زنان هورامان؛ ستون زندگی و نیروی پنهان مبارزه

در دل هورامانِ کوردستان، زنانی زندگی می‌کنند که با دست‌های پینه‌بسته، روزهای پرکار و رنج‌های پنهان، زندگی را می‌سازند و جامعه را به حرکت درمی‌آورند. این زنان، هرچند دیده نمی‌شوند، ستون اصلی روستا هستند.

اسرا عزیزی

هورامان- سودابه اسدی(اسم مستعار)، در روستایی از هورامانِ کوردستان بزرگ شده؛ جایی که زنان، سرشار از نیروی زندگی‌اند. دامدارند، کشاورزی و زمین‌داری بخش بزرگی از زیست روزانه‌شان است، اما با این‌همه هنوز باید با قوانینی مردانه سر کنند؛ سال‌هاست که چنین زیسته‌اند. سودابه می‌گوید آنها نقش اصلی داستان‌اند، اما در لابه‌لای کلمات دیگران گم می‌شوند؛ اگر حذف‌شان کنی، از این روایت چیزی نمی‌ماند جز جمله‌هایی تهی از روح و معنا.

 

آزادی بزک‌شده و قدرت نهفته زنان

اما آنچه بیرون از این روستا «آزادی زنان» نامیده می‌شود، بیشتر صورت بزک‌شده‌ای از آزادی است؛ آزادی‌ای ویترینی که برای عادی‌سازی تبعیض‌های ساختاری طراحی شده است. پشتِ این ظاهر زیبا، همیشه زنی ایستاده که بار زندگی را به دوش می‌کشد اما سهمی از تصمیم‌گیری ندارد.

او می‌گوید: «زنان معنای زندگی‌اند؛ نه چون خود زنم، که چون به‌دست زنان پرورش یافتم. با لالایی‌ِ آنها، در میان گریه‌های شبانه و رنج‌های پنهان‌شان به خواب رفتم. در عروسی‌ها زیر تورِ سرخ، حسرت را در چشمان‌شان دیدم. بر زمین‌های کشاورزی، دست‌های پینه‌بسته و پوست آفتاب‌سوخته‌شان را لمس کردم. آوازشان را هنگام چرا و دوشیدن حیوانات شنیدم. لحظه‌های وصف‌ناپذیر خوابیدن بر دوش مادرم را، میان کار، تجربه کرده‌ام؛ بارها به خواب رفته‌ام و بیدار شده‌ام و او هنوز در جنب‌وجوش کار بوده است.

همراهی و همکاری زنان روستا را در تدارک عروسی‌ها و عزاها دیده‌ام؛ تمام لحظه‌هایی را که زنان زندگی را ساخته‌اند و آن بخش دیگر جامعه، یعنی مردان و فرزندان را، برای صلح و همزیستی مهیا کرده‌اند. اگر زن نمی‌بودم آیا شاهد این‌ها می‌شدم؟ نمی‌دانم. اما می‌دانم که می‌خواهم زن باشم؛ و برخلاف باور مردم روستا، قدرت نزد زنان است؛ زندگی بر تن آنان دوخته شده است.

اما زنان با آن‌چه شما از دور می‌بینید فاصله دارند. من از نزدیک قدرت و نجابت‌شان را دیده‌ام؛ تلاش‌شان برای حفظ زندگی و فداکاری‌های پیوسته‌شان را، بر بلندای این کوه‌ها و در گسترهٔ دشت‌های روستا. شما تنها یک قابِ فریز‌شده از آنان می‌بینید؛ یک فریم از فیلمی گشوده و بی‌پایان. من مادرم و زنان دیگر را سال‌ها با تار و پودم لمس کرده‌ام.

چگونه می‌توانم این جامعه را ترک کنم، به امید آزادی‌ای که در بیرونش هم تضمینی نیست؟ اگر قرار باشد زندگیِ آزادتری داشته باشم، باید از همین‌جا آغاز کنم؛ باید برای زنان همین‌جا بجنگم. آنها به مهیا شدن نیاز دارند و عادلانه زیستن حق مسلم آنان است.»

 

زندگی روزمره و تجربه زیسته زنان

من از دیار همین روستا هستم؛ در آغوش زنی بزرگ شدم که بی‌آنکه خود بداند، برای من یکی از الگوهای مبارزه بود. اینجا قد کشیدم؛ با دیدن و شنیدن، به پاسخ بسیاری از پرسش‌هایم رسیدم. هزاران سؤال در ذهن پرسشگر من شکل می‌گرفت: چرا زنان اینجا تا این اندازه به هم متعهدند؟ زندگی روستایی یعنی زندگی گروهی، یعنی ساختاری محکم که ستون اصلی‌اش زن است. این را نه از روی احساسات، بلکه از دلِ تجربه زیسته‌ام می‌گویم.

