آنیشا اسداللهی: نه به اعدام؛ خواستی مطلق در اندیشه، اراده و عمل
آنیشا اسداللهی، در نامهای از ضرورت اتحاد اقشار و جریانها برای پایان دادن به اعدام نوشت و تأکید کرد، هر جریان سیاسی باید پرسشگری کند و اجازه ندهد دفاع از این حق را به نفع اهداف خودش به انحصار درآورد، یا برعکس پاسخگویی به پرسشها را مسکوت بگذارد.
مرکز خبر- آنیشا اسداللهی، معلم و مترجم محبوس در زندان اوین، در نامهای از ضرورت «نه به اعدام» به شکلی مطلق میگوید، نه به اعدامی که باید همزمان در اندیشه، اراده و عمل جریان یابد.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
سلام. من آنیشا اسداللهی هستم، معلم و مترجم. نزدیک به دو سال از حبس خود را سپری کردهام و هماکنون در زندان اوین به سر میبرم. تاکنون نامهای به تنهایی ننوشتهام و خوانندهای را اینگونه مستقیم خطاب نکردهام. امیدم به خواندهشدن این نامه را شاید محدود به دوستان و آشنایان بدانم، اما در هر صورت از شما خواننده عزیز خواهش میکنم دقایقی پرگویی من را که دغدغهای در خود دارد با شکیبایی دنبال کنید.
ابتدا قصد داشتم این نامه را مشخصاً درباره صدور حکم اعدام برای دو هم بندیام پخشان عزیزی و وریشه مرادی بنویسم. پخشان و جوانا (وریشه) را به خوبی میشناسید، همبندیانام بارها از ظرافتهای شخصیتشان گفتهاند، دو زندانی جوان کورد با جهانبینی ویژهی خودشان، دغدغهمند و محترم و بسیار مقاوم.
به خوبی به یاد دارم، تابستان بود و با شنیدن خبر صدور حکم اولیه پخشان عزیزی ما همبندیاناش قریب به اتفاق در بهت و خشم از با هر گرایش سیاسی دور هم جمع آمدیم. لحظهای با شکوه بود چرا که روح نه به اعدام بر فراز هر گرایش سیاسی و همزمان در درون آن، در ذهن تک تک ما ایستاده بود و ما را نظاره میکرد.
از دقایق مشابه دیگری هم باید بگویم. روز اعدام رضا رسایی، وقتی خبرش به ما رسید همه چیز خودجوش اتفاق افتاد. خیل زیادی از زندانیان بند خشمگین و ناباورانه با نگاهها و گرایشهای سیاسی مختلف و حتی متضاد در کنار هم در اعتراض به اعدام، این عمل انحصاری دولتی، صفآرایی کردیم.
درخشانیِ این دقایق در همبستگی صرفِ خلاصه نمیشود، بگذارید دقیق بگویم: آن جا کسی نپرسید رضا رسایی که بود؟ چه گرایشی داشت؟ چه کرده بود؟ از چه و چه خبری نبود، از آن «چه»هایی که مخصوص اتاقهای بازجویی یا اتاق خبر حاکمیت سرکوبگر است تا رخنهای بشکافد به «نه به اعدام»، این خواستِ به تمامی مطلق، تا راه باز کند که در نه به اعدام استثنایی وجود دارد و از همین روزنه است که دولتها میتوانند دست به تمام حیثیت انسان دراز کنند و حاکمیت کنونی به خوبی میداند که این روزنههای تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، و سیاسی در کجای جامعه ما قرار دارند تا آن را به سیاه چالهای تبدیل کند و تمامیت «نه به اعدام» را به طرفهالعینی در خود ببلعد.
من به عنوان یک سوسیالیست با همفکرانم در زندان در تمام این لحظات با شکوه حضور داشتیم، لحظهای نبود در زندان صدایی بلند شود و ما سوسیالیستها غایب باشیم، پا به پای هم بندیهایمان با گرایشات دیگر. ما به خوبی از ضرورت دفاع تمام قد از نه به اعدام و البته خاستگاه طبقاتی آن آگاهیم و وظیفه تاریخی خود میدانیم از این حق مترقی به تمامی دفاع کنیم و تمام تبعات این رویارویی را نیز به خود دیدهایم و نیز فراموش نمیکنیم خود از اولین حذفشدگان ماشین دولتی اعدام بودهایم.
