احساس بدونسازماندهی انسان را بدون دفاع میگذارد
احساسات و افکار ما سطح زندگی آزاد، دموکراتیک و صلح – آزادی را مشخص میکند. مبارزهی این امر در افکار و احساسات ارزشمند است. در مورد این احساسات و افکار بسیار تأثیرگذار چه احساسی داریم. یا اینکه چگونه آن جنبهها را در احساسات و افکار خود پیاده میکنیم. آیا آنها را در گوشهایی از افکار و احساسات خود قرار داده یا آنها را در مرکز افکار و احساسات خود قرار میدهیم؟ آیا میتوانیم در حواس خود پدیدههایی را احساس کنیم که در اندیشهی ما تحقق نیافتهاند؟ یا چیزهایی که در احساسات ما جای نگرفتهاند را در مرکز تفکر خود قرار دهیم؟
احساسات و افکار ما سطح زندگی آزاد، دموکراتیک و صلح – آزادی را مشخص میکند. مبارزهی این امر در افکار و احساسات ارزشمند است. در مورد این احساسات و افکار بسیار تأثیرگذار چه احساسی داریم. یا اینکه چگونه آن جنبهها را در احساسات و افکار خود پیاده میکنیم. آیا آنها را در گوشهایی از افکار و احساسات خود قرار داده یا آنها را در مرکز افکار و احساسات خود قرار میدهیم؟ آیا میتوانیم در حواس خود پدیدههایی را احساس کنیم که در اندیشهی ما تحقق نیافتهاند؟ یا چیزهایی که در احساسات ما جای نگرفتهاند را در مرکز تفکر خود قرار دهیم؟ اگر دنیای حواس خود را با چشم قلب خود بررسی کنیم، در خواهیم یافت که برخی از بقایای بدرد نخور، خشک و سخت، متعصب، ناسالم را در مرکز دوستداشتن و ناراحتی خود قرار دادهایم. اما همزمان خواهیم دید که ما این کار را با فریب بزرگ انجام دادهایم و تغییر آنها دشوار است! اما میدانیم که چند احساس منحرف، چند فکر مرتبط با این احساسات بر زندگی ما تأثیر منفی میگذارد. ما را از تنوع و غنای طبیعت جهانی محروم میسازند. تنوعهای زندگی و جامعه را محروم میسازند. حرکت طبیعی زندگی را منجمد میسازد. در واقع هر احساسی و تأثیر این احساسات بر ایدههایی که رشد میکنند به سطح شخصیت مربوط میشود. اما هر فکر و احساسی که رشد میکند شخصیت را نیز درگیر خود میکند. سیاست هنر زندگی است، هنر آزادی است. اگر احساس با سیاست یکی شود، مشترک باشند میتواند هماهنگ جریان یابد. با آهنگ جریان احساسات و افکار، موانع و مشکلات برطرف میشوند. توسعهی مهارتهای هماهنگی احساسات و افکار و جریانی بخشیدن به آنها نیز یک هنر است.
اگر احساسات خویش و سیاست را از تعاریف واقعی و معانی آنها جدا نکنیم، آنها را بکار بگیریم، با ربط دقیق این دو، هنر سیاست را بعنوان هنر غنای زندگی و جهان درک کنیم، تا آنجا که میتوانیم قدرت قلب، روح و فکر خویش را نیز پیشرفت دهیم. ابتدا باید به درسهایی که از خانواده، جامعه، مراکزی که در آنجا اقامت داشتهایم یاد بگیریم و آنها را شناسایی کنیم. احساس من در مورد وجودم، هویتم چیست؟ ما باید این سوال را از خود بپرسیم. غنیترین و طولانیترین احساسات در طولانیترین دورهی بشریت چه بود؟ چه احساسی در حافظهی عاطفی و ذهنی من ایجاد شده و بر من تأثیر میگذارد؟ من چقدر آنها را درک کردهام؟ چه احساساتی باعث میشود که من از ساختن و به دست آوردن انرژی با خودم احساس مثبت کنم؟ همچنین میتوانیم این سوال را به صورت منفی نیز مطرح کنیم. برخی از جنبههای منفی انرژی من چیست که باعث میشود انرژی خود را از دست بدهم و ناسالم شود؟ کدام یک از احساسات من با آزادی خلقم، دموکراسی، صلح، مبارزهی اجتماعی تقویت و روحیه میگیرد؟ شخصیت من کدام یک از احساسات من را از این ارزشها دور ساخته و من را عقب میاندازد؟ سوالات زیادی در این مبحث میتوان مطرح و اضافه کرد. گسترش این سوالات خود غنا، نامحدودبودن و تنوع جهان هستی را نشان میدهد. از آنجا که محدودیتها و انتخابهای زیادی برای آزادی وجود دارد، ما باید خود را از آن احساسات تنگ و پایان مشخص آنها رها کنیم. در زندگی و مبارزات اجتماعی ما قادر هستیم احساسات و افکار زیبای خود را با دانش هنری خود بیان کنیم.
سیاسیکردن احساسات و مکانیسم دفاع از خود
سیاسی کردن احساسات به معنای کوبیدن کسی که ما را میکوبد. همچنین از حمله به ما، دوستان ما و خلق ما جلوگیری میکند. توسعهی مکانیسمهای خوددفاعی است. زیرا احساسات عرصهایی است که بیشتر با استفاده از ظلم و ستم بر مردم توسط سیستم سرمایهداری مورد استفاده قرار میگیرد و جامعه را بدون دفاع رها کرده است. نظام سرمایهداری میجنگد تا حوزهی احساسات را بدون محافظت و مداوم مورد حمله قرار دهد. همچنین از سیستمهای قبلی که در این راستا جنگیدهاند سود میبرد. از محصولات آنها استفاده میکند. اما نظام سرمایهداری وضعیت شخصیت زمان حال را نیز تجزیه و تحلیل میکند، جامعه را تحلیل میکند و سیاستهای روزمره در آن و لحظه را ایجاد میکند. افراد و جامعه را به اندازهی جهان فکری از نظر دنیای احساسات نیز نادان و احمق میکند. در عوض احساسات طبیعی انسان، احساسات سیستم را با فرد و جامعه تحمیل میکند.
در ارتباط با این هدف در هر لحظه از زندگی اتفاق میافتد و همیشه افکار و احساسات جامعه را به خود مشغول میکند. این اشغال و کنترل همیشه مانعی در راه سیاسی کردن احساسات میشود. آیا آن احساساتی را که ما را به خود مشغول میکند تشخیص میدهیم؟ آیا نسبت به آنها حساس هستیم؟ آیا متوجه آنها هستیم و آیا میتوانیم آنها را متناسب با واقعیت خود تغییر دهیم؟ آیا احساسات ما پر از خیالات، دگماتیسم، اثباتگرایی، دین، ترس یا شهامت، حساسیت، خودفریبی، تقدیرگرایی، ناامیدی و یا غرایز است؟ این سیستم با ایدئولوژی خود سلطهی ذهنی و عاطفی فریب را ارتقا میبخشد. با این روش فریب، جوامع به راحتی مدیریت میشوند. این ایدهها چقدر در ما و جامعهی ما تأثیر دارند. این ایدئولوژی چگونه بر ما تثبیت شده است؟ تفکر در پاسخ دادن به این سوالات مهم است. تقویت خوددفاعی و از این نظر شکست نخوردن به پاسخ دادن به این سوالات بستگی دارد. اینها پاسخهای حیاتی است. افراد و جوامع نمیتوانند اشغال کشورها را از بین ببرند و وطن را نجات دهند تا زمانی که احساسات و افکار خود را درک نکرده و حوزهی اشغال را شناسند، خود را از آنها رها نکرده و مبارزاتی بیوقفهایی انجام ندهند. زیرا احساس و اندیشهای که مطابق ذهن دشمن بوده و تغییر نکرده است، مطابق با آزادی خلق و فرد نیست. این حرکت با ایدئولوژی دشمن متجلی میشود. حتی اگر خودش را هم فدا کند و مقاومت کند، فقط میتواند یک مشت آب برای آسیاب دشمنش شود. با شناخت و درک احساسات اشغال شدهی خود میتوانیم از طریق مبارزهی ایدئولوژیکی از این حوادث دلخراش و دردناک جلوگیری کنیم. آنها را از وضعیت قدرگرایی خارج کنیم.
احساساتی که مردم و جامعه را سر پا نگهمیدارد، کدامند؟ چگونه میتوان این احساسات را با مقاومت، با خوددفاعی پیوند داد؟ نظام سرمایهداری این سوال را که چگونه میتوان زیست، از دستور کار حذف میکند. زیرا او تصمیم میگیرد که ما چگونه زندگی کنیم. او در این باره تصمیم میگیرد. این تصمیمات را در ساخت یا تخریب جامعه بصورت غیرممکن درمیآورد. این کار را با از بین بردن احساسات، با از بین بردن احساسات میهنیدوستی، با از بین بردن عشق و صلح انجام میدهد. در عوض این احساساتی که از مد افتاده جای خود را به آداب و رسوم میدهد. تمام سیاستهای خود را بر این اساس تعریف و تولید میکند. بعضی اوقات برای اینکه احساسات ریشهایی انسان را در خدمت بگیرد و استفاده کند، از زبان سیاست استفاده میکند. در جوهر (ذات) نیز حواس و دنیای فکری بشریت مرتبا بمباران میشوند. این وظیفهی عرصهی سیاسی است که از این بمبارانها آگاه باشد، رمزهای عبور آن را حل کند، تسلیم این بمبارانها نشود، خود را سازماندهی کند و مقاومت خود را ادامه دهد. وظیفهی تحقق حوزهی سیاسی نیز از طریق شناخت احساسات و توسعهی وظایف انجام میشود. این کار همچنین میتواند با سیاسینمودن احساسات انجام شود. احساسات باید تقویت، سازمان یافته و به تعالی برسند. وقتی با این احساسات کنار آمدیم، احساساتی را که باعث تقویت ما نمیشوند، احساساتی را که باعث سیاسیشدن ما نمیشوند میشناسیم و آنها را از هم جدا میکنیم. ما همچنین با احساسات منفی گسستی مطلق انجام خواهیم داد. تا زمانی که از احساسات خوب آگاه باشیم، آنها را در برابر اشغال و ستم نظام سرمایهداری محافظت خواهیم کرد.
احساس بدون سازماندهی، بدون سیاست که ذهن انسان را بیدار نکنند و به قیام واندارند؛ باعث عدم بهرهوری، عدم توجه، بدون نتیجه و عدم پیشداوری میشود. آنها منجر به بلاتکلیفی، انتخابهای اشتباه میشوند. خلاصه منجر به از دست دادن در بسیاری از زمینههای زندگی میشود. اما اکثرا انسان را بدون دفاع میگذارند. به همین دلیل میتوان احساسات سیاسی را نیز چنین تعریف کرد. انسانها میتوانند با شناختن جو احساسات خود، با جغرافیا و طبیعت خویش و مدیریت آنها، با به اشتراک گذاشتن آنها با مراکز اجتماعی، با ایجاد آزادی و همچنین با سیاسینمودن به شیوهایی مثبت بهرهمند شوند. از این نظر میتواند احساسات خود را سیاسی کند. این سطح سیاسی نمودن عاطفه است. سپس ما باید سیاستهای آزادی را بر اساس ذهن، احساس و بدن بنا کنیم. ما باید احساسات، ذهنیت و بدن خود را با قدرت آزادی عاطفه و سطح سیاسیسازی ایجاد کنیم. این پدیدهها خودبخود رشد نمیکنند. ما میتوانیم مردم خود را دوست داشته باشیم، شاید درد و رنج مردم دل ما را هم به درد بیاورد، اما عشق ما به مردم باید آنها را از آن درد نجات دهد، ما باید عشق خود را به این سطح برسانیم و آن را سیاسی کنیم. اگر سیاستی نباشد عشق ما به عنصری بی اثر تبدیل میشود، درد ما تبدیل به دردی بی پایان میشود و برای همیشه با ما خواهد ماند. اما ما برای یک زندگی تلاش میکنیم که متأثر از عشق باشد، نه درد و شادی، و خوشحالی، بلکه یک زندگی انسانی رشد کند، ارزشهای اجتماعی شدن انسان از آزادی، صلح و دموکراسی را ارتقا بخشد. چنین زندگی رویایی نیست. فقط مدینه فاضله نیست. این واقعاً ایدهای است که در مرکز رویاهای ما واقع میشود، اما یک زندگی خیالی نیست که به حقیقت نپیوندد. اجرای مرحله به مرحله درک احساسات ما است. باید متوجه این اختلاف بوده و آن را سازماندهی و سیاسی نماییم. در واقع، این مسئله مربوط به ماهیت زنان و مردان در بخش هستیشناسی (علم هستی) قرار میگیرد، اما همچنین به مسئلهی زندگی مشترک آزاد نیز مربوط میشود. با توجه به این چارچوب همیشه در دستور کار فعالیتهای ژنولوژی قرار میگیرد. از اینجا به بعد تحقیقات قدرتمندتری از طریق تجزیه و تحلیل اجتماعی حاصل خواهد شد. به همان اندازه که تعالی بخشیدن به احساسات مهم میباشد، سیاسینمودن آن نیز از اهمیتی حیاتی برخوردار است. با امید به اینکه هر روز هر چه بیشتر این اهمیت تعمیق یابد، از منابع اساسی انسانی برای سیاسی کردن قدرت احساسات و اندیشه و هر چه بهتر از این قدرت در مبارزه برای صلح، آزادی و دموکراسی استفاده خواهد شد.
منبع: آکادمی ژنولوژی
برگردان: خبرگزاری زن