خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت دوم
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش دربارهی درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقولهی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در این بخش از مقاله به تحریف تعریف خواهرانگی توسط زنان عموماً سفید و بورژوا از هر نحله و گرایش فکری میپردازد و چنین نوع خواهرانگی را تنها وسیلهای برای تقویت تفرقه میان فمینیستها و زنان معرفی میکند.
نویسنده: بل هوکس bell hooks
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش دربارهی درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقولهی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در این بخش از مقاله به تحریف تعریف خواهرانگی توسط زنان عموماً سفید و بورژوا از هر نحله و گرایش فکری میپردازد و چنین نوع خواهرانگی را تنها وسیلهای برای تقویت تفرقه میان فمینیستها و زنان معرفی میکند.
زنان، بزرگترین قربانیان ستم جنسیتی هستند. درست مانند دیگر ستمهای گروهی، سکسیسم نیز توسط نهادها و ساختارهای اجتماعی ایجاد شده و تداوم مییابد؛ توسط افرادی که سلطهگری و بهرهکشی میکنند و ستم میورزند؛ و همچنین توسط خود قربانیانی که در وضع موجود اجتماعی قرار میگیرند. ایدئولوژی برتری مردانه، زنان را وا میدارد تا احساس بیارزشی کنند یا تنها در صورتی احساس ارزشمند بودن داشته باشند که در ارتباط با مردان قرار گیرند. ما این گونه آموزش میبینیم که ارتباطهای ما با یکدیگر، به جای آن که به تجربیات ما بیافزاید، آن را تضعیف میکند. به ما یاد داده شده که زنان دشمنهای ‘ذاتی’ یکدیگرند و اتحاد میان آنان هرگز وجود نخواهد داشت، چرا که ما نمیتوانیم و نباید با هم متحد باشیم. ما این درسها را خوب فرا گرفتهایم، اما اگر میخواهیم یک جنبش زنان قدرتمند و پایدار بسازیم، باید فراموششان کنیم. ما باید یاد بگیریم که چگونه متحد با یکدیگر زندگی و کار کنیم. ما باید پی به معنا و ارزش واقعی خواهرانگی ببریم.
اگرچه جنبش فمینیستی معاصر، عرصهای برای تمرین اتحاد سیاسی میان زنان ایجاد کرده، اما خواهرانگی را به عنوان دستاوردی انقلابی که زنان باید برایش مبارزه کنند و به دستش بیاورند، تعریف نکرده است. افراد فعال در جنبش رهاییبخش زنان، خواهرانگی را در حد ستم مشترک تقلیل داده و تعریف کردهاند. نیازی به گفتن نیست که زنان بورژوای سفید رادیکال و لیبرال بودند که چنین تعریفی از خواهرانگی ارائه دادند. ایدهی "ستم مشترک" یک ایدهی اشتباه و فاسد بود که موجب کژفهمی از واقعیت اجتماعی پیچیده و متنوع زنان شد. ما به سبب نگرشهای سکسیستی، نژادگرایی، امتیازات طبقاتی و بسیاری دیگر از پیشفرضها تقسیمبندی شدهایم. پیوند پایدار میان زنان، تنها زمانی ایجاد میشود که این تقسیمبندیها برطرف شده و اقدامات لازم برای از بین بردن آنها صورت گیرد. این تقسیم بندیها با خیالبافی و اندیشیدن امیدوارانه به ستم مشترک، علیرغم ارزش تجربههای مشترکی که زنان با یکدیگر سهیم میشوند، مقدور نیست.
در سالهای اخیر، خواهرانگی در قالب شعار و گروهکشی و از این دست، توان خود برای متحد کردن قدرتها را از دست داده است. برخی فمینیستها این روزها فکر میکنند که ایجاد اتحاد میان زنان به خاطر تفاوتهایشان امری ناممکن است. نادیده گرفتن خواهرانگی به عنوان نوعی اتحاد سیاسی میان زنان، جنبش زنان را تضعیف و نابود خواهد کرد. در حالی که اتحاد، مبارزات در راستای مقاومت را تقویت خواهد کرد. هیچ جنبش فمینیستی جمعیای نمیتواند ستم جنسی را بدون داشتن اتحاد از میان ببرد - زنان باید ابتکار عمل داشته و قدرت اتحاد را به نمایش بگذارند. همین که بتوانیم نشان دهیم که موانع میان زنان میتواند برداشته شود، آنگاه خواهیم توانست با یکدیگر متحد شویم. ما نمیتوانیم به تغییر و تبدیل کل جامعه امید داشته باشیم. انتقال از تأکید بر خواهرانگی به این دلیل رخ داده، چرا که بسیاری از زنان با اصرار خشونتآمیز بر "سرکوب مشترک"، هویت مشترک و یکسانیها، جنبش فمینیستی را مورد عیبجویی قرار داده یا از آن جدا شدهاند. تأکید بر خواهرانگی اغلب به عنوان عاملی عاطی، در راستای پنهان کردن فرصتطلبی زنان سفیدپوست بورژوا نگریسته شده است؛ به عنوان ماسکی بر این واقعیت که بسیاری از زنان، زنان دیگر را مورد ستم قرار می دهند.
