زنی در میان سروها

شیلا قاسم‌خانی

ثمینه باغچه‌بان زنی ماندگار در تاریخ آموزش و فرهنگ ایران است که نه‌تنها همه‌ی عمرش را صرف آموزش برای ناشنوایان کرد، بلکه در نگارش کتب درسی و آموختن شیوه‌های آموزشی و تدریس به معلمان نقش بسزایی داشت.  زنی که رد پایش در خاطرات کودکی چندین نسل برجا مانده است. دهقان فداکار از آن دست داستان‌هایی است که در مدرسه، برای اولین‌بار ما را با مضمون «عشق به دیگری» و «فراتر از خود رفتن» را آموخت و جمله‌ی «بابا آب داد» چنان در ضمیر ناخودآگاه تحصیل‌کردگان در نظام آموزشی ایران نشسته که موضوع محافل، شعرها و نقدها قرار گرفته است.

ثمینه زنی بود که عشق به آموزش، فرهنگ و ادبیات به‌قدری در وجودش ریشه دواند که نهال شهرت‌طلبی‌اش فرصت قدکشیدن نیافت. او که جانشین خلف پدر، جبار باغچه‌بان، اولین موسس مدرسه‌ی ناشنوایان است، توانست سیستمی را که پدر پایه‌ریزی کرده بود تا سال‌ها با موفقیت ادامه بدهد.

ثمینه باغچه‌بان در سال ۱۳۰۴ در تبریز متولد شد، در شیراز قد کشید و در تهران ماندگار شد. جبار باغچه‌بان در هر شهری که وارد می‌شد، محل سکونتش را تبدیل به مدرسه می‌کرد و به کار آموزش مشغول می‌شد. با همین منوال، در سال ۱۳۲۳ خانه‌ی اجاره‌ای‌شان در میدان حسن‌آباد تهران را هم تبدیل به مدرسه می‌کند و اولین مدرسه‌ی ناشنوایان در تهران متولد می‌شود. ثمینه از همان سال  کارش در مدرسه را آغاز می‌کند. او که در شیراز نحوه‌ی ارتباط گرفتن با ناشنوایان را آموخته بود و می‌دانست چگونه با آن‌ها بازی کند یا ارتباط بگیرد در تهران هم به داد پدر می‌رسد.  در جلسات شرکت می‌کند و در جریان اوضاع قرار می‌گیرد. او در مصاحبه‌ای، منتشرشده در روزنامه‌ی شرق، اینطور می‌گوید: «من در آزادی مطلق دنبال کارهای پدرم را گرفتم. این را خودم خواستم. می‌دیدم که پدرم زیر بار سنگینی است. من در عین کودکی حس کردم که باید یارش باشم. از ۱۳-۱۲سالگی عملا در کلاس‌های ناشنوایان پدرم آغاز به‌کار کردم. یعنی مدرسه‌ام که تعطیل می‌شد، ساعت چهار، می‌رفتم خانه‌مان، که همان مدرسه کر و لال‌ها باشد. پدرم تا ساعت شش و هفت شاگردها را نگه می‌داشت. آن وقت من آنجا خیاطی یاد می‌دادم، دیکته می‌گفتم، نقاشی درس می‌دادم و به پدرم کمک می‌کردم. از همان موقع مسیرم را برای خودم روشن کردم. کوچک‌ترین تردیدی نداشتم که در زندگی‌ام چه کار می‌خواهم بکنم».


         


        

باغچه‌بانِ پدر در سال ۱۳۲۳ جمعیت حمایت از کودکان  کرولال را تشکیل می‌دهد. هدف این انجمن آموزش معلم برای ناشنوایان، تهیه‌ی کتاب و محل مناسب برای مدرسه‌ی ناشنوایان بود که با موافقت وزارت دارایی وقت این تصمیم جامه‌ی عمل می‌پوشد.

ثمینه در کتاب خاطراتش می‌نویسد، پدرم می‌دانست بیشتر ناشنوایان از طبقه‌ی کم‌درآمد هستند و نمی‌توانند هزینه‌ی مدرسه‌ی ويژه را که هزینه‌اش بیشتر از مدارس معمولی بود، بپردازند، پس باید جمعیتی باشد که امر آموزش و حمایت از این طبقه کم‌برخوردار را برعهده بگیرد. بدین‌ترتیب ثمینه‌ از همان ابتدا زندگی‌اش با دغدغه‌ی مردم عجین شد. در همان زمان ثمینه که دبیرستان را تمام کرده بود، در دانشکده‌ی ادبیات مشغول تحصیل در رشته‌ی انگلیسی می‌شود. با هوشنگ پیرنظر ازدواج می‌کند.

 

ثمینه کنشگری فرامرزی

  بعداز اتمام دانشگاه در ایران، برای ادامه‌ی تحصیلاتش به همراه همسرش در زمینه‌ی آموزش به آمریکا می‌روند. ثمینه در آنجا سیستم‌های ناکارآمد آموزش به ناشنوایان را به چالش می‌کشد و به‌قدری در امور آموزش به آن‌ها می‌درخشد و خدمات خلاقانه ارائه می‌دهد که به پاس زحمات و خدماتش بورسی به نام بورس ثمینه شکل می‌گیرد. بعدتر به کالج برنارد وابسته به دانشگاه کلمبیا می‌رود و در رشته‌ی گفتاردرمانی تحصیلش را ادامه می‌دهد. این دوره‌ی تحصیلی‌اش همزمان می‌شود با جنگ آمریکا و کره. اغلب سربازان آمریکایی که از جنگ بازمی‌گشتند دچار مشکلات گفتاری بودند، ثمینه و همکلاسی‌هایش به آنها کمک می‌کردند تا به حالت عادی برگردند.

ثمینه از راه دور با پدرش در ارتباط بود و اطلاعات به‌روز را که در دانشگاه می‌آموخت به پدرش انتقال می‌داد. هنگامی که او در آمریکا پایه‌های علمی و عملی خود را با سختکوشی تقویت می‌کرد، در ایران کودتای ۱۳۳۲ رخ می‌دهد. پدرش، برادرش و همسرخواهرش را دستگیر می‌کنند و او طاقت ماندنش نمی‌ماند و با همسرش به ایران بازمی‌گردند.

در سال ۱۳۴۵ ثمینه به‌عنوان شخصیتی بین‌المللی شناخته شده بود که در زمینه‌ی آموزش به کودکان ناشنوا پیشتاز بود و معلمینی از کشورهای منطقه مانند عراق به ایران می‌آمدند. معلمان آموزش ناشنوایان به‌قدری فعال بودند که در سال ۵۶ اولین همایش مسائل رفاهی و آموزشی ناشنوایان در تهران برگزار می‌شود.

ثمینه از سال ۱۳۴۱ عضو شورای کتاب کودک بود. او در سال ۵۶ علاوه بر تدوین کتاب‌های درسی، کتاب:«بیایید ترکی حرف بزنیم» را تالیف می‌کند. آموزش زبان ترکی با اصول و قواعد.

 

بازگشت به ایران

بازگشت ثمینه به ایران با فعالیت جدی و حرفه‌ای در مدرسه‌ی پدرش همراه می‌شود. بااینکه عده‌ای به ثمینه پیشنهاد می‌دادند، باتوجه به تحصیلات و داشتن مهارت زبان انگلیسی در جاهایی مثل شرکت نفت یا سازمان برنامه کار کند و پول خوبی دربیاورد، اما او نمی‌پذیرد: «ما را خوب نمی‌شناختند!» او به خدمت ناشنوایان درآمد و با حقوق دبیری ادامه کار داد و پس از ۳۶سال خدمت با پایه‌ی دبیری، در خانه‌ای اجاره‌ای بازنشسته شد.

کار اصلی‌ ثمینه تربیت معلم برای ناشنوایان بود. دو سال بعد در سال ۱۳۳۴ اولین آموزشگاه باغچه‌بان در میدان یوسف‌آباد، در همان زمینی که به جمعیت حمایت از کودکان کرولال تخصیص داده شده بود، راه‌اندازی می‌شود و بعداز ۲۲ سال خانواده‌ی باغچه‌بان ساکن مدرسه‌ی خود می‌شود و از ویلان و سیلان شدن در خانه‌های اجاره‌ای و شهرهای دیگر نجات پیدا می‌کنند‌. این آموزشگاه مکانی حرفه‌ای بود با تجهیزات آزمایشگاهی و دستگاه‌های به‌روز وارداتی که شاگردان موفقی را تربیت می‌کرد.

او با پشتیبانی‌ دفتر تعلیمات ابتدایی و دوستانش، توران میرهادی و لیلی آهی توانست آموزش حروف الفبا را با متد جدیدی که پدرش هم آرزویش را داشت، همگانی کند به‌طوری که نوشتن خط فارسی در افغانستان و تاجیکستان هم با روش باغچه‌بان تدریس می‌شود.


         


                

سیری در سپهر فکری

ثمینه باغچه‌بان، در آغوش پدرومادری رشد می‌کند که همواره محل خانه و کارشان یکی بوده است. او بین کودکان و عناصر طبیعت مانند رودخانه و درخت و آسمان پرستاره به سرمایه‌ی اصالت وجودی‌اش می‌افزاید. با شعر و کلمه و ادب اخت می‌گیرد. می‌آموزد با نگاهی عمیق به خود و پیرامونش جاده‌ی زندگی‌اش را از برهوت به مسیری آباد مبدل سازد. نگاه جزئی‌نگرش به پدیده‌های پیرامون  در مصاحبه‌ای مشهود است. عکسی از یک مدرسه نشان می‌دهد که فقط یک درخت در حوالی‌اش هست، او آن تک‌درخت را نشانه‌ی زندگی می‌داند، نشانه‌ی فرصتی برای رشد و جوانه‌های تازه. ثمینه معتقد بود بزرگ‌شدن در مدرسه برایش یک موهبت بوده است: «از بزرگ شدن در کودکستان پدرم و مدرسه ناشنوایان، بدون اینکه بخواهم، خیلی چیزها یاد گرفتم. مثلا وقتی که پس از بازنشستگی در سال ۱۳۶۲ آمدم آمریکا و در کودکستان اینتر‌جنریشنال چایلد کرسنتر مشغول به کار شدم، بال و پری تازه باز کردم. برای اولین‌بار در عمرم با بچه‌های شنوا کار می‌کردم. تمام آن خاطرات شیراز در من زنده شد. همه کارهای پدرم را در کودکستان شیراز که از کودکی‌ام به یادم مانده بود، با شوق و ذوقی کودکانه در اینجا به‌کار بردم. این ۱۵سال کار با بچه‌های آمریکایی و مکزیکی تجربه‌ای بود شیرین و نو که ورقی تازه در کارهای فرهنگی‌ام گشود.»

ثمینه زنی شجاع و صریح بود. چه پیش از انقلاب و چه بعداز انقلاب «مبارزه با شرایط» سویه‌ای همواره در وجوه شخصیتی بود. او پس از بی‌مهری‌های فراوان انقلابیون تا زمانی که مجبور به ترک وطن شد از هرگونه تلاشی برای ادامه‌ی کارش و مجاب کردن انقلابیون دوآتشه بهره برد. عمل انقلابیون باعث شد تا ثمینه همواره با حسرت و قدردانی از گذشته و فرح دیبا یاد کند: «شهبانو خیلی آدم خوبی است و من خیلی با او احساس نزدیکی می‌کنم، حامی و پشتیبان صددرصد من بود. او حامی کارهای خوب بود. او وطن‌پرست است. اگر کاری به نفع ایران باشد حمایت کامل می‌کند.»

ثمینه در آمریکا هم دست از آموزش به فارسی‌زبانان برنداشت. پس از بازگشت از آمریکا نیز همچنان کنشگری‌اش را در امور سیاسی و اجتماعی ایران حفظ کرد. او سال ۱۴۰۲، در ویدیویی از فراخوان تجمع فرهنگیان حمایت و تشکر کرد. او در این ویدیو از اینکه نمی‌تواند در آموزشگاه پدرش جبار باغچه‌بان حضور داشته باشد، اندوهگین است. حوزه‌ی فرهنگ و آموزش را حوزه‌ای خطیر بر دوش مسئولان می‌داند. اما کماکان رگه‌های تفکر سنتی در صحبت‌هایش دیده می‌شد. او در ادامه‌ی صحبت‌هایش بر لزوم امنیت دختران در جامعه تاکید می‌کند، به یک دلیل عمده: «چون آن‌ها مادران فردا هستند. او نقش مادری را نقش خدشه‌ناپذیر و اولویت زنان می‌دانست.»

