زنانی که قربانی فقر میشوند
میترا در آرایشگاهی در تهران کار میکند دارای دو فرزند دختر ۱۲ساله و ۱۶ساله میباشد. سال ۱۳۸۰ پدرش را از دست داده و با مردی آشنا میشود که دوست مادرش بود.
مركز خبر -
وی در این رابطه میگوید: دورانی بود که پدرم از دست داده بودم تنها بودم، مادرم تمام وقت بیرون بود، برادر بزرگم هم مشغول مواد الکلی و دوستانش در بیرون از خانه بود، برادر کوچکم نیز مشکل عصبی داشت و در خانه بود.
روزی یه مرد به خانهی ما آمد وگفت: من در شهریار قصابم، مادرت گفته بود براتون گوشت بیاورم. بعد از چند ساعت که مادرم برگشت، مرد را به شام دعوت کرد و بعد هم اصرار کرد شب را آنجا بماند. نیمههای شب بود دیدم کسی در اتاقم را باز کرد و به زور به من تجاوز کرد.
صبح که شد مادرم گفت کاری کردی که برگشت ندارد.
راه خانه برایش باز شد و آن مرد تا دو ماه هر شب به خانهی ما میآمد.
علیرغم مخالفتهای فامیلهای پدرم و برادر بزرگم مادرم گفت کاری نمیشه کرد باید عروسی کنید. بعد از عروسی من را به خانهاش برد، تازه فهمیدم زن و بچه دارد و افغانی است، شب را آنجا ماندم. اجازه نداد پیش خانوادهام برگردم. ما را به هرات در افغانستان برد، چند بار خواستم فرار کنم ولی نتوانستم.
به دختر بزرگم حامله شدم با اصرار زیاد به شهریار تهران برگشتیم، سه سال بعد هم به دختر کوچکم حامله بودم. با کسی ارتباط نداشتم، رفتیم پیش یک آخوند و صیغهی یک مرد۹۰ ساله شدم.
همسرم بعد از برگشتن به ایران معتاد شد. ما با زن و بچههای آن مرد زندگی میکردیم، پسرش چند بار به من تجاوز کرد، به همسرم گفتم ولی قبول نکرد، یکبار در حین تجاوز سر رسید، من را تا حد مرگ زد و بدترین فحشها را به من داد.
بعد از پانزده سال موفق شدم طلاق بگیرم، به دادگاه که رفتم گفتند با غیر ایرانی ازدواج کردی که غیرقانونی است.
در حال حاضر هم دخترانم شناسنامه ندارند، آن قدر فقیر بودیم که خیلی از روزها نان برای خوردن نداشتیم. رفتم آرایشگری یاد گرفتم و همانجا با دخترانم ماندیم.
در حال حاضر جدا زندگی میکنیم، هیچ دادگاهی به پروندهی ما رسیدگی نمیکند. همسرم دخترانم را به من نمیدهد و میگوید برو قانونی بگیر، من هم هیچ مدرکی برای اثبات همسر بودنمان ندارم. به سفارت هم رفتم ولی اجازه ندادند و گفتند باید همسرت به اینجا بیاید تا بدانیم مسئله چیست. من هم همچنان در بلاتکلیفی بسر میبرم.