زنان تنها در صورتی قدرتمند میشوند که با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، اما این امر با استفاده از خواهرانگی مدنظر زنان بورژوای لیبرال مقدور نخواهد بود. تحلیل آنها بر پایهی قربانی بودن مشترک ساخته شده بود؛ همان چیزی که دربارهی ستم مشترک نیز اتفاق افتاد. مفهوم ارتباط مستقیم میتواند کسانی را که به برتری مردانه باور دارند، به فکر فرو ببرد. ایدئولوژیهای سکسیستی به زنان میآموزند که زن بودن برابر است با قربانی بودن. جدای از رد این معادله (که موجب بازتاب کژفهمی از تجربیات زنانه میشود -بسیاری از زنان در زندگیهای روزمرهشان قربانیانی منفعل، تنها و فاقد قدرت نیستند)، بسیاری زنان لیبرال از این مفاهیم استقبال کردند و قربانی بودن را به عنوان پایه و اساس ایجاد ارتباط میان زنان به رسمیت شناختند. بسیاری زنان چنین میاندیشیدند که باید خودشان را "قربانی" تصور کنند تا جنبش فمینیستی را به زندگیهایشان مربوط بدانند. ایجاد ارتباط در قالب قربانی، شرایطی را ایجاد کرد که در آن زنانی که خود را قربانی نمیپنداشتند و خود را تأیید میکردند، جایی برای خود در این نوع جنبش فمینیستی نمیدیدند. بر اساس همین منطق بود که زنان سفید (در کنار مردان سیاه) استدلال کردند که زنان سیاه، بسیار "قدرتمند" بوده و هیچ نیازی به حضور فعالانهی آنان در جنبش فمینیستی نیست. همین استدلال نیز بود که موجب شد تا زنان سفیدی که دیگر احساس قربانی بودن نداشتند، از جنبش فمینیستی جدا شوند. در این میان زنانی که بیشتر در نقش قربانی فرو میرفتند، بسیار بیشتر از دیگر زنان جامعه نیز در این جنبش جایی داشتند. یک نمونه از این تمایلات، متونی است که درباره خشونت علیه زنان نوشته شده است. زنانی که روزانه مورد بهرهبرداری و ستم قرار میگیرند، نمیتوانند اذعان کنند که تحت کنترل، حتی اگر اندک قرار ندارند. آنها همچنین نمیتوانند خودشان را تنها در قالب "قربانی" ببینند، چرا که ادامهی بقایشان متکی به داشتن سطحی از قدرت شخصی است. چنین مسئلهای میتواند به لحاظ روانشناختی موجب تضعیف روحیهی زنانی باشد که به خاطر هویت مشترک "قربانی" با یکدیگر در ارتباط قرار گرفتهاند. زنان باید بتوانند بر اساس نقاط قوت و داشتههایشان با یکدیگر در ارتباط قرار گیرند؛ این همان نوع ارتباطی است که جنبش فمینیستی باید تشویق کند؛ ارتباطی که اساس خواهرانگی قرار خواهد گرفت.
