نامه گلرخ ایرایی برای وریشه مرادی: شرف را بر جان ارجح داشتن فداکاری مطلق است

گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین در نامه‌ای از زندان اوین، به توصیف وریشه مرادی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام و همبند خود پرداخته است.

مرکز خبر- امروز سه‌شنبه ٢۶ فروردین‌ماه، گلرخ ایرایی، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی، در نامه‌ای از زندان اوین، به توصیف وریشه مرادی، فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی محکوم به اعدام و همبندی خود پرداخته است. گلرخ ایرایی در این نامه وریشه مرادی را یکی از کسانی که کودکان کوبانی را از حمله‌ی وحشیانه‌ی داعش نجات داده بود معرفی کرده و نوشت: شرف را بر جان ارجح داشتن فداکاری مطلق است و از اویی بر می‌آید که اهل مصالحه با ناحق نیست، حتی به بهای جان.

متن کامل نامه گلرخ ایرایی به شرح زیر می‌باشد:

یک سال و چند ماه پیش، در یکی از شب‌های سرد زمستان وارد بند شد. کمی پیشتر نامش را از رفقا شنیده بودیم که نگرانش بودند و سراغش را می‌گرفتند. منتظر آمدنش بودیم. بعد از پنج ماه انفرادی آمد و خیلی زود با همه صمیمی شد. ناخودآگاه با زینب قیاسش می‌کردم. زینب که حالا هجدهمین بهار را در زندان سپری می‌کند و هر چه از او شنیده‌ایم مقاومت و ایستادگیست.

یک بار که حرف از زینب جلالیان و مقاومتش بود، یکی از میان محفل گفت: «اگر به اعتراف تلویزیونی راضی می‌شد الان تو خونه‌اش بود.»

زینب نزدیک به دو دهه است که به خانه نرفته و طی این سال‌ها از زندانی به زندان دیگر و از شهری به شهر دیگر تبعید شد. به خانه نرفت اما در جای درست ایستاده است و مقاومتش گرمابخشِ خانه‌ی دلهامان شد. وریشه هم سال‌هاست که درِ خانه را پشت سر بست و رفت تا شعاری که همواره بر لب دارد را زندگی کند. «برای عقاب بلندپرواز آسمان‌ها، چگونه زیستن مهم است؛ نه چه اندازه زیستن.»

و چگونه زیستن را معنا بخشید در کوه‌های کوردستان و در راهی سخت پر فراز و نشیب در میدان نبردی نابرابر با نیروهای داعش که برای احیای بردگی آمده بودند و بر کودکان هم رحمی نداشتند.

و حالا وریشه مرادی، یکی از همان پیشمرگه‌هایی که با گیس‌های بافته شده و دستمالی با گل‌های رنگ و وارنگ بر سر، کودکان کوبانی را از حمله‌های مرگبار داعش نجات داده بودند، در کنارمان است. با آرامشی عجیب در برابر حکم مرگی که گاه برای عوض شدنِ حالمان با آن هم شوخی می‌کند و با خنده‌ای که چالِ روی لُپش را عمیق تر می‌کند، می‌گوید: «این حکم برای اجراست.»

