من خواب دیدهام - به یاد شهید شیرین علمهولی
"من خواب دیدهام"
من آن شب را به صبح رسانیدهام
اما دستهایم را در دستهایت جا گذاشتهام
و نام خویش را تنها از لبهای تو به یاد میآورم
آشفته شبی که نگاه تو معصومیت بود و امید
چگونه میتوانم از خاطر ببرم؟
شبهای اوین و آزارت را با کدام واژه برای من میرسایی
آنگاه که گرگهای سیاه سرزمینمان تن نازک واژههایت را میشکنند
برایم از تن زخمی شبهای شکنجه حرف بزن
تا من دستهایم را دوباره با دردهای تو احساس کنم
واژهها را به یاد بیاورم و دردهای تو را من درد بکشم
تا ندانیم کداممان خواب یکدیگر شدهایم
من خواب دیدهام
من خواب تو را دیدهام که به همهی گلها و آفتاب سلام دادی
من تو را فریاد میکشم
آنگونه که تو باران دوبارهی شبهای "شاهو" را میخندیدی
شبهایی که سرشار از تو و زندگیست
وقتی هنوز هستی
تا من دستهایم را با دستهای تو احساس کنم
و نام تو را لبهای تازهی کودکان تلفظ کنند
لبهایی که سرشار از تو و آینده است
تو و زندگیست
"اوین زیلان"