شعری از عبدالله اوجالان برای کودکان...

در مراسم روز مادر در استانبول، شعری از رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان، با عنوان «برای همه کودکان» خوانده شد؛ این شعر بر پایه نامه‌هایی نوشته شده که کودکان برای او فرستاده بودند.

استانبول- جنبش زنان آزاد (ت‌ژآ) و ابتکار عمل مادران آشتی، به مناسبت روز مادر، دیداری در دفتر منطقه‌ای حزب دموکراسی و برابری خلق‌ها (حزب دَم) در باغچیلار برگزار کردند. در این مراسم، پارچه‌نوشته‌ای با مضمون «بهترین هدیه برای مادران، آشتی است» به دو زبان کوردی و ترکی نصب شده بود. در کنار زنان (ت‌ژآ)، مادران آشتی، اعضای انجمن خانواده‌های ناپدیدشدگان آناتولی (ANYAKAY-DER) و شمار زیادی از زنان در این برنامه شرکت داشتند.

در این دیدار، برای نخستین‌بار شعر «برای همه کودکان» که رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان، با الهام از نامه‌هایی که کودکان برای او فرستاده بودند، سروده بود، به طور کامل خوانده و با افکار عمومی در میان گذاشته شد.

شعری از عبدالله اوجالان برای کودکان...

 

برای همه‌ی کودکان
یک صبح، با آن‌ها آشنا شدم،
زمانی که درِ آهنین، سرد و کشویی گشوده شد.
همچون هر روز، نگهبان در جای خود ایستاده بود،
با دسته‌ای از روزنامه‌ها در دست.
از او پرسیدم: «آیا امروز نامه‌ای رسیده است؟»
با صدای آرامی پاسخ داد: «۱۹۵ نامه داریم.»
۱۹۵ نامه، و در هر نامه، ۱۹۵ کودک.
امروز، همه آن‌ها مهمان من‌اند،
در این چهار دیواری تنگ و کوچک، چهار متر مربع.
خوش آمدید، ای کودکان،
شما گل‌ها را به سلولم آوردید.
دوستان دل‌گشوده من،
شما دنیای بزرگ را به این سلول بی‌هوا آوردید.
با نفس‌های بهاری وارد شدید،
و همه رنگ‌ها را روانه‌ی دریا کردید.
با تمام وجود، هوای اطرافم را به همراه کودکانم نفس کشیدم،
یک‌به‌یک آن‌ها را در آغوش گرفتم.
پس از آن، در حال ورق زدن روزنامه‌ها،
چشمانم به گوشه‌ای افتاد:
تصاویر مرتب شده‌ی
کودکان اورفا،
بر زمینه‌ای سیاه و سفید.
کودکان، همگی در پوشش‌های سفید،
در برابر دوربین ایستاده‌اند.
در هر نگاه‌شان، سخنی نهفته است،
و در کوچک‌ترین‌شان، جهانی وجود دارد.
نگاهم قفل شد،
نیم ساعتی بی‌وقفه به آن‌ها نگاه کردم...
من به سوی کودکان رفتم،
به جایی که ۱۹۵ کودک حاضر بودند،
و با همان کودکان،
سوی همه‌ی کودکان جهان شتافتم.
آن نگاه‌ها، رمان‌هایی بی‌نام بودند،
امروز بر دستان کوچکشان گام زدم،
دستم را به آن‌ها دادم،
و مرا به سوی آسمان، به سوی آزادی بردند.
آزادی با آن‌ها آغاز می‌شود، و با آن‌ها پایان می‌یابد.
امروز آغوشم را گشودم به عطر دریا و خاک،
که همیشه کودک بوده‌ام،
در دنیای کودکان پنهان بوده‌ام.
در حالی که با دوستان کوچکم در گفتگو بودم
صدای در آهنین مرا لرزاند.
ساعت هواخوری یک ساعت است،
گام‌به‌گام که پیش می‌رفتم،
دستم را به درناهایی که در آسمان پرواز می‌کردند بلند کردم،
و با صدایی که از دل برمی‌خاست، گفتم: «سلام.»
ای درناها، سلام مرا به همه برسانید،
سلام به ۱۹۵ کودک...
به آن‌ها بگویید:
زیبایی را بیاموزند، علم را بیاموزند.
به مادران و پدران بگویید:
نگذارند گرسنه بمانند.
ای درناها، بگویید،
بگویید به کودکان کوچک اورفا که آن‌ها را بوسیده‌ام،
به همه‌ی کودکان سلام برسانید.
بگویید که رهبر برایشان زندگی خواهد کرد،
بگویید که آن‌ها را از صمیم قلب دوست دارم،
و از چشمانشان بوسه زده‌ام.