روز جهانی پناهندگان؛ روایت زنانی که در سکوت پناهندگی در لیبی میجنگند
در روز جهانی پناهندگان، شعارها مرهم غربت نیستند. تقوی، عایشه و رقیه خواهان امتیاز نیستند، بلکه حق دارند خود سخن بگویند، نه آنکه کسی بهجایشان حرف بزند.

منی توکا
لیبی- هر سال جهان برای روز پناهنده چراغ میافروزد و شعار سر میدهد، اما در گوشههایی دور از دوربین، روایتهایی بیصدا شکل میگیرند و زود از یاد میروند. در لیبی، جایی که زخمهای جنگ و کوچ اجباری درهم تنیدهاند، زنان پناهنده سودانی با پای برهنه و بیهیچ مدرک قانونی، مسیر زندگی را در دل ناهمواریها طی میکنند.
جنگ میان زن و مرد تفاوت نمیگذارد، اما بار آن اغلب بر دوش زنان سنگینتر است؛ در جوامعی که زن را به خانه محدود میکنند، پناهندگی هویتش را به چالش میکشد و او را از آنچه روزی میشناخت، جدا میسازد.
در لیبی، زنان پناهنده سودانی در حاشیه شهرها و اردوگاهها، میان درد وطن و تلخی غربت، فراموش شدهاند؛ در حالی که جهان، روز پناهنده را جشن میگیرد، بیآنکه صدای زنانی را بشنود که از هیچ آغاز کردهاند.
غربت صدای پناهندگان زن را به رسمیت نمیشناسد
در هیاهوی اخبار سیاسی و محاسبات بینالمللی، چهرههای فردی پناهندگان که داستانهایی عمیق و واقعی از زندگی روزمره کسانی را بازگو میکنند که ریشههایشان به زور کنده شده، ناپدید میشوند. یکی از این چهرهها تقوی اسحاق، پناهندهای سودانی ساکن سبها است که قصهای فراتر از اعداد و آمار تعریف میکند: پناهندگی فقط عبور از مرزها نیست، بلکه عبوری درونی است که ایمان را به چالش میکشد و هویت را دوباره میسازد.
او میگوید: «پناهندگی من را تغییر داد، اما ایمانم را قویتر کرد.» پیش از این، معلم مستقلی در سودان بود با درآمد ثابت و زندگی باثبات. اما اکنون مجبور است از صفر شروع کند، دنبال کاری باشد و جایگاهی برای استقرار بیابد. او میگوید: «همه چیز وارونه شد، اما با این حال در این تجربه نیرویی پنهان یافتم که به من کمک کرد مقاومتر شوم و ایمانم را نگه دارم.»
تقوی از حمایت برادران لیبیایی سخن میگوید که در نخستین گامها همراهشان بودند تا اندکی احساس آرامش کنند، اما حسرت میخورد که در سبها هیچ دفتر رسمی یا پلتفرمی برای شنیده شدن صدای زنان پناهنده وجود ندارد. او میگوید: «صدای زن پناهنده در لیبی ضعیف است چون فضای لازم برای شنیده شدن نداریم. اگر چنین پلتفرمی بود، میگفتیم دقیقاً به چه چیز نیاز داریم.»
او سادهترین خواستهها را مطرح میکند: «ما فقط حداقل حقوق را میخواهیم؛ مدارکی برای اثبات هویت که بتوانیم وارد بازار کار شویم. من معلمم و بسیاری مانند من، صدقه نمیخواهیم، بلکه فرصتی میخواهیم که شایستگیمان را ثابت کنیم و با کرامت زندگی کنیم.»
در پایان با ندا دادن میگوید: «اگر دست من بود، برای هر پناهنده زندگی کرامتی فراهم میکردم تا از نیاز و فقر مصون باشد. به همه پناهندگان مثل خودمان میگویم صبور باشید و خود را با شرایط وفق دهید، شاید روزی وطن بازگردد، و اینجا در این سرزمین نیز ما برادران و خواهرانی داریم.»
«از دل صحرا گذشتم و نگران بودم که دخترانم سقوط کنند»
عایشه زکریا، پناهنده سودانی دیگری که در لیبی زندگی میکند، در صدایش دردی آشکار است. او میگوید: «پناهندگی هرگز آسان نبود. فرزندانم را در سودان گذاشتم و نمیدانم حالشان چطور است. ما از دل صحرا با خودروهای پر از جمعیت عبور کردیم، ماه رمضان را در راه گذراندیم و فقط دو روز پیش از عید به لیبی رسیدیم.»
عایشه با تلخی و در عین حال صبر سفر را بازگو میکند: «تمام مدت نگران بودم، بهویژه برای دخترانم. مدام مراقبشان بودم و از ترس میلرزیدم، میترسیدم در لحظهای غفلت سقوط کنند، اما صبر کردیم و استوار ماندیم.»
با وجود بیماری قلبی، او مقاومت کرد تا سرپناهی پیدا کند: «بیست روز در شرایط سخت زندگی کردیم و روز به روز با مشکلات روبرو بودیم تا توانستم خانهای اجاره کنم، اما دلم هنوز آنجاست، در وطن.» او میافزاید: «تنها آرزویم بازگشت سودان است، فقط آنوقت میتوانم خودم هم برگردم.»
«در مرز به دنیا آمدم، نه پناهی بود، نه سرپناه، فقط ترس و یک نوزاد»
رقیه محمد، مادری جوان در میانه بیست سالگی، سفر پناهندگیاش پس از ربوده شدن همسرش توسط جنگ آغاز شد، در حالی که کودکی در شکم داشت. زندگی منتظرش نماند تا راهی هموار شود؛ نوزادش را در میان مجهول به دنیا آورد: «کودکم را در کامیونی پر از غریبهها، در تاریکی شب و سرمای گزنده بدنم به دنیا آوردم. هرگز تصور نمیکردم روز بعد، روی شنها او را شیر دهم؛ بیپناه، بیسرپناه و حتی بدون پارچهای برای پیچیدن.»
او با نوزادی در آغوش و مادری بیمار که تکیهگاهش بود وارد لیبی شد، اما نشکست: «وقتی مدارکم را از دست دادیم، زیاد گریه کردم. زندگی بدون هویت قانونی، بدون کارت شناسایی یعنی ترس از همهچیز؛ از راهها، از درهای بسته، از خود فردا.»
امروز رقیه در اتاقی کوچک در یکی از محلههای ساده سبها زندگی میکند و در نبردی خاموش برای تأمین شیر و داروست: «تنها چیزی که میخواهم، برگهای است که ثابت کند من یک انسانم؛ بیشتر از فرصتی برای زندگی با کرامت نمیخواهم.»