من تا آنجا درس خواندم که خواندن و نوشتن بیاموزم، اما برای درک«زندگی زنانه» نیازی به تحصیل نبود. کافی بود به دست‌هایشان نگاه کنم هنگام پختن نان، به موهایی که زیر روسری بافته شده بود، به ناخن‌هایی که از ته گرفته می‌شد و انگشت‌های ظریف اما پینه‌بسته از کارِ زیاد، به موی صورتشان که زیر تابش خورشید طلایی می‌شد، به خط اخم‌هایی که از رنج به هم گره خورده بود، به کفش‌های پلاستیکی بی‌پاشنه‌شان که هنگام کار می‌پوشیدند، به طرز نشستن‌شان هنگام چیدن علف‌های هرز، به دندان‌هایی که زودتر از موعد خراب می‌شد و یکی‌درمیان می‌ریخت، به لباس‌های کارشان که گِلی بود و نزدیک غروب با تمام شدن کار عوض می‌شد، به گفت‌وگویشان هنگام بازگشت از زمین‌ها، به بوی تنشان که بوی زندگی می‌داد، به شبانه‌رفتنشان به چشمه و حمل دبه‌های سنگین آب بر دوششان… و هزاران جزئیات دیگر؛ من با همین‌ها بزرگ شدم و زن شدم.

 

مبارزه و چشم‌انداز آزادی واقعی

اکنون دوست دارم زندگی زنان روستایم را بنویسم. در این راه به ازدواج فکر نمی‌کنم؛ برای رسیدن به هدف‌هایم به تنهایی و آرامش نیاز دارم. اما همین روستا با قوانین مردانه‌اش در مقابل زنانی که تن به ازدواج نمی‌دهند قد علم می‌کند. بسیاری از دختران یا ناچار مهاجرت کرده‌اند یا به ازدواج تن داده‌اند، اما من این‌ها را راه‌حل نمی‌دانم. من تنها زمانی اینجا را ترک می‌کنم که مطمئن شوم زندگی آزادانه‌ای برای زنان فراهم شده است. می‌دانم مسیر طولانی است، اما من گرز آهنین خود را بر تن کرده‌ام. آمادگی هر نبردی را دارم؛ هر حمله‌ای از سوی فرهنگ، سنت و قوانین جامعه‌ام را پیش‌بینی کرده‌ام.
در همین ساختار مردانه است که زنانی مانند مادران سرپرست خانوار هر روز تحقیر می‌شوند. زنانی که سال‌ها بار اقتصاد خانواده را بر دوش دارند، اما وقتی برای کمترین حمایتی به نهادهای رسمی مراجعه می‌کنند، با بی‌اعتمادی روبه‌رو می‌شوند؛ گویی جامعه ارزش زن را نه در توانایی‌اش بلکه در میزان «تمکین» او می‌سنجد.

اما امروز مانند گذشته تنها نیستم. من به حمایت زنان دیگر مجهزم؛ مجهز به قدرتی که طی سال‌ها از زنان گرفته‌ام، مجهز به فهم ضعف‌های قوانین مردانه، مجهز به پاسخ پرسش‌هایم، مجهز به پژوهشی که بی‌آنکه خود بدانم سال‌ها انجامش داده‌ام. و اکنون، مانند درختی به ثمر نشسته، آماده‌ام که میوه بدهم.

باید همه‌چیز را مکتوب کنم، زیرا باور دارم زنان روستا را باید از زبان یک زن روستایی شناخت؛ جامعه‌ای کوچک اما قدرتمند، که با آگاهی از توانایی‌های خود می‌توانند مسیر زندگی‌شان را تغییر دهند و به برابری برسند.

گاهی زنان از نیروی خود بی‌خبرند، باید به آنان یادآوری کرد: درست است که زنان جوامع بزرگ‌تر دسترسی بیشتری به اطلاعات دارند، اما زنان اینجا به سبب نبود امکانات و کمبود سواد از آن بی‌بهره‌اند. باید به آنان یادآور شد، صاحبان واقعی دانش و خرد خودِ آنانند؛ زنانی که با وجود توانایی‌شان ظلم نمی‌کنند، این شمایید که به زندگی جهت می‌دهید. من با هزار و یک دلیل این را به شما ثابت می‌کنم، اما شما هیچ ادعایی ندارید و در پی قدرت نیستید؛ زیرا قدرت‌طلبی در ذات زنان نیست؛ آنان می‌بخشند و خواهان صلح‌اند.

تا زمانی که آزادی زنان ابزاری برای کنترل و محدود کردن آنان باشد، هیچ جامعه‌ای، حتی کوچک‌ترین روستا، طعم واقعی برابری را نخواهد چشید.