«تا وقتی که نفس می‌کشم از حقوق زنان خواهم گفت»

حورا نیک‌بخت، فعال حقوق زنان و زندانی محبوس در زندان در نامه‌ای نوشته است: اگر تلاش‌هایم حتی در زندگی یک زن اثر گذار باشد، آن کاری را که باید بکنم کرده‌ام. رؤیای آزادی زنان تحمل حبس را برایم آسان می‌کند.

مرکز خبر- حورا نیک‌بخت، ناشر و فعال حقوق زنان، مدیرمسئول انتشارات «مشقِ برابری» و زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، در نامه‌ای نوشته است: تمام قد از پخشان عزیزی‌ها و شریفه محمدی‌ها عذر می‌خواهم، عذر می‌خواهم که از امتیازاتم غافل بودم و برای حقوق این زنان تحت ستم مضاعف، نجنگیدم.

 

متن کامل نامه به شرح زیر است:

بیست و سوم خرداد، به زعم خودم، برای دفاع از اتهام انتسابی آمده بودم به «انتهای شمالی بزرگراه امام خمینی، زندان اوین»، اما در دم بازداشت شدم و در روزهای ابتدایی چهل و شش سالگی‌ام را در این سرآمد یادگارهای خمینی سپری کردم و ظاهرا باید کل چهل و شش سالگی را هم همین جا بمانم، بالاخره این یادگار سهم من هم شد. این یادگار عموما قسمت کسانی می‌شود که جای درستی ایستاده‌اند. این صفحات از «شناسنامه‌ی دختر مسیح» را، به رغم همه‌ی سختی‌های طاقت سوزش، دوست دارم. خوشحالم که از دیدن چشمان خودم در آینه نمی‌ترسم.

همان روزهای اول حضورم، موهایم را از ته تراشیدم. با اینکه ذره‌ای مو روی سرم نبود، حاضر نشدند مرا به دادگاه‌شان ببرند تا از متن کیفرخواستم مطلع شوم. صرفا چون نمی‌خواستم سرم را بپوشانم. به جد تصمیم گرفته بودم که روز تشکیل جلسه به دادگاه نروم. در فاصله‌ی بسیار کوتاهی تا تاریخ تعیین شده برای محاکمه، از محتویات پرونده‌ام مطلع شدم. وکیل که پرونده را خوانده، در قسمت ملاحظات پرونده دیده بود که بازجو به شغل پدرم اشاره کرده است؛ به نظر وکیل، هدف از این اشاره تخفیف قائل شدن در حکم بوده. برای همین اهم فالاهم کردم و به رغم میل باطنی‌ام به دادگاه رفتم و حاضر شدم صرفا در همان چند دقیقه‌ی حضور در شعبه حجاب کنم تا مانع این تخفیف شوم. به محض اتمام آن جلسه‌ی نمایشیِ کمتر از پنج دقیقه شالم را برداشتم و با صدای بلند اعلام کردم که من هم زندانی سیاسی‌ام درست مانند دیگر زندانیان سیاسی؛ هرگز حاضر نیستم بابت معمم بودن پدرم، که سرسوزنی هم با نهادهای حکومتی و دولتی ارتباط نداشت، تخفیفی قائل شوید. فریاد زدم که این تخفیف با خط قرمز‌های من در برابری خواهی منافات دارد. بلافاصله هم شالم را به سطل زباله‌ی دادگاه سپردم.

در حکم حبس یک ساله‌ام ده مورد مصادیق اتهامی است، از آن جمله: دشمنی با جمهوری اسلامی، اعلامِ صریحِ براندازی جمهوری اسلامی، حمایت از اغتشاشات ۱۴۰۱ و انتشار هشتگ‌های امنیتی، سعی در روشن نگه داشتن اغتشاشات ۱۴۰۱، ترویج بی حجابی.

دشمنی من با جمهوری اسلامی مربوط به امروز و دیروز نیست؛ این خصومت نه از ۶۷، نه از ۷۸، نه از ۸۸، نه از ۹۶، نه از ۹۸، نه از ۱۴۰۱ است. من از بهمن ۵۷ با این حکومت سر ناسازگاری داشتم؛ زمانی که هنوز به دنیا نیامده بودم، چون دشمنی با حکومتی که اساسش تزویر و ریاست و تداومش با استبداد و سفاکی، با انعقاد نطفه‌ام شکل گرفته است. حضور پررنگم در جنبش زن، زندگی، آزادی تبلور بخشی از این دشمنی است.

پیش از این هم بارها نوشته‌ام که چرا و چگونه فمینیست شدم. این نخستین سالی نیست که جمهوری اسلامی زندگی مرا به تاراج برده است. هفت سال، تکرار می‌کنم هفت سال اسیر دادگاه خانواده بودم نه برای طلاق که برای ثبت صیغه‌ی طلاقی که جاری شده بود.

همسرم سابقم، که محکوم پرونده‌های مالی متعدد در همین نظام قضائی بود، برای اخاذی از من هم منکر جاری شدن طلاق شده، و مرا به جعل امضا و دست خطش متهم کرده بود. پرونده شش ردیف فرعی داشت. در آخرین جلسه‌ی دادگاه، قاضی دیوان عالی، که شاخص آیت‌ا.. کنار اسمش می‌آید، تنها جمله‌ای که خطاب به من گفت این بود: «اون که مَرده دروغ میگه؛ تو که زنی راست می‌گی.؟!»

