کسی که از حقیقت بریده شود، با سر به زمین میخورد
"یادگیری احساسات"، آموزش احساسات، شناختن آنها تا پایان زندگی تبدیل به آموزشی اساسی میشود. تا زمانی که انسان زنده است، حس نیز زنده است. بنابراین آموزش عاطفه، تربیت نمودن، معیار آنها تا پایان زندگی به عنوان یک هنر ادامه مییابد. حوزهی عاطفی دشوارترین زمینهای است که انسان میگوید؛ "من خودم را آموزش دادم، خودم را شناختم، خودم را ارزیابی کردم،" میباشد. روابط ما با احساسات ما پیشرفت مینماید. هرچه بیشتر از آنها آگاهی داشته باشیم، آنها را آموزش دهیم، بهتر خودمان را خواهیم شناخت. اگر ما همیشه با احساسات خود ارتباطی نداشته باشیم، با آنها سهیم نباشیم و احساسات خود را زنده نگه نداریم نمیتوانیم احساساتمان را سرشار از معنا سازیم. اگر نتوانیم احساسات خود را معنا ببخشیم نمیتوانیم آنها را آموزش دهیم. اگر آنها را آموزش ندهیم، نمیتوانیم سیاست كنیم.
هر چقدر عاطفه سالم باشد، ذهن روان و مولد میشود. احساسات را به بنبست رساندن و در یک آن متوقف ساختن، و روبرو ماندن با بحران، باعث میشود که صاحب چنین احساساتی گیج و منگ شود. مهم نیست که چقدر زیرک و باهوش هم باشند، این احساسات میتواند ناتوانکننده و گیجکننده باشند. این احساسات میتواند منجر به افکار ناسالم شود. بنابراین گوش دادن به احساسات بسیار مهم است. احساسات نیز باید تمیز، پاک و روشن شوند. ما میتوانیم آنها را با چشم قلب، با حس و حواس درونی، با چشم بصیرت در ذهن و ارادهی خود قضاوت و نگاه کنیم. وقتی این کار را بکنیم، انسانی متعادل میشویم. اگر احساسات خوی را بدون کنترل، رها، بدون مبداء، بدون آگاهی و علم بگذاریم، در یک محدودهی زمانی بمانیم، یا اینکه بیش از حد مبالغه کنیم و خود را نیز اغراق کنیم، یا اینکه احساسات ما با ذکای تحلیلی و ذکای عاطفی ارتباطی هماهنگ نداشته باشد و آن را آموزش ندهیم، ممکن است هم حواس و هم سلامت روانی خود را از دست بدهیم. نمونههای زیادی وجود دارد که ما در این موارد با آن روبرو ماندهایم. میتوانیم به این موضوعات بپردازیم و حتی خودمان را بهتر تحلیل کنیم. در بعضی مواقع فقط احساسات ما غالب هستند. خرد در این لحظات پیشتاز نیست زیرا ما از اشتباهات خود آگاهی نداریم. با یادآوری این اشتباهات میتوانیم آنها را حل نماییم. به این ترتیب ما از طریق خودآزمایی خود تجربه کسب میکنیم. همهی ما کم و بیش میدانیم که گاهی اسیر احساسات خود میشویم. با آنها بالا و پایین میشویم. از طریق تجربیاتی که در طول زندگی بدست آوردهایم، متوجه هستیم که چگونه این احساسات بر زندگی ما تأثیر میگذارند. برای مثال یکی از جملاتی که ما را بسیار تحت تاثیر قرار میدهد، عبارت "لذت موفقیت" است. لحظهی موفقیت در یک عمل چنان شادی و نشاط به ما میبخشد که ما را از واقعیت آن لحظه دور میکند. کسی که از حقیقت بریده شود نیز با سر به زمین میخورد!
