهب اقتدارگرا و اقتصاد سلطه اعمال کرده‌اند.در نتیجه، خشونت جنسیتی شکلی از «انکار سوژگی» و «حذف اراده» است؛  امری که حقوق‌دانان آن را نقض بنیادین کرامت انسانی و فیلسوفان آن را فروکاستن زن به ابژه قدرت تفسیر  می‌کنند.

۲۵نوامبرهمچنین سرآغاز کمپین جهانی «۱۶ روز کنش» است؛کارزاری که در سطح جامعه جهانی نشان می‌دهد مسئله زنان، مسئله‌ای محلی یا فرهنگی نیست،بلکه ساختاری جهانی است که در منطق حاکمیت و نظام‌های قدرت بازتولید می‌شود.بنابراین، مبارزه با خشونت علیه زنان، تنها از مسیر قانون‌گذاری یا حمایت اجتماعی نمی‌گذرد، بلکه مستلزم یک گذار معرفتی و اخلاقی در بنیان‌های اندیشه اجتماعی  است.

 

کشتار خواهران میرابال و ریشه نام‌گذاری۲۵نوامبر

کشتار سه خواهر، پاتریا، مینروا و ماریا ترزا میرابال در ۲۵ نوامبر ۱۹۶۰ به دستور رژیم دیکتاتوری رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن، نه‌تنها یک واقعه سیاسی خشونت‌بار، بلکه نقطه‌ عطفی در تاریخ مقاومت زنان تلقی می‌شود.این رخداد، در حافظه جمعی بشر به‌عنوان نمادی از مبارزه علیه استبداد و خشونت ساختاری علیه زنان ثبت شد و بعدها مبنای نام‌گذاری ۲۵ نوامبر به عنوان روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار  گرفت.

اما خشونت علیه زنان پدیده‌ای معطوف به یک مقطع تاریخی خاص نیست؛ بلکه ریشه‌های آن را باید در فرآیندهای طولانی‌مدتِ تحول اجتماعی و شکل‌گیری ساختارهای قدرت جستجو کرد. از منظر جامعه‌شناختی و فلسفی، می‌توان گفت خشونت جنسیتی زمانی پدیدار شد که انسان در یک گسست تاریخی، جهان اجتماعی را بر اساس دوگانه‌سازی سوژه/ابژه سازمان داد؛ لحظه‌ای که زن از مقام کنشگر و خالق زندگی به ابژه قدرت و مالکیت فروکاسته شد. این دگرگونی با زوال نظام‌های مادر-محور و ظهور ساختارهای اقتدار پدرسالارانه هم‌زمان بود؛ جایی که قدرت سیاسی و نمادین از زن گرفته شد و در قالب نخستین الگوهای دولت‌محور و سلطنت مردانه نهادینه گردید.از این منظر، خاستگاه خشونت علیه زنان به بیش از هفت هزار سال پیش بازمی‌گردد؛ یعنی انحراف تاریخی کە آغاز برتری‌جویی مردسالارانه به‌مثابه یک نظام تاریخی شکل گرفت.

در طول تاریخ، زن نه فقط از طریق ابزارهای عینی خشونت، بلکه از طریق گفتمان‌ها نیز سرکوب شده است.میتولوژی، دین، فلسفه و در دوران معاصر علم، هر یک در دوره‌هایی به سازوکارهای مشروعیت‌بخش برای حذف، انکار یا ابژه‌سازی زنان بدل شده‌اند.در بسیاری از جوامع ـ به‌ویژه در خاورمیانه ـ این فرایند هنوز نه‌تنها به شکل نمادین و شخصیتی، بلکه به‌صورت خشونت فیزیکی و جسمانی ادامه  دارد.