با ایجاد ارتباط در جایگاه "قربانی"، زنان سفید هیچ نیازی برای مواجهه با پیچیدگیهای تجربیاتشان احساس نکردند. آنها با چالش آزمایش نگرشهای سکسیستی خود نسبت به زنانی که شبیهشان نبودند، مواجه نشدند یا این که حتی بخواهند تأثیرات امتیازاتی چون نژاد و طبقه را بر روابطشان با زنان خارج از اجتماع و طبقهای که بدان متعلق بودند بررسی کنند. این زنان با هویتیابی خودشان به عنوان "قربانی"، از زیر بار مسئولیتهای خودشان در حفظ و بقاء سکسیسم، نژادگرایی و طبقهگرایی با پافشاری بر این که تنها مردان هستند که دشمن زنانند، شانه خالی کردند. آنها با دشمنان داخلی خودشان مواجه نشده و آنها را شناسایی نکردند. آنها راضی به کنار گذاشتن امتیازاتشان و انجام "کارهای کثیف" (مبارزه و رویاروییای که درست شبیه به بسیاری از کارهای دیگری که در راستای سازماندهی انجام میدهیم، لازمهی ساخت آگاهی سیاسی است) نشدند؛ کاری که اولین مرحلهی نقد صادقانه و ارزیابی باورهای سیاسی، ارزشها و جایگاه سیاسی یک فرد است. بنابراین، خواهرانگی تبدیل به مانعی میان آنها و واقعیت و یک سیستم حمایتی دیگر از این وضعیت شد. نسخهی خواهرانگی آنها با فرضیههای نژادگرایانه و طبقهگرایانهی آنها دربارهی زنانگی سفید در هم آمیخته شد و منجر به این باور شد که "بانوی سفید"، (یا میتوانیم بگوییم زن بورژوا)، باید در برابر هر چه که او را غمگین و ناراحت میکند یا به طور کلی هر چیز منفیای مورد حمایت قرار گیرد. نسخهی دیکته شدهی آنها از خواهرانگی به معنای علاقهی غیرمشروط آنها به دیگری بود؛ به این معنی که آنها باید از تضاد میانشان دوری کرده و عدم توافقها را به حداقل برسانند و همچنین نباید یکدیگر را به خصوص در محیطهای عمومی نقد کنند. این نسخهی دیکته شده برای مدتی توانست تصویر وهمگونهای از اتحاد علیه رقابت، دشمنی، اختلافات دائمی و نقدهای توهینآمیز ایجاد کند. امروزه بسیاری گروههای کوچک و خُرد که در برخی هویتها با یکدیگر اشتراک دارند (زنان طبقهی کارگر، زنان سفید دانشگاهی، فمینیستهای آنارشیست و غیره) نیز از همین مدل خواهرانگی استفاده میکنند، اما اعضای این گروهها در عین تلاش برای حمایت، تأیید و پشتیبانی دیگران، تضاد و دشمنی خود را نیز عموماً علیه زنان خارج از حوزهی خودشان، (از طریق نقدهای مخرب) آشکار میکنند. ایجاد ارتباط میان حلقهای از زنان که بندهای میان خود را از طریق طرد کردن و کمارزش پنداشتن زنان خارج از گروههای خودشان محکم میکنند، دقیقاً یادآور روابط شخصی میان زنان تحت سلطه نظام پدرسالاری است: تفاوت اصلی در دلبستگی به فمینیسم است.
به منظور گسترش اتحاد میان زنان، کنشگران فمینیست نباید بر اساس قواعدی که توسط ایدئولوژیهای سلطهگری فرهنگ تعریف شدهی پیوندهای خود را تعریف کنند، بلکه باید بتوانند قواعد خودشان را خلق کنند. به جای ایجاد پیوندها بر اساس قربانی بودن یا احساس مشترک نسبت به یک دشمن مشترک، میتوانیم بر اساس تعهد سیاسیمان به یک جنبش فمینیستی که هدفش، پایان دادن به ظلم و ستم سکسیستی است، با یکدیگر متحد شویم. با داشتن چنین تعهدی، نیروهای ما صرف موضوعات مرتبط با برابری با مردان یا تنها مقاومت در برابر سلطهی آنان نخواهد شد و به این طریق دیگر معادلهی دختر خوب/پسر بد را در ساختار ظلم و ستم سکسیستی نخواهیم پذیرفت. پیش از آن که در برابر سلطهی مردانه ایستادگی کنیم، باید بتوانیم تمام پیوندهایمان با سکسیسم را پاره کرده، و به منظور انتقال آگاهی زنان به مسائل مختلف تلاش کنیم. زنان با همکاری یکدیگر و با هدف افشاگری، بررسی و حذف اجتماعیسازی سکسیستی درون خودشان خواهند توانست یکدیگر را تأیید و تقویت کرده و پایهای محکم برای بسط و گسترش اتحاد سیاسی ایجاد کنند…
منبع: فمینیسم انقلابی
لینک قسمت اول
https://jinhaagency.com/fa/all-news/content/view/25177