روایت تکان دهنده لیلا حسین‌زاده از زندان بند زنان

لیلا حسین‌زاده، فعال دانشجویی و مدنی پس از آزادی بخشی از روایت خود در بند زنان زندان اوین را منتشر کرده است.

مرکز خبر- امروز یکشنبە ٢۵ دی‌ماه ١۴٠١، لیلا حسین‌زاده، دبیر سابق شورای صنفی مرکزی دانشجویان دانشگاه تهران که در تاریخ ١٩ دی‌ماه از زندان اوین آزاد شده بود در رشته تویتی از وضعیت روحی و روانی، بهداشت، سلامت، تغذیه و .... در بند زنان، زندان جمهوری اسلامی را روایت کرد. لیلا، چهار ماه در زندان‌های اوین و عادل‌آباد محبوس بوده است.

او در رابطه با تاثیرات زندان می‌گوید: «ما از زندان می‌رویم اما زندان از ما نمی‌رود، چشمان تک‌تک هم‌اتاقی‌هایم وقتی روی زمین می‌کشیدندم و حتی فرصت آغوش و بوسه‌ای فرصت یک خداحافظی نداشتم، روی شانه‌ام مانده است. باید بنویسم تا چشمانشان را از دوشم زمین بگذارم، تا قلبم که حالا یک گوشه‌اش عادل‌آباد است، آرام تر بتپد. باید بنویسم اکثر اتاق‌ها پنجره و تهویه ندارند. دو راهروی عمود بر هم که یک راهرو چند پله پایین‌تر از دیگریست، همان راهرو که سه اتاق دارد، که زندانی‌هایی که چند سال آنجا مانده‌اند به مشکلات تنفسی و ریه گرفتار شده‌اند.»

 

شنیدن صدای اعدامیان در زندان و زجرکش کردن زندانی:

لیلا در رابطه با وضعیت محکومان به اعدام و صدای اعدام زندانیان نوشتە است: «راهروی بالایی ۵ اتاق دارد، ۲ اتاق قتل و مواد چسبیده به محل اعدامند یعنی حبسشان با شنیدن مداوم صدای اعدام گره‌خورده. همه ماجرا این نیست. قتلی‌های زنان عادل‌آباد اکثراً شوهرکشی کرده‌اند. قصه تکراری بسیاری این است: در کودکی به‌ اجبار شوهر داده شده‌اند، اکثراً ازدواج فامیلی. زمان گذشته و فهمیده‌اند زندگی‌شان را نمی‌خواهند، نه راهی برای فرار، نه راهی برای طلاق، بسیاری با مردی دیگر رابطه گرفته‌اند و دریک لحظه‌ی تبانی، شوهر را کشته‌اند. حالا خودشان و معشوقشان همدستان قتل، زندانیان قتل. یک روز صدای اعدام را که شنیدیم، صبح در راهرو پچ‌پچه بود، که هم‌جرم فلان زن که در اتاق قتل زندانیست، بالای دار رفته. یک ‌لحظه با خودم فکر کردم یعنی این صدای ضجه‌های معشوقش بود که شنید؟ صدای دار معشوقش بود که صریح می‌شنید؟ بله. ۴ اتاق راهروی بالایی روزمره درگیر شنیدن فریادهایی هم هستند که از «زیرزمین» زیر پایمان می‌آید. نمی‌دانم این زیرزمین محل نگهداری اعدامیان بود یا چنانچه در بند شایعه بود «سیاسی‌ها را آنجا کتک می‌زنند.»

«تنفس زندانیان راهروی پایینی و گوش زندانیان راهروی بالایی تحت شکنجه مداوم است.»

 

محدودیت امکانات زندان و نبود وسایل بهداشتی:

«ظرف را باید در آبخوری می‌شستیم که در محیط توالت و حمام است، هیچ سینک ظرفشویی در کار نیست (به‌جز اتاق نوجوان) همان‌جا که دست‌وپا و دماغمان را می‌شستیم و مادران کودکانشان را می‌شستند، ظرف می‌شستیم. خود زندانیان سعی کرده بودند تفکیکی بگذارند، که مثلاً دو شیر آب برای ظرف و دو شیر آب دیگر برای شستشوی دیگر، تفکیکی که در تراکم جمعیتی بالا اغلب شکست می‌خورد.»

«وقتی دمای آب «استخری» می‌شد، وقت حمام بود. سردمان بود و می‌گفتند به دلیل استفاده زیاد از مخزن آب فرصت نمی‌کند داغ شود! ساعات محدودی در بعضی روزها آب استخری می‌شد و اگر خیلی خوش‌شانس بودیم لحظاتی آب گرم را هم تجربه می‌کردیم، به‌جز دوش حمام دیگر مجرای آب گرم وجود نداشت و کودکان با همان آب سرد شستشو می‌شدند.»

«اتاقی بین ۵۰ تا ۶۰ متر مساحت، ۴۷ نفر آدمیزاد را در خود جا می‌داد، می‌گفتند بیشتر هم می‌شود.»

 

محدودیت‌های زندانیان:

«همه‌چیز ممنوع، همه‌چیز ممنوع، چند مثال: کوتاه کردن مو، سیگار، آدامس، تخمه، ترکیبات کافئین‌دار، کشیدن شکل با خودکار روی دست (تجاهر به خال‌کوبی)، بازکردن لای قرآن بی‌آنکه یک سوره را کامل بخوانی (تجاهر به سر کتاب بازکردن)، کتاب حافظ (امکان تفال)؛ بچه‌های معترض بین خودشان آموزش انگلیسی گذاشته بودند و زارع محصول فرهنگی گفته بود ممنوع است! هیچ امکانی برای گذران وقت نبود، حتی دو تا توپ و بدمینتون را زارع در کمد اتاق فرهنگی قایم کرده بود و یک‌بار بچه‌ها با کلی التماس بخشی از وسایل را ازش گرفتند.»

«هرروز صبح یک اتاق باید اجباراً به مراسم «صبح روشن» می‌رفت: بهایی و سنی را می‌نشاندند پای دعا برای ظهور امام زمان و بهترین بخشش این بود. چادر اجباری بود، بارها در طول هفته می‌گفتند فردا بازدیدکننده داریم، بجای ۷ صبح، ۶ صبح بیدارباش می‌دادند، زندانی‌ها باید سریع آماده می‌شدند: جوراب، آستین‌بلند، حجاب زیر چادر، چادر؛ و آماری می‌نشستند تا می‌آمدند تکان بخورند، داد می‌زدند یاالله یاالله؛ و این حبس در حبس، این آماری نشستن در اتاق اغلب تا ظهر ادامه داشت و بازدید کننده‌ای هم در کار نبود.»

 

بیگاری در زندان:

«بیگاری بکن، تایم تلفن بگیر. بزرگ‌ترین بخش بند کارگاهش بود، عمدتاً قالیبافی و خیاطی و زندانی‌ها تولیدات عمده می‌کردند بجایش تایم تماس می‌گرفتند، گاهی هم لطف می‌کردند یک ‌قرانی بجای دستمزد، مثلاً برای یک تابلو فرش دستباف، ۱۰۰ هزار تومان به زندانی می‌دادند.»

«قبل از حضور معترضین در بند، برخورد برخی زندانبان‌ها با زندانیان مطلقاً نابودکننده کرامت انسانی بود، برای مثال در صف فروشگاه ایستاده بودم که این صدای رسا و راحت را از جانب یک زندانبان خطاب به یک زندانی که در انفرادی بود شنیدم: «میری جلوی در اتاق جلو همه زندانی‌ها میفتی به‌پای همکارم، پاش رو می‌بوسی، واق‌واق می‌کنی میگی گه خوردم، تا از انفرادی درت بیارم»، چرا؟ نه چون حتی زندانی به مأمور توهینی کرده بود، صرفاً جوابش را داده بود.»

«رئیس بند، امیدوار، بند را مثل بسیاری دیگر از بندهای عمومی بر اساس دو عنصر اداره می‌کرد: مخبر، قلدر. چنان زندانی‌ها را تحت‌ فشار می‌گذاشت و آزادی آن‌ها را معطوف به رفتار در زندان می‌کرد که صدا از کسی درنمی‌آمد.»