از این رو، خواهران میرابال را نمی‌توان نخستین یا آخرین قربانیان نظام مردسالار دانست؛ بلکه آنان بخشی از زنجیره گسترده‌ای از زنان‌اند که قربانی ساختارهای تاریخی سلطه شده‌اند.مواجهه با این پدیده، صرفاً یک مسئله فردی یا اخلاقی نیست، بلکه نیازمند سازمان‌دهی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در سطح جهانی است.نمونه‌هایی همچون تجربه روژاوای کوردستان نشان می‌دهد که شکل‌گیری فرهنگ سازمانی مبتنی بر خودمدیریتی زنان و مشارکت مستقیم آنان در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می‌تواند الگوی بدیلی در برابر ساختارهای مردسالار ارائه  دهد.

در چشم‌اندازی رهایی‌بخش، شرط بنیادی تحول آن است که زنان نه‌تنها موضوع سیاست‌گذاری، بلکه سوژه تصمیم‌گیری و کنش اجتماعی باشند؛ کنشگرانی که سرنوشت خویش و جامعه را به‌طور مستقل و آگاهانه رقم می‌زنند.

 

خشونت علیه زنان به‌مثابه مسئله‌ای تاریخی

تاریخ تمدن را می‌توان تاریخ تدریجی حذف زن از جایگاه سوژه اجتماعی دانست.رهبر آپو یکی از برجستەترین نظریەپردازان و در عین حال پراکتیزاسیون معاصر و بسیاری از تئورسین های دیگر، پیدایش دولت-مرد، اقتصاد سلطه‌محور و دین تک‌خدایی را نقطه عطفی می‌دانند که طی آن، زنان از مرکز تولید اجتماعی و معنایی کنار گذاشته شدند و مردسالاری به صورت یک نظام معرفت و قدرت تثبیت  شد.

در این چارچوب، جنبش امروز زنان در کوردستان و خاورمیانه با شعار «ژن، ژیان، آزادی» را می‌توان تداوم یک مقاومت تاریخی در برابر همین روند سرکوب دانست؛ مقاومتی که تلاش می‌کند سوژگی از دست‌رفته زن را بازیابی کرده و بنیان‌های قدرت مردسالار را به چالش بکشد.در چارچوب کنگرۀ سوم، جنبش آپویی "پ ک ک" با انتشار کتاب «تصفیۀ تصفیه‌کاران» برضرورت گسست از ذهنیت مردسالار، خلع قدرت و استقرار پارادایمی دموکراتیک، اکولوژیک و زن‌محور تأکید کرد.با این حال، در شرق کوردستان، برخی از فعالان بدون تبدیل فرهنگ انتقاد و خودانتقادی به یک نهاد بنیادی، در عمل همان سازوکارهای سلطه را بازتولید کردند؛ مردانی که خود را حامل فلسفۀ رهایی زن معرفی می‌کردند، آزادی را به ابزاری برای کنترل زنان بدل کردند.خشونت، پیش از کنش فیزیکی، انکار اراده و خودمختاری زن است؛ شکلی پنهان از قدرت که حتی در پوشش رهایی نیز تداوم می‌یابد.تجربه شخصی من نشان داد که آسیب گاهی از کسانی می‌رسد که مدعی رهایی زن هستند، نه دشمن آشکار.این پارادوکس روشن می‌کند: بدون تحول واقعی ذهنیت، حتی بلندترین شعارهای آزادی می‌توانند شکلی نو از سلطه  شوند.

 

میتولوژیها و فلسفه سرکوب:  از تیامات تا زئوس

برای فهم عمق تاریخی سرکوب زنان، میتولوژی ها صرفاً روایت‌هایی شاعرانه نیستند، بلکه «آرشیوهای نمادین قدرت» به شمار می‌روند.در بسیاری از میتولوژی ها، شاهد حذف، قتل یا فروکاستن الهه‌های زن هستیم؛ امری که می‌توان آن را بازنمایی نمادین حذف زن از ساختار قدرت دانست.

 

تیامات و مردوک:

در میتولوژی بابلی، تیامات-الهه مادر، خالق و مبدأ زندگی-به دست مردوک کشته می‌شود.این روایت، به تعبیر بسیاری از خوانش‌های فلسفی، لحظه‌ای نمادین از انتقال قدرت از جهان زن‌محور به جهان اقتدار مردانه است؛ لحظه‌ای که «آفرینش» جای خود را به «سلطه»  می‌دهد.

