«مقاومت زندگی‌ست»

مریم یحیوی، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، با نوشتن نامه‌ای در وصف پخشان عزیزی، نوشته است: پخشان زنی‌ست که رنج زنان را درک می‌کند، دغدغه‌ مردم تحت ستم در خاورمیانه را دارد و تلاش و مبارزه‌اش برای بهتر شدن شرایط آنان است.

مرکز خبر- امروز دوشنبه ١٢شهریور ماه، مریم یحیوی، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین در وصف اوضاع بند زنان زندان اوین در روز اعلام حکم اعدام برای پخشان عزیزی و در اعتراض به چنین حکم ناعادلانه‌ای، نامه‌ای نوشته و گفته است؛  زنان زندانی سیاسی با عقاید و مختلف، در روز اعلام حکم اعدام پخشان عزیزی چگونه کنار هم ایستادند و سرود آزادی و مقاومت سر دادند.

متن کامل نامه به شرح زیر است:

بند زنان اوین، سه‌شنبه دوم مرداد ۱۴۰۳، ساعت حوالی هشت شب. بیشتر بچه‌های بند با گرایش‌های سیاسی و عقیدتی مختلف در هواخوری جمع شدند. در چهره‌ها خشم، بهت و نگرانی‌ست. عده‌ای با هم صحبت می‌کنند و عده‌ای به نقطه‌ای محو، خیره‌اند.

صدای فندک می‌آید و سیگارهایی که روشن و خاموش می‌شوند. پخشان (عزیزی) در انتهای هواخوری با چند نفر مشغول صحبت است. زمانی نمی‌گذرد که به جمع ما می‌پیوندد. بچه‌ها دور او حلقه می‌زنند. با لبخند نگاهی به بچه‌ها می‌اندازد. محکم و مصمم می‌گوید: «خانواه‌ام که هیچ ربطی به قضیه نداشتند یک سال حکم گرفتند. در این مدت فشار روانی و امنیتی زیادی را تحمل کردند. حالا کمی نگرانی‌ام برای آن‌ها کمتر شد اما بی‌جهت محکوم شدند

عده‌ای روی زمین دور پخشان نشستند. هر کس برای دلگرمی چیزی می‌گوید تا همراهی و اعتراض خود را نشان بدهد. هم‌بندی‌ها روایت‌هایی از آن‌چه دیده و تجربه کرده بودند می‌گویند. از دهه‌ ۶۰ و تابستان ۶۷ می‌گویند و از شیرین علم‌هولی، زندانی سیاسی کُرد که ایستادگی‌اش مثال زدنی‌ بود. شیرین که ۱۹ اردیبهشت ۸۹ همراه چهار زندانی سیاسی دیگر اعدام شