در تاروپود رنج؛ روایت زنان قالیباف در روژهلات کوردستان
قالی اگرچه بر زمین گسترده میشود، اما ریشه در تاریکی زیرزمینهایی دارد که کودکی، جوانی و سلامت زنان و دختران در آن گره خورده است؛ روایت ژیندا، استاد کوچک قالیبافی، پرده از رنجهای انباشتشدهای برمیدارد که پشت زیبایی فرش، پنهان ماندهاند.

شیلان سقزی
مرکز خبر- وقتی از قالیبافی سخن به میان میآید، اولین اجتماعی که به ذهن خطور میکند جامعهی زنان و کودکان بهویژه دختران خردسال هستند. زنان قالیباف علاوهبر خانهداری نقش تعیینکنندهای در اقتصاد خانواده دارند اما همانند نیروهای کار نامرئی، فعالیت اقتصادی آنها همچون شغلی پنهان، دیده نمیشود. در همین راستا استثمار زنان و کودکانی هم که در کارگاههای قالیبافی مشغول به کارند در روندی ارتجاعیتر ادامه دارد و علیرغم اینکه تکنولوژی در بیشتر صنایع گسترش یافته اما صنعت فرش دستبافت در همان شکل تاریخی مشقتبار باقی و فریز مانده است.
در این رابطه با ژیندا مایی، گفتوگو میکنم. او اکنون ۴۰ سال دارد و تحصیلکرده است و از قالیبافی دوران کودکی و نوجوانی خود چون تیغ دو دَم میگوید، اینکه مجبور بوده در شیرینترین دوران زندگیاش به جای کودکی همچون بزرگسالی خستگیناپذیر کار کند و در عینحال مسئولیتپذیر و مستقل بزرگ شده. ژیندا ریزبین است و طوری از جزییات مرحله به مرحلهی گذشتهی خود میگوید انگار وقایع دیروز را بازگو میکند.
ششساله بوده و هنوز شمارش اعداد را به خوبی نمیدانست که برای آموزش بافندگی به زن همسایه سپرده میشود، آنجا بیش از یکهفته دوام نمیآورد او را با ابزارآلات دارقالی که در زبان کوردی به آن شیش(سیخ) و دفه(دفتین) میگویند کتک میزنند. جثهی ریزی داشته و باوجود آنکه آثار کبودی روی بدنش نمایان بوده اینبار به همسایهی دیگری چند کوچه پایینتر سپرده میشود. ژیندا از استاد جدیدش «دایه سیران» راضی بود، زنی مهربان و در عینحال جدی از دیار تیلکوی سقز که رنجهای بسیاری دیده بود. مهرماه سال ١٣٧٠ بعد چندماه شاگردی در گرمای طاقتفرسای اتاقی نمدار و تاریک که بیشاز ده پله زیززمین بود، ژیندا استاد کوچک قالیبافی هفتساله میشود. ژیندا میگفت تا قبل از رفتن به دانشگاه ٢٣ تا قالی کوچک و بزرگ بافته است. اما هرگز قالی دستبافت در خانهاش نگه نمیدارد. او بهخاطر خانهنشینی و قالیبافی دوران تابستان عاشق پاییز، مدرسه و بوی کتاب است. شروع دوران ابتدایی او مصادف است با اوج بیامکاناتی دهه شصتیها و فشارهای مضاعف مانده از دوران جنگی بیسرانجام با عراقست که بیش از همه به ویرانی شهرهای روژهلات انجامید. آن زمان کارکردن کودکان در رستهی اقتصاد خانوادگی قرار داشته و مشروعیت عرفی و قانونی داشتهاست.
در دوران راهنمایی با دختری به نام طلا دوست میشود، طلا کورد است اما در شهری ترکنشین به دنیا آمد، پدر و مادرش بهخاطر بیکاری و امرمعاش ترک دیار کرده و در کورهخانهی آجرپزی کار میکردند. طلا کوردی-ترکی حرف میزد و این باعث میشد بهخوبی نتواند با بچههای مدرسه ارتباط برقرار کند، پنجههایش بهخاطر مقاومت در برابر کار سخت آجرپزی همیشه رنگ حنا داشت. ژیندا مکالمهای بین خود و طلا را بازگو میکند که واژهها در برابر تراژدیش توان رو کاغذ آمدن ندارند. طلا با موهای طلایی و پوستی سفید پُر از ککومک که از عوارض کارکردن زیر آفتاب سوزان بوده به زندگی ژیندا که اکنون استاد کوچک قالیبافی شده غبطه میخورد.