صرفا، به سبب زن بودن، بعد از آن همه سال دوندگی نتوانستم حرفم را ثابت کنم، حتا با وجود شاهدانی که با خط‌کش‌های خودشان هم نتوانستند در محرز بودن عدالتشان اِن‌قلتی بیاورند.

تمام آن سال‌ها لحظه به لحظه به این فکر می‌کردم که در دادگاه‌ها چه می‌آید بر سر زنانی که در تقاطع ستم‌ها قرار دارند. وقتی زن مرکز نشین دانشگاهی محجبه سرنوشتش این است، شرایط زنانِ اقلیت‌های قومی و دینی چگونه است؟!

بعد از این تجربه‌ی زیسته، مسلم است که دفاع از حقوق زنان بشود بزرگترین دغدغه‌ام و زن، زندگی، آزادی مهمترین شعارم.

خمیر مایه‌ی دکان شیشه گر سنگ است

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

ترویج بی‌حجابی (شکلی از تعیین تکلیف برای زنان)  با مبانی بسیار اولیه‌ی فمینیسم منافات دارد و من به هیچ وجه بی‌حجابی را ترویج نکرده‌ام و نخواهم کرد؛ آزادی پوشش چیزی است که برایش مبارزه کرده‌ام و در موردش هرگز کوتاه نمی‌آیم. هر کس متن «زنان محجبه‌ی غیر حکومتی، شمع‌های دو سر سوز» را از من خوانده باشد قطعا به این عنوان اتهامی خواهد خندید.

در حیاط بند که می‌نشینم و به آسمان نگاه می‌کنم، این بخش از کتاب مشهور رُز مری تانگ به ذهنم متبادر می شود:

«هر گاه زنی از پذیرش ایدئولوژیِ مردسالاری خودداری کند و بی اعتمادی خود را با پس زدنِ زنانگی (تسلیم و فرودستی) علنی سازد، مردان برای به انجام رساندن کاری که تربیت در انجام آن ناکام بوده است به زور متوسل می شوند»

من از حقوق اولیه‌ی انسانی‌ام محرومم و حالا که به این نداشته‌ها معترضم، حق استفاده از گستره‌ی آسمان و زمین را هم ندارم. حتما باید متنبه شوم و سپاس گذار باشم که زیر سایه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه دمم بازدم دارد. قطعا این طور نخواهد شد؛ جمهوری اسلامی چنین چیزی را هرگز نه از من، که از هیچ زنِ برابری خواهی نخواهد دید.

اینجا با تنوع و تکثر رنج‌هایی آشنا شدم که محصول این حکومت شوم‌اند و شرمساری‌ام بسیار بیشتر شد؛ شرمساری از اینکه نتوانسته‌ام برای اقلیت‌های تحت ستم کاری بکنم. وقتی خاطرات هم بند هایم را از روزهای انفرادی‌شان می‌شنوم، از بُنِ وجود عذاب می‌کشم که چرا از چنین جنایت‌هایی بی‌خبر بودم و چرا، با وجود آگاهی‌ام از جنایت کار بودنِ جمهوری اسلامی، از عمق توحشش تصوری نداشتم.

تمام قد از پخشان عزیزی‌ها و شریفه محمدی‌ها عذر می‌خواهم، عذر می‌خواهم که از امتیازاتم غافل بودم و برای حقوقِ این زنان تحت ستمِ مضاعف نجنگیدم.

بازجو علت آزادی‌خواهی و برابری خواهی‌ام را نخوردنِ گلاب و عسل و زعفران می‌داند؛ قاضی می‌گوید: «تو که بچه نداری، کاری نداری بیرون زندان؛ پس برو و حبست رو بکش.» اما برای انتقال به دادگاه به پاسیار اسلحه می‌دهند؛ برای اعزام به بیمارستان در پی حالِ به شدت بد جسمانی‌ام (ناتوانی در حرکت دادن دست‌ها و پاها) پابند می‌زنند و در همه‌ی لحظاتِ بستری بودن سه سرباز را همراه پاسیار بالای سر م نگه می‌دارند. تحقیر می‌کنند تا تو و اندیشه‌ات را بی‌ارزش جلوه دهند، هم زمان طوری عمل می‌کنند که میزان ترسشان از زنی عصیانگر رقت انگیز است.

نه تسلیم به رای زدم نه تجدید‌نظر خواهی کردم. تا وقتی که نفس می‌کشم از حقوق زنان خواهم گفت و خواهم نوشت. اگر تلاش‌هایم حتی در زندگی یک زن اثر گذار باشد، آن کاری را که باید بکنم کرده‌ام. رؤیای آزادی زنان تحمل حبس را برایم آسان می‌کند. در نهایت، اگر اغتشاش یعنی مختل کردن زن ستیزی سازمان یافته، من اغتشاش گرم و تا روز آزادی و برابری به اغتشاش ادامه خواهم داد.