«بند این‌گونه اداره می‌شد، اما این‌ها برای آرامش بند کافی نبود در بند زنان عادل‌آباد جنایتی هولناک علیه زندانیان عادی از طریق قرص‌های اعصاب و آرام‌بخش در جریان است. در اتاق خودمان زیاد می‌دیدم که فرد شاید به‌اندازه ۴ ساعت در روز بیدار بود. حتی یک‌بار دادن قرص‌های گویا اشتباه کار بچه‌های اتاق معترضین را به تشنج کشاند. زندانی‌ها نام قرص‌ها را نمی‌دانستند. با چشمان خودم دیدم که بخاطر عادی‌ترین دعوای فیزیکی که حتی در بند سیاسی هم شاهدش بوده‌ایم، چنان قرص در دهان یکی از زندانیان ریختند که بعد از چند روز توان تکلم درستی نداشت. یکی از زندانیان، راسخ و ‌به‌رغم فشار رئیس بند ایستاد و قرص اعصاب را ترک کرد و لرزش دستانش قطع شد.»

 

مشکلات مادی و خوراکی زندانیان:

«اجناس فروشگاه نه بر اساس نیاز زندانیان که بر اساس بیشترین سود تعیین می‌شدند. زندانیان مدت‌ها حسرت سبزیجات تازه داشتند. مگر کسی از مرخصی برمی‌گشت و به ‌اندازه ذره‌ای با خودش می‌آورد. در ۴ ماه و نیم که آنجا بودم فقط ۱ بار فروشگاه سیب‌زمینی آورد.  ٢ شب قبل انتقالم زندانیان، در غذای بند، تخم‌ مارمولک پیدا کردند. غذاها چنان بی‌کیفیت بود که وقتی یک‌بار به دوستم در گوهردشت گفتم ناهاربرنج سفید و کمی کشمش سوخته داریم تعجب کرد که مگر وعده غذایی حساب می‌شود؟ در خصوص اقلام تره‌بار و فروشگاه، بند زنان بشدت حتی وضعش از بند مردان همان زندان هم خراب‌تر بود.»

 

اعمال خشونت زندانبانان علیه زندانیان:

«روزمره‌ی بند با شدتی از اختناق همراه بود و خشونت مأموران به زندانیان به‌ حدی به نحوی «عادی» زیاد بود، که تذکر من به یکی از زندانبان‌ها، رضایی، که بهم توهین نکند منجر به برخورد فیزیکی او با من شد (گفتم فرصت بده متن ابلاغیه را بخوانم بعد امضا کنم و اعتراض بنویسم، گفت مگه ما علافیم رفتم به سرشیفت تذکر دادم، آمد جلو و گفت تو از لنگه دمپایی من کم ارزش‌تری، گفتم توهین نکن، فیزیکی بهم حمله کرد) حساب کنید که این‌ها نحوه برخورد با زندانی سیاسی آن بند بود که تازه امکان رسانه‌ای کردن مسائل را داشت، ببینید شرایط توهین و برخورد با زندانیان عادی به‌صورت روزمره چه بود.»

 

مشکلات پزشکی در زندان‌های ایران:

«رسیدگی پزشکی بند به معنای دقیق کلمه فاجعه بود. زندانی دیابتی با زخم پایی که هر دم گسترده‌تر می‌شد و پاسخ به او این بود: طبیعی است. بی‌هیچ تمهیداتی افراد را با اچ آی وی مثبت یا هپاتیت رها می‌کردند، بارها تقاضای تست هپاتیت دادم و وقعی ننهادند. همه‌چیز طبیعی بود، ما حتی بابت قرص مسکن بابت مسکن! با خساست بهداری مواجه بودیم و گهگاه زندانیان بی دسترسی به مسکن درد می‌کشیدند. زندانبان‌ها در مواجهه با حال بد زندانیان، بارها آرزوی مرگ برایشان می‌کردند. حتی در خصوص الهام افکاری وقتی در اعتصاب غذا بود و خون بالا آورده بود و حالش بد بود و نگران جانش بودیم، یک‌بار که بچه‌های اتاق معترضین زندانبان‌ها را صدا زدند تا به دادش برسند، زندانبان پس از یک ربع، آرام قدم برمی‌داشت و داد می‌زد: بمیره، به درک؛ و اعتراض شدید من برایش شوکه کننده بود، این‌چنین برایشان تحقیر عادی بود لک سیاه بزرگ روی گونه، داغ آب تصفیه نشده عادل‌آباد است بر صورت زندانیان.»