دوستان عزیز، قویاً باید به این باور داشت که نه به اعدام باید خواستهای مطلق باشد، به محض آنکه روزنهای در آن بیفتد دایره هیولای اعدام بازتر و بازتر میشود. باید در چرایی این خواست مطلق، یعنی در چرایی درهمآمیختگی نظر و عمل، کوشید که ما سوسیالیستها از آن با نام «پراکسیس» یاد میکنیم.
به خوبی باید دانست روح خواستِ «نه به اعدام» در این سرزمین هنوز به تمام و کمال درونی ما نشده است، چنانکه در آن هیچ اما و اگری نباشد. اگر در دهههای اخیر به پاس تلاشهای فراوان، در میدان گستردهتری پذیرای آن هستیم هنوز محدودههایی وجود دارد که با اعدام همراهی میشود یا با سکوتی معنادار از کنارش با بیتفاوتی رد میشویم.
متاسفم که تاریخ این سرزمین تاریخ زور بیواسطه بوده است یا به قول فتحعلی خان قاجار زبان شمشیر. ردش را در همه چیز میتوان دید. حتی آنجا که حقی بر جای خود نشسته گویی با نیرویی بیواسطه و بدون پشتوانهی مفهومی و نظری سربرآورده و در نتیجه ریشه ندوانده است. تاریخ شکننده حقها، حتی آنجا که حقانیتی سر بر میآورد، نیرو میگیرد، و فراگیر میشود، سست و متزلزل است، به آسانی فرو مینشیند و به فراموشی سپرده میشود، قبل از آنکه خود را بومی این سرزمین کند.
گویی دنیای میدانها و جریانهای کوتاهمدت فرصتی نمیدهد تا به دنبال پشتوانههای ریشهایِ مفاهیمِ نظری، طبقاتی، اجتماعی، تاریخی و الهیاتیِ آن باشیم، تا ریشههای این ساقههای تنک را در برابر طوفان تاریخی ارتجاع محکم کنیم.
این روزها نوعی گفتمان نخبهگرا باب شده که سالیان است در خودش گیر افتاده. منطق آن علیه ارتجاع همچنان همان منطق زور تاریخیمان است. در جامعه سیاسی هرازگاهی شاهد فضاها و میدانهایی هستیم که طوفانی به پا میکنند، مسئلهای به حق را با دغدغهای به حق بالا میآورد اما راهی به جامعه آنچنان که باید باز نمیکند چرا که تا حد زیادی درخودمانده است؛ چرا که جامعه را هنوز صرفا همان گلهای رهرو میداند که قرار است به زور دنبالشان راه بیفتد.
به محض پذیرفتن حقی که حتی خودشان نمیتوانند به آن به شکلی ریشهای پاسخ دهند، و آن را درونی و عقلانی کنند، دچار این خیال میشوند که میتوانند به گونهای صوری و بالا به پایین به توده مردم بقبولانند.
اما باز هم متاسفم برخلاف نظر این نخبهگرایانِ فقیر در اندیشه، راهی به این شکل به جامعه نیست چرا که نیاموختهاند آنها هستند که باید در برابر پرسشگری مردم پاسخگو باشند و به زبان ما سوسیالیستها به «زبان توده» مردم باید سخن بگویند. و برخلاف تصور آنها زبان مردم زبان ساده و تحمیقانگارانه نیست، زبان تعقل است، زبان پرسشگری است، زبان عقلی است در محدوده تاریخی، طبقاتی و الهیات سیاسی ما. صرف گفتنِ نه به اعدام کسی شما را به تمامی پذیرا نخواهند بود.