میگوید(طلا): «تو زیر گرمای خورشید و حرارت بالای دستگاه کورهی آجرپزیی نیستی و موقع قالیبافی پنکهی برقی کنارت روشن است، دستهایت موقع کارکردن تمیز است و مانند من با گِل و گردو غبار درگیر نیست، شبها میخوابی و مثل من مجبور به کارشبانه چون هوا نسبت به گرمای روز خنکتر است، نیستی. تازه موقع امتحانات در شهر خودت هستی و من هرساله مدرسه را نیمهتمام رها میکنم…» ژیندا سکوت میکند.
حق با طلا بود، خانوادهای کارگر کورهخانهها، کارگران فصلی بودند که قبل اتمام مدارس و درست در وسط امتحانات نهایی فرزندانشان مجبور به مهاجرت به شهرهای ترکنشین میشدند تا بتوانند سرموعد مقرر با دلالان و کارفرمایان کورهخانههای آجرپزی شروع به کار کنند. همین بحران باعث شده دهها کودک که اکثرا دختران را شامل میشد همانند طلا آن زمان از تحصیل بازبمانند. البته این معضل بر کودکان کار کشاورز هم حاکم بود و قبل اتمام امتحانات مجبور به رها کردن مدرسه میشدند.
روایت هولناک تراژدی در تراژدی کارگران کوچک کار بعد از گذشت بیش از سه دهه برای ژیندا درناک است، زخمهایی بر روان و جسمش مانده که ترمیمش سخت است. انگار این صنعت با تمام شکوه ظاهریاش روایتگر داستانهای ناگفته از درد و جانهایییست که در سایهی تاریکی زیرزمینها و چرخهی استثمار دلالان قالی خاموش شدهاند. ژیندا لابهلای گُلهای ظریف قالیهای دستباف سنتی انگشتان دِفُرمه و استثمارشدهی کودکانی را میبیند که قربانی زیبایی و سفتشدن گِرهای تاروپود قالی شدهاند، چون برای گِرهای ریزی که بر استحکام و دوام قالی میافزاید، انگشتان ظریف و کوچک ژینداها لازم است. آری استخوانها هم در برابر اثر سختی کار و استثمار اربابان سرمایه خم میشوند! بهراستی چهکسانی پاسخگوی این جنایات و زخمهای ماندگار پشت پرده است؟!
خاطرات ژیندا مربوط به بیش از سه دهه پیش است، اما ابزار و روند تولید صنعت بافندگی سنتی انگار همه در تاریخ منجمد و فریز شدهاند تا محصول نهایی به اندازهی کافی اصیل و سنتی باشد، اما درناکتر اینکه این روند انجماد وارد روابط کارکر و کارفرما شده و این روند ارتجاعی را حتی با دوز بیشتر از قبل در بستری راحتتر حفظ و مدوام کردهاست.
در مواد ٨٠ و ٨٢ قانون کار جمهوری اسلامی ایران کارگری که بین ١۵ تا ١٨ سال سن دارد، کارگر نوجوان نامیده و با رعایت نکات ایمنی و بهداشتی ساعات کارش نیمساعت از کارگران بزرگسال کمتر است. درحالیکه در کارگاههای قالیبافی نهتنها کودکان زیر ١٠ سال مشغول به کارند، بلکه در بدترین شرایط بهداشتی و بدون تعیین ساعات کار مشخص مجبور به کارند. از سوی دیگرتعیین حداقل دستمزد، اضافهکاری، تعطیلی، مرخصی استعلاجی و مفاهیم مشابه آن هنوز وارد مفاد قانونی برای کارگاههای قالیبافی نشدهاست کارگران در این کارگاهها بعد چندسال فرسود، ناتوان و از کارافتاده میشوند.
تولید برای بقا، نه تولید برای زندگی
به عبارت دیگر مشکلات زنان بافنده تنها استثمار آنها از حیث دستمزد نیست، مشکلات مضاعف دیگری همچون نامناسب بودن محیط کار(اتاقهای نمور و بدون نور)، فقدان بهداشت، نبود ایمنی کار در کارگاهها باعث انواع بیمارها شده. همچون بیماریهای تنفسی و ریویی چون سرطان ریه به دلیل پُرز غیربهداشتی و رنگهای شیمیایی مضر نخها، حساسیتهای پوستی، انگشتان دِفُرمه، بیمارهای عفونی زنانه، رماتیسم، بیماریهای چشمی، اختلالات اسکلتی، آتروز گردن، دردهای عضلانی به دلیل قرارگیری وضعیت نامناسب بدن در حین کار، مشکلات روحی و عصبی به دلیل تمرکز بالا در حین کارکردن، استرس و زایمانهای زودرس، سقط جنین و حتی طبق آخرین گزارشهای پزشکی به دلیل تنگترشدن کانال زایمان در لگن خاصره به دلیل یکجانشینی و عدم تحرک سزارین زنان قالیباف پنج برابر بیشتر از زنان غیرقالیباف است.
