نود زمستان و بهار، بر چهرهاش حک شده؛ مقاومت پایانی ندارد
زنی که درد و رنج نتوانسته او را به زانو درآورد، چگونه میتوان جلوی او را گرفت؟ دایە حنیفه ۹۰ بهار از عمرش را دیده و دو بار در پی جنگ و آوارگی مهاجرت کرده است، اما هنوز در خطوط چهرهاش میتوان امید را جست.
بریوان عنادچی
حسکه- پس از حملات نیروهای مزدور وابسته به دولت ترکیه به مناطق شهبا و تلرفعت، هزاران نفر که پیشتر به دلیل اشغالگریهای دولت ترکیه در این مناطق آواره شده بودند، بار دیگر مجبور به مهاجرت شدند. در میان این آوارگان، دایه حنیفه را دیدیم، او ۹۰ سال دارد؛ یعنی ۹۰ بهار و ۹۰ زمستان سرد را پشت سر گذاشته است.
در طول این سالها، او رنج از دست دادن پسرش رفعت در سال ۱۹۹۱ میلادی و نوهاش روژنگ را در آخرین روزهای آزادی تجربه کرده است. با این حال، او دو بار دیگر نیز به دلیل حملات اشغالگرانه دولت ترکیه مجبور به آوارگی شده است.
اما با تمام این رنجها، هنوز استوار و مقاوم است. به او میگویم: زنی که درد و رنج نتوانسته او را به زانو درآورد، چگونه میتوان سد راهش شد؟
دایە حنیفه عبدو مصطفی، با همه سالهای عمرش، هنوز الهامبخش نیرو و امید است؛ نیرویی که از مقاومت بیپایان و ایستادگی استوارش میجوشد. او با صلابت میگوید: «ما با همه چیز کنار آمدهایم، اما هرگز تسلیم نمیشویم. خون ما بر این خاک بیهوده نخواهد ریخت و سرزمین خود را آزاد خواهیم کرد. میهن و رهبرمان را ترک نمیکنیم. اگر لازم باشد، با همین سن و سال و توان محدودم، آمادهام هر کاری برای مقابله انجام دهم.»
«ما سختیها و روزهای دشوار را پشت سر گذاشتیم.»
دایه حنیفه عبدو اهل روستای کوکان در عفرین است. زمانی که برادرش سه ماهه بود، مادر و پدرش جان خود را از دست دادند. سپس در روستای عربان ازدواج کرد و زندگیاش را آغاز کرد.
دایه حنیفه میگوید: «در روستای عربان هم سختیها و روزهای دشوار را پشت سر گذاشتیم. کودکانمان را با زحمت بزرگ کردیم. بارها زمین خوردیم و دوباره بلند شدیم تا بچههایمان را بزرگ کنیم. آنها را به مدرسه فرستادیم. گفتیم که ما درس نخواندهایم، اما فرزندانمان باید درس بخوانند.»
اندیشه آزادی در دل او جای گرفته است
پسر دایه حنیفه ، رفعت، که در سال ۱۹۹۱ میلادی شهید شد، یکی از نخستین مبارزان آزادی کوردستان در روژاوا بود. وقتی دایه حنیفه درباره او صحبت میکند، احساساتی میشود و در یاد و مبارزه فرزندش غرق میگردد. اشک در چشمانش جمع میشود و با صدای لرزان میگوید: «پسرم رفعت به دانشگاه رفت و سه سال درس خواند. اما دیدیم که در او تغییری ایجاد شده است،کم حرف شده بود. یک روز آمد و همه چیزش را جمع کرد. از او پرسیدم: 'چه شده رفعت؟' گفت: 'نه کارمند دولت میشوم و نه این کارها را انجام میدهم.' بعدها فهمیدیم موضوع چیست. او اندیشهای پیدا کرده بود، اندیشه آزادی در دلش شکل گرفته بود. با رهبر آپو ارتباط گرفته بود و عشق و باورش به این راه ریشه دوانده بود. در آن زمان، در تمام منطقه فقط سه یا چهار نفر مثل او بودند، اما به تدریج این فکر و مبارزه رشد کرد و گسترش یافت.»
دایه حنیفه از سختیهایی که در دوران حملات رژیم سوریه و آوارگی تجربه کرده، صحبت میکند و میگوید: «دولت بارها به ما حمله میکرد و ظلم و فشار زیادی متحمل شدیم. وقتی دشمن به خانهها یورش میآورد، ما را از پشتبامها به پایین میکشیدند تا نتوانیم مقاومت کنیم. اما با وجود همه این مشکلات، جنبش ما کمکم رشد کرد و قویتر شد. سرزمین خود را رها نخواهیم کرد و امیدوارم روزی دوباره به عفرین بازگردیم. همیشه دعا میکردم که خدا عفرین را برای ما حفظ کند.»
هیچوقت دیدار با رهبر آپو را از یادم نمیبرم
دایه حنیفه یک بار رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان را ملاقات کرده است. درباره دیدار خود با اوجالان میگوید: «هیچوقت دیدار با رهبر آپو را از یادم نمیبرم. من رهبر آپو را یک بار در بیروت از دور دیدم. زنان در حلب همیشه در جلسات با رهبر آپو حضور فعال داشتند، اما به دلیل زندگی من در روستا، این فرصت نصیبم نشد. وقتی رفعت شهید شد، یکی از دوستانش به ما گفت: «رهبر آپو شما را ندیده است.» خانوادهام او را یک بار در حلب ملاقات کرده بودند، اما من در آن زمان نتوانستم او را ببینم. به خودم گفتم: «نه، من باید او را ملاقات کنم و سخنانش را بشنویم.» بنابراین، تصمیم گرفتیم که به دنبال او برویم و از آموزههایش بهرهمند شویم.
دایە حنیفه در خاطرهای از لحظهای که در بازگشت به خانه با مشکلات روبهرو شدند، چنین میگوید: «وقتی به مرز دمشق رسیدیم، یک جوان را دستگیر کردند. سربازان گفتند: 'این رئیس آنهاست.' او را جلوی چشمان ما با زنجیر بستند. قلبمان از دیدن آن جوان سوخت. ما در درد او شریک شدیم و به مبارزەمان ادامه دادیم.»
دایه حنیفه در توصیف عفرین میگوید: «عفرین، کوردستان شد». او خاطرات خود از زندگی در عفرین و زیباییهای آنجا را اینگونه روایت میکند: «ما همه چیز را با دستان خود میکاشتیم. باغی داشتیم، با صد درخت زیتون. زیتونها را با همسایگان قسمت میکردیم.»
در ۱۸ مارس ۲۰۱۸ عفرین تحت حملات اشغالگرانه تورکیه قرار گرفت، حنیفه عبدو یکی از زنانی بود که در برابر اشغالگران ایستادگی کرد و راهی برای مبارزه برگزید. پس از اشغال، او به شهبا پناه برد، جایی که هم حملات دولت ترکیه و هم فشارهای رژیم سوریه را تجربه کرد.
دایه حنیفه درباره اولین مهاجرت خود چنین میگوید: «ما سختی های زیادی را متحمل شدیم. حالا باید چه بگوییم؟ زندگیمان پر از دشواری بود، اما باز هم خود را روزنه رهایی را پیدا کردیم. اما همچنان با اراده و عزمی راسخ به امید روزی که با رهبر خویش زندگی کنیم مبارزه میکنیم.»
دایه حنیفه در توصیف مشکلاتی که در طول زندگی خود متحمل شده و همچنان ایستادگی کرده است، چنین میگوید: « ما با همه چیز کنار آمدهایم، اما هرگز تسلیم نمیشویم. خون ما بر این خاک بیهوده نخواهد ریخت و سرزمین خود را آزاد خواهیم کرد. میهن و رهبرمان را ترک نمیکنیم. اگر لازم باشد، با همین سن و سال و توان محدودم، آمادهام هر کاری برای مقابله انجام دهم.»
زمانی که دشمنان زنان و مردم عفرین را قتلعام کردند و خاک عفرین را اشغال کردند، در شهبا نیز همان حملات را اعمال نمودند. دايه حنیفه درباره حملات دولت ترکیه و نیروهای مزدور وابسته به آن به شهبا و تل رفعت که منجر به دومین مهاجرت آنها شد، چنین میگوید: «همه چیز در عرض دو ساعت اتفاق افتاد. حتی فرصت پیدا نکردیم وارد خانه شویم و وسایل ضروری را تهیه کنیم.»
دایه حنیفه در ۹۰ سالگی، با وجود تمام دردها و رنجهایی که در طول عمر خود متحمل شده، همچنان با امید به زندگی مینگرد و به مبارزه ادامه میدهد. او میگوید: «ما برای آزادی خود میجنگیم و حتی اگر شهید شویم، این پیروزی برای ماست. اگر از رنج رهایی یابیم، باز هم برای ماست. ما دوباره خود را از نو میآفرینیم. از زندگی درسهای بزرگی آموختهایم و مهمتر از همه، این که رهبری مستقل داریم.»
حسرتها در دل باقی میمانند
زنان کورد که صد سال عمر دارند، بسیاری از دردها و رنجها را از نزدیک دیدهاند و بسیاری از چیزها در دلشان بهعنوان حسرت باقی مانده است. به همین دلیل من از دایه حنیفه میپرسم که در ۹۰ سال زندگیاش چه حسرتهایی در دل دارد. او به این پرسش پاسخ میدهد: «حسرتهای زیادی در دل من باقی مانده است، از کودکی دوست داشتم لباس کوردی بپوشم. اما هیچگاه نتواستم این کار را انجام دهم، اکنون ٣۴ سال است، پس از شهادت رفعت من از آن احساسات دست کشیدم.
او همچنین درباره عشق و علاقهاش به دیلان کوردی صحبت میکند: من همیشه عاشق دیلان بودم. در آخرین روزهای زندگیام، هرچقدر هم که کم باشد، همیشه با دل و جان دیلان گرفتم، اما حسرتها همیشه با من بودند.
آزادی رهبر خود را میخواهیم
دایه حنیفه با وجود تمامی رنجها و سختیهایی که در طول عمر خود متحمل شده، هنوز در دلش شعلهای از امید و آرزو روشن است. او در مورد خواستهاش برای آزادی فیزیکی رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان، چنین میگوید: «زنده باد رهبر آپو. خداوند رهبر ما را در پناه خود محفوظ بدارد و ما را از این وضعیت سخت رهایی بخشد. شرایط جسمانی رهبر آپو در حال حاضر مناسب نیست و در دشوارترین شرایط قرار دارد. اگر دولتها شرف داشتند، پس رهبر ما چه گناهی کرده که این همه سال در زندان به سر میبرد؟ ما تنها یک خواسته داریم و آن هم آزادی رهبر آپواست.»