ثمینه زنی ایستاده در سرزمین سنت بود که آثار مدرنیزه، محو و نازک، در جولانگاه جامعه‌ی ایران رویت می‌شد، ولی او به‌واسطه‌ی حضور درخشان پدر و آزاداندیشی‌اش این شانس را داشت تا بیاموزد و بیاموزاند. او همواره از پدر به نیکی یاد می‌کرد: «تصویر درخت سرو باغ ارم شیراز همواره با من است. بالابلندی و همیشه بهار بودن سرو‌ها مرا به یاد پدرم می‌اندازد و پنداری آن شاخه‌های شکوفه و نیلوفر که بر قامت آن سرو پیچیده و بالا رفته است، نشانی از من است!»

مادر ثمینه، صفیه خانوم، زنی هنرمند بود که از خانواده‌ای روشن‌اندیش برخاسته بود. او ساز می‌زد و همواره در کنار آرمان‌های همسرش ایستاد. ثمینه در کتاب خاطراتش، روشنگر تاریکی‌ها، از نقش بلامنازع مادرش در رشد و ارتقای پدر و سپس خود و برادر و خواهرش می‌گوید اما نقشی که همواره در پشت خدمات پدر کمرنگ می‌نماید. صفیه و جبار مانند بسیاری از قفقازی‌ها برای نجات از کشت‌و‌کشتار مسلمانان و ارامنه در سال ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ از ایروان فرار می‌کنند و به ایران پناهنده شدند. ثمینه معتقد بود، اگر سازش مادر با شرایط کاری پدرش نبود که همیشه مدرسه و خانه درهم تنیده بودند و تا سال‌ها زندگیشان ثبات نداشت و اگر علاقه‌ی مادر به هنر و انسان نبود، چه‌بسا این مسیر برایش تا این حد حاصلخیز نمی‌شد. بخش اول کتاب روشنگر تاریکی‌ها نوشته‌ی صفیه خانوم است که روایت می‌کند، چگونه «سیاست‌بازان» با سوءاستفاده از مذهب، مسلمانان و ارامنه را در قفقاز ضد یکدیگر شوراندند و به جان هم انداختند و موجب خون‌ریزی‌های بسیار شدند. مسلمانان و ارامنه‌ای که در کنار یکدیگر با صلح و صفا زندگی می‌کردند و یکدیگر را «گُنشو» یعنی همسایه صدا می‌کردند.

ثمینه توانست با مسیری که مادر و پدر برایش هموار کردند، با ساختار تماما مردسالار، زن‌ستیز و تفکر زنِ ارزشمندِ پستونشین، از مادرش پیشتر گام بردارد و  نقش مکمل مادرش را به نقش اصلی خودش تبدیل کند، نقش اول زندگی خود، جامعه، همسرش و فرزندانش.

 

آثار ثمینه باغچه‌بان


         


        

از آثار او می‌توان به «جمجمک برگ خزون» چاپ نظر، «روشنگر تاریکی‌ها» انتشارات چیستا و «آفتاب مهتاب چه رنگه» انتشارات سروش اشاره کرد. کتاب «روشنگر تاریکی‌ها» خاطرات خودش و پدرومادرش است: «همه چیز را درباره زندگی پدر و مادرم نوشته‌ام، همه معلوماتم را درباره زندگی آنها گفته‌ام.»

کتاب «در صدف خویش» اثر دیگری از ثمینه باغچه‌بان است. این اثر سفری آرام و عمیق به درون انسان است. به‌گفته‌ی خودش این کتاب را به پیشنهاد توران میرهادی نگاشته است که از او خواسته بود خاطرات و تجربیاتش را مستند کند.

ثمینه باغچه‌بان زنی بود که در تمام عمرش فاعلیت و سوژگی‌اش را چه به‌عنوان یک زن و چه به عنوان یک انسان با تمام قدرت و کوشش حفظ کرد. نگاهش به سالمندی نیز با اقتدار و امیدی مثال‌زدنی همراه بود و تا لحظه‌ی آخر مقهور گذشت زمان و ضعف نشد. او در پهنه‌ی پرفرازونشیب حیاتش،  همواره از شعر به‌عنوان عنصری تعالی‌‌بخش بهره برد و با زیست شعرگونه‌اش نیز چشم بر این جهان نامهربانش بست.