 

انکی و اینانا:

در میتولوژی سومری، اینانا، نماد باروری، عشق و قدرت زنانه، توسط ساختارهای مردانه کنار زده می‌شود؛ استعاره‌ای از محدودسازی نقش زن و کنترل بدن و اراده او.

 

زئوس و کشتن مادر:

در میتولوژی یونانی، زئوس که مادر خود را می‌بلعد، نماینده عقل سلطه‌گر و خودبسنده‌ای است که «اصل مادری» را حذف می‌کند تا نظم پدرسالارانه را تثبیت کند.این روایت نمادی است از گذار به پارادایم مردسالارانه‌ای که بعدها ابا دین تک‌خدایی و شکل‌گیری دولت متمرکز تقویت   شد.

این الگوهای میتولوژی-در تحلیل جامعه‌شناختی-روایت‌هایی از انتقال جهان انسانی از «فرهنگ مادری» مبتنی بر هم‌بستگی، مراقبت و مشارکت به «فرهنگ سلطه» مبتنی بر انقیاد، خشونت و دوگانه سوژه/ابژه هستند.به بیان دیگر، میتولوژی ها تاریخ نمادین نخستین حذف زن را روایت  می‌کنند.

 

از میتولوژی به سیاست معاصر

خشونت‌های ساختاری امروز-از نسل‌کشی زنان ایزدی تا سرکوب زنان افغانستان و ایران-را می‌توان تداوم همان منطق تاریخی دانست: حذف زن به‌مثابه حذف جامعه،از منظر فلسفه سیاسی، هر نظامی که زن را سرکوب کند، در واقع «زندگی» را سرکوب می‌کند، زیرا زن به‌عنوان مدیر نخستین نهاد اجتماعی یعنی خانواده، نه تنها مسئول هماهنگی و کوردیناسیون زیست جمعی خانواده است، بلکه پیش از شکل‌گیری نظام‌های مردسالارانه در سطوح کلان جامعه، نقش راهبری و مدیریت اجتماعی را نیز برعهده داشته است.زن حامل تولید زیستی، فرهنگی و اخلاقی جامعه است و می‌توان او را به‌مثابه خالق زندگی، بنیان‌گذار فرآیندهای اجتماعی و واسطه بازتولید سرمایه‌های انسانی و فرهنگی تلقی کرد. در این چشم‌انداز، زن نه‌تنها محور تداوم حیات، بلکه نیروی فعال تولید معنا و ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی در جامعه به شمار می‌رود.

بنابراین، شعار «ژن، ژیان، آزادی» تنها یک شعار سیاسی نیست؛بلکه استراتژی رهبر آپو برای تحقق آزادی کوردستان و خاورمیانه است و در عین حال پارادایمی هستی‌شناختی و جامعه‌شناختی را بازنمایی می‌کند که بر چند اصل بنیادین مبتنی  است:

بدون آزادی زن، تحقق آزادی اجتماعی ناممکن  است.

 

مسئله زنان، صرفاً مسئله «جنسیت» نیست؛ بلکه مسئله «ساختار قدرت»  است.

خشونت علیه زنان، نه یک انحراف فردی،بلکه تجلی منطقی و سیستماتیک سلطه در تاریخ  است.

مبارزه با این خشونت، نه یک حرکت حاشیه‌ای،بلکه شرط ضروری گذار به جامعه‌ای آزاد، اخلاقی و دموکراتیک  است.

از این رو، ۲۵نوامبررا باید نه تنها به عنوان روز اعتراض، بلکه به مثابه روز بازاندیشی در بنیان‌های تمدن تلقی کرد؛ روزی برای بازپرسش این مسئله بنیادین که:

آیا آزادی انسانی بدون آزادی زن قابل تصور است؟