و ما که بغض می‌شویم و می‌خندیم و به این فکر می‌کنیم که آن چه می‌گوید اگرچه آتشی بر جان است اما عظمت شکستن مرگ است در صدای وی که مرگ را به زانو درمی‌آورد؛ به مقاومتی که آن را زندگی می‌کند. به جنگ داعش رفته بود در روزهایی که ما سرودهای کوبانی را زیر لب زمزمه می‌کردیم، پیروز جنگ کوبانی شد و از مردم بی پناه روژآوا در برابر حملات وحشیانه‌ی داعش دفاع کرد در جمع پیشمرگه‌هایی که رویا و جوانی را و خانه و یار و دیار را پشت سر گذاشتند و در خانه را به مقصد دفاع از خلق‌های تحت ستم پشت سر بستند و هر روز به شکلی با مرگ دست به گریبان شدند. وریشه از میدان نبردی تن به تن با داعش می‌آید که دشمن مشترک همه حتی دولت‌های در تخاصم با یکدیگر است. شاید بخشی از آرامش امروزش به سبب مواجه‌ی هر روزه‌اش با مرگ در میدان نبردی نابرابر بر سر زندگی باشد بر سر زندگی کودکان آواره‌ای که باید پس از آنکه شاهد بردگی جنسی مادرانشان و سرهای بریده شده‌ی پدرانشان بودند، دوباره به زندگی برمی‌گشتند و دوباره کودکی می‌کردند. مثل صدها و هزاران همرزم‌اش در میدان نبردی تن به تن که از زمین و آسمانش مرگ می‌بارید ایستاد و ناجی مردم بی‌پناهی شد که اگر وریشه‌ها را نمی‌داشتند دستانشان در میانه ی این بربریت دوباره هجوم آورده، بی یاور رها می‌شد. ایستاد و زندگی بخشید چرا که پر از شوق زندگی ست.

او پر از زندگیست وقتی از حیات آزاد می‌گوید و انقلاب ذهنیتی» را تعریف می‌کند. حرف‌هایش شنیدنی ست اگرچه باورهایمان در دورترین نقطه از هم و بی‌تلاقی در هم بوده باشند. وریشه این دیوارها را که تا بلندای آسمان زندگی‌هامان را در برگرفته، دیوارهایی می‌بیند «که مشت‌های هزاران مبارز روی آن حک شده است» و با تاکید بر اینکه «هیچ چیزی نمی‌تواند کوچکترین تردیدی در انجام وظایف انسانی‌اش ایجاد کند» مرگ را نرم می‌کند؛ برای ما که بیش از خودش شوق رهایی‌اش را داریم و برای خودش که از زخمی عمیق بر پیکرش در جنگ با داعش جان به در برده است و رفقای بسیاری در آغوشش جان داده‌اند یک سال و نیم پیش با ضرب وشتم و حمله‌ی ده‌ها مامور مسلح به شکل وحشیانه‌ای بازداشت و بعد از بازجویی‌های اولیه در سنندج به زندان اوین منتقل شد وقتی فهمید وارد اوین می‌شود یاد فرزاد افتاد. فرزاد کمانگر و شعرهایش می‌گفت: «تو ذهنم مرور می‌کردم که اومدم همونجایی که فرزاد هم اومده بود و سربلند ازش در اومد. فرزاد که شعرهاش رو زندگی کرده بودیم و سعی کردیم مقاومت رو و هرگز سرخم نکردن رو ازش یاد بگیریم...» معلمی که اگرچه ندیدیمش اما پیوندی شد عمیق بین بسیاری از ما و بین من با وریشه که هراسی به دل ندارد و فدایی بودن را زندگی می‌کند.

در خاطراتش از میدان جنگ با داعش برایمان می‌گوید؛ نیروهای داعش در ماه رمضان بیشتر و بی رحمانه‌تر می‌کشتند تا زودتر به مسجد کوبانی برسند و بتوانند نماز عید را آنجا بخوانند و در دقایق منتهی به اذان ماه رمضان و همزمان با افطار، بیشتر سر می‌بریدند تا با کشتن کفار به وقت اذان ثواب بیشتری ببرند.

«داعش سر می‌برید جمهوری اسلامی سر به دار می‌دهد»؛ این را که می‌گوید کابوس یک عمر شنیدن صدای اذان صبح و خوف بر دار شدن آدم‌ها در ذهن تداعی می‌شود.

وریشه هر روزش را با جمله‌ای که بر بالینش با خطی زیبا نوشته است آغاز می‌کند. «ای زندگی یا با تو نخواهم زیست یا تو را با آزادی خواهم آراست.»

و چه زیبا شعرها و شعارهایش را زندگی می‌کند و ارج مبارزه را پشت مصلحت پنهان نمی‌کند.

گلرخ ایرایی فروردین ۱۴۰۴، زندان اوین