توده مردم پرسشگر هستند، جامعه به راحتی حق نه به اعدام، آن هم به صورت مطلقاش را اینگونه فرمایشی و از بالا به پایین نمیپذیرد. موجی از بالا شاید بیاید و مدت زمانی با نیروی عظیمی که میسازد همراهی بیاورد و نباید هم این تلاش را دستکم گرفت، اما وقتی خبری از پاسخ به چراییهای ریشهای در سطح اندیشهورزانه نیست، این حق مبهمگونه به خود رخنه میپذیرد، روزنهای باز میشود، سر و گوش استثناها پیدا میشوند که در محدوده تاریخ آگاهی ما قابل فهم است.
هنوز فعالان سیاسی هنگامی که از نه به اعدام سخن میگویند نه به اعدامی مطلق را طلب نمیکنند. آنها به دنبال پشتوانهای صوری میگردند چرا که در عمق ریشههای اندیشههایشان، در مطلق بودن «نه به اعدام» گنگی وجود دارد. بر پیشینه محکومین نه به اعدام تاکید میکنند، از شغلش ، علایقاش، شخصیت ویژهاش، مقاومتش و… میگویند و مثلا میگویند او معلم است او دانشجو است، پدرش فلانی است، او از صلح و دوستی همانی را دنبال میکند که ما میفهمیم و الی آخر.
بگذارید از شما بپرسم اگر من اینگونه نباشم آیا شما به حاکمیت ارتجاع حق میدهید من را وارد آن روزنه هولناک استثنا کند؟
هر نیروی سیاسی امروز باید ابتدا پیش از حمله بردن به دیگری از خود بپرسد آیا نه به اعدام برایش امری مطلق است؟ به چرایی این حقانیت تا چه حد آگاه است؟ باید از استثناها پرسید، باید به پرسشگری پرداخت، باید این انحصار تاریخی دولتها در اعدام را روشنگری و افشا کرد. آنجا که سیاهچالهای در لباس استثناها انتظار ما را میکشد تا به وقت سلطه و غلبه و قدرت گرفتن سر فراز کند. باید هر نیروی سیاسی را در برابر آحاد توده مردم با پرسشگری پاسخگو کرد.
حاکمیت فعلی سالها با اتهاماتی چون مفسد فیالارض، بغی و… با انتشار ویدیوهایی از کسانی چون مجیدرضا رهنورد و رامین حسین پناهی … راه را به هیولای مخفی در روزنههای استثنایی گسترده گشود. آیا فردا این روزنهها قرار است با زبانی دیگر تکرار شود؟ وطن فروش؟ تروریسم؟ خائنین؟ قصاص؟ و…
هرچند به خوبی باید آگاه باشیم که پایههای عمل نظرورزانهمان درباره نه به اعدام از ریشههایی محکم هنوز برخوردار نیست، و سست است اما حداقل باید در تلاش برای نه به اعدام به شکل مطلق آن عمل کنیم که امروز عملی ضروری است. متاسفانه هنوز هنگامی که خبر محکومیت اعدام کسی میآید، بلافاصله صرفا به بیگناهیاش پرداخته میشود. اینکه او که بوده است و ارزشگذاریهایمان را شروع میکنیم که… این حکم ارتجاعی را تناسبی با او نیست. این همان آغاز گشودن روزنهها است …
اما نه، او یک انسان است و به پاس فقط، و فقط انسان بودنش است که هیچ دولتی را راه به گرفتن جانش نیست.
سخنم را به پایان برسانم، از هر جریان سیاسی باید پرسشگری کرد. نباید اجازه داد هیچ جریان سیاسی دفاع از این حق را به نفع اهداف خودش به انحصار درآورد. یا برعکس پاسخگویی به پرسشها را مسکوت بگذارد. از هر جریان سیاسی باید پرسید اگر استثنایی قائل است، آنجا کجاست.
باید آگاه بود که در آن اما و اگرها هیولای تاریخی خونخوار کمین کرده است، شاید بتوان گفت چهره واقعی همان دولت تاریخی که خود را برفراز جامعه علم کرده و در هر دو دستش چیزی جز تبر نمیتوان دید. نه به اعدام حقی است که تا هرکجا که در اراده و عمل آگاهییمان درونی شود، هیچ قدرتی را به بازپس گرفتنش توانی نیست.
اعدام در انحصار دولتهاست و نه به اعدام خواستی مطلق که آن را باید مطلق اندیشه، اراده و عمل کرد.