اینها همه خطراتی است که زنان قالیباف را ناتوان و در روندی برعکس کارفرمایان را توانمندتر میکند. از سوی دیگر کارفرما هرگز برای جذب نیروی کار به مشکل برنمیخورد، چون نیروی کار فراوان و ارزان و بیسروصدا با امکانات سودآوری بیشتر همیشه در دسترس است و با کوچکترین اعتراض، کارگر معترض اخراج و نیروی جدید بیکار دیگری جای او را میگیرد. حتی در بسیاری از کارگاهها، کارفرمایان از زنان بافنده سفتههای چندین برابر از دستمزدشان میگیرند و تنها به شرطی کار را به او واگذار میکنند که سفته امضا کند. ضمانت سفته برای بنبست هرگونه اعتراض و چانهزنیست که کاملا نظاممند خود زنان را بهعنوان کارگزاران حفظ مردسالاری سوق میدهد.
رییس پیشین مرکز فرش ایران با حمایت از کارفرمایان و تجار فرش معتقد است که اگر آنها نباشند قالیباف زن توان عرضهی فرش به بازارهای داخلی و خارجی را نخواهد داشت، درحالیکه سیاستگذاران و متولیان این امر با توانمندسازی زنان و اقدامات عملی میتوانند این روند فرسایشی که ید طولانی در استثمار کودکان و زنان قالیباف دارد را اصلاح کنند، اتفاقا حضور دلالان و واسطهها زنان را از گردآوری هرگونه سرمایهی ناشی از فرشبافی یا کسب هر درجه از استقلال در مورد کار دستمزدی بازمیدارد به گونهای که کنترل کامل بازار توسط مردان مانع بزرگی سر راه فعالیت زنان قالیباف است.
طبق آمار رسمی(نه غیر رسمی) که در تیرماه ١۴٠٣ در خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه پاسداران ایران منتشر شده بیش از یک میلیون زن بافندهی قالی به صورت تماموقت و پارهوقت مشغول به قالیبافی هستند در حالیکه تنها ١٨5 هزار نفر تحت پوشش بیمهی تامین اجتماعی هستند و اکنون هنوز زنانی با ٣٠ سال سابقهی کار وجود دارند که بیمه نیستند تا از مزایای بازنشستگی و ازکارافتادگی و… برخوردار باشند. ازسوی دیگر از الزامات پرداخت حق بیمهی قالیبافی این است که بافندهی فرش همیشه باید بر دار قالی فرش ببافد تا بیمهی او توسط مامورانی که سرزده بازرسی میکنند قطع نشود. حتی عدهای از آنها به دلیل عدم توانایی در پرداخت سهم بیمه از لیست بیمهی خویشفرما خارج میشوند.
از سوی دیگر هیچ آمار دقیق و روشنی از وضعیت کارگاەهای فرشبافی وجود ندارد و حتی این مسٸلە با تحقیق میدانی هم قابلشناسایی نیست، زیراکه جمعآوری اطلاعات از کارگاههای قالیبافی براساس قانون نانوشته ممنوع است و ظاهرا کارگر، کارفرما و جامعه دستدردست هم این استثمار را پذیرفتهاند که یک کالای سنتی باید روابط تولیدی سنتی هم داشته باشد.
ظاهرا این حرفهی زیباو چشمنواز به جای آبدیتشدن با شرایط کاری انسانی، علیرغم سود دائما در حال تصاعدی برای کارفرمایان و تجار برای جامعهی زنان بافنده روندی رنجآور و نزولی داشته است، بهگونهای که به عنوان اقتصاد غیررسمی، درون شبکهای بسته از اعمال فشار و خدعه نسبت به کارگران قالیباف، به عنوان ابزاری دینامیک در روابط تولید، عمل میکند.
در همین راستا به منظور نظمبخشیدن به روند فرشبافی ضرورییست با این صنعت به عنوان بخشی از اقتصاد رسمی برخورد شود. لازم است زمینهها و فرصتهایی فراهم شود تا زنان بافنده، مستقل از مردان سازمانهایی را تشکیل دهند که مطالبات زنان بافنده را پیگیری و عملی کنند. چرا که زنان میتوانند در شرایط کار، تنظیمات بازار و روابط تولید تغییراتی پایهای در این مافیای اقتصادی پدید آورند و تبعیض جنسیتی در بازار کمرنگ کنند و نماد استثمار و رنج را نماد هنر و اصالت تبدیل کنند.
تا روز مرگش فرش بافت و گُل در آن کاشت،
اما هرگز نه فرش زیر پا داشت و نه گُلی بر مزارش کاشت
«شیرکو بیکس»