دلیل این نیز آموزش ندادن احساسات بیش از حد ماست. ما همیشه سعی میکنیم احساسات زیاده از حد خود را در آینده آموزش دهیم. حواس ما با مشکلات مبدایی روبروست. ما باید بدانیم که چگونه آنها را بامبداء سازیم. این مسئولیت ماست. توسعهی بهتر دانش و عواطف در کنار هم نتایج متفاوتی را به همراه خواهد داشت. بعضی اوقات ما این مسائل را به عنوان درسهای اساسی زندگی نمیبینیم و بیجهت با آنها برخورد میکنیم. احساس خونسردی در مواقع درد و رنج بیشتر مورد نیاز است. چرا؟ زیرا این دو احساس میتوانند افراد را به سمتهای مخالف نیز سوق دهد. آنها همچنین میتوانند منحرف سازند. شرایط و مکان در این مورد نیز بر احساسات تأثیرگذارند. احساسات همچنین میتوانند شرایط را تعریف کنند. شرایط نیز میتواند بر احساسات تأثیر بگذارد. این دو جنبه را باید همیشه مدنظر داشته باشیم. ما میتوانیم "درس عواطف را ببینیم."
"بیماری قدرت زودرس" کلمهی دیگری است که لازم به تحلیل و بررسیست. در نتیجهی تربیتننمودن و عدم کنترل احساسات، بر اساس تجربیات زندگی پدید آمده است. به جای احساس موفقیت و پیروزی، این بار احساسات قدرتی که بسیار تحریک شدهاند، سر برمیآورند. در این آزمایش احساس از خودراضی بودن قابل مشاهده است. کلمهی زودرس برای این امر استفاده شده است. از طریق مبارزه، برخی از دستاوردها با هزینههای زیادی به دست آمده، و این دستاوردها کافی شناخته شدهاند. این دستاوردها را مبنای به قدرت رسیدن قرار میدهند. اگر فقط از جوانب قدرت به تحلیل مسئله بپردازیم که به این نتیجه خواهیم رسید. صاحبان قدرت و کسانی که به بیماری قدرت دچار میشوند باید همیشه از این واقعیت آگاه باشند. همه قدرتهای جهان خواهان جاودانگی هستند. خود را با بینهایتبودن راضی میکنند. اما افرادی که به دلیل بستهبودن چشمانشان و بسته شدن دنیای عاطفی آنها، بیماری زودرس اقتدار را تجربه میکنند، نمیتوانند این واقعیت را ببینند. زیرا قدرت عقل، منطق و آیندهنگری از بین میرود. از طرف دیگر، ارزشهایی که با کاستی و اشتباه کسب میشود، در انسان احساسات بیش از حدی ایجاد میکنند. احساسات انسان به طرز بینظیری رشد میکند. "من برنده شدم، پس من در قدرت هستم!" احساسی که در انسان ایجاد میشود. فردگرایی، عصبانیت، رقابت در قدرت، احساس "من بزرگترینم" رشد میکند. اما در حقیقت آنها مست قدرت هستند. محروم از عقل و منطق. باری دیگر از واقعیت بریده میشوند. در تاریخ آزمایشات ما نتیجهی آن باز هم ضربهزدن و ضربهخوردن است. کسانی که از این بیماری قدرت رنج میبرند، توسط دشمن مورد ضربه قرار میگیرند. آنچه که ما میتوانیم از این درسهای عاطفی استفاده کنیم "برای بزرگ کردن احساسات با هدف، در صورت لزوم، قرار دادن دشمن در درون این احساسات را میتوان انجام داد."
در فکر و احساسات انسانها مار وجود دارد. افکار و احساسات آنها سمی هستند، باید این زهر را بیرون کشید. فکر کنید که چگونه احساساتتان شما را خواهد کشت؟ یک رابطهی ارزان مابین زن و مرد، احساس ارزان به قدرت رسیدن، غفلتی ارزان، وضعیت خواب، راهرفتن نادرست، اینها همگی مار هستند. این مارها به سبک سنتی و وارفتهی انسان پرورش یافته است. این وضعیت شما را به سمت حماقت و درگیری و گیجی سوق میدهد... با توجه به واقعیت کوردستان، اگر آگاه نباشید، همیشه دشمن را تحت تعقیب قرار ندهید، به راحتی وارد مراکز خطر خواهید شد. باید از این موارد درسهای خوبی یاد بگیریم، اما اگر قدرت تخیل و فهم داشته باشیم. به زیبایی خواهیم رسید، شور و احساسات را نیز توسعه خواهیم داد. برای همین باید با تحقیق و آگاهی و باوجدان زندگی کرد.
برای اینکه روابط عاطفی ما به جنبههای خوبی برسد باید با روابط خود در یک رابطهی سالم باشیم. فقط از این طریق میتوانیم به نتایج سالم برسیم. در تصمیمات، شکلگیری اعمال، وظایفی که انجام میدهیم، احساسات ما نقش دارند. دانستن اینکه چگونه این احساسات را به روشی عمیق و قدرتمند مورد توجه داشته باشیم، میتوانیم که به چنین نتایج بزرگی دست یابیم. بالعکس این نیز میتواند صدق داشته باشد. ذهنی که با حس و عواطف به تصمیمگیری نپردازد، به احساسات و عواطف توجه نداشته باشد، با اینها بیگانه شده و عقل مرده (بیروح) نیز از دیگر وقایع مهم است. چرا ما بارها به احساسات و حس خود گوش نمیدهیم، به انگیزههای درونی و احساسات خود فرصتی نمیدهیم. آنها را جدی نمیگیریم و راه درستی را که به ما نشان میدهند نادیده گرفته و فرصتی به آنها نمیدهیم. همچنین ممکن است که علمگرایی و اثباتگرایی اروپا بر احساسات و ذهنیت ما تأثیر گذاشته باشد. بنابراین ما نمیتوانیم این رنگها را ببینیم. این تأثیر ذهن اثباتگرایی است که علمگرایی در اروپا آن را توسعه داده است؛ "ذهن (عقل) و احساس دو پدیدهی متضاد هستند. قدرت ذهن بیشتر از حواس(احساسات) است. ذهن یا عقل هر اندازه از احساس مبرا و پاک باشد، به همان اندازه میتواند واضح و سالم کار کند. اما اگر قدرت ذهن بر احساسات کاهش یابد، کار پیچیده خواهد شد. "این ایده ممکن است ما را نیز تحت تأثیر قرار داده باشد. باید از خود بپرسیم. سیاسی بودن تنها در صورت کارکردن یک هوش با احساسات و یا اینکه کارکردن عقل با منطق خشک و ارتجاعی انجام نمیگیرد. به عبارت دیگر، در برساخت یک سیستم دموکراتیک و آزاد، شخصیت آزاد و سالمی نداریم.
اگر رابطهی ما با احساساتمان در سطحی باشد که تعریف نشده باشد، شناخته نشود، اهمیت داده نشود و مورد توجه قرار نگیرد، این وضعیت بسیار خطرناکی است. در مورد فردی که دارای احساس نیرومند و ژرف نباشد، وضعیت به همین منوال است. این بی احساسی و بسیار خطرناک است. انسان باید حواس خود را کنترل کند، که بر عقل تأثیر میگذارد، خفه میسازد، به بیراهه میکشد، از شر آنها خلاص شود و به روشی سالم از آنها فاصله بگیرد. گسست از این احساسات لازم است. بیاحتیاطی، بیاحترامی و بیتفاوتی نسبت به عواطف انسانی نیز فقدان انسانیت را نشان میدهد. عدم انجام این کار منجر به رانده شدن فرد به مرزهای خطر میشود. برای جلوگیری از این مرزهای خطرناک باید از احساسات خود آگاه بود، آنها را شناخته و تعریف کند، آنها را با نیروی فکر و فلسفه بزرگ و آنها را سیاسی نماید. این یک واقعهی زندگیست.
ادامه دارد...
منبع: آکادمی ژنولوژی
برگردان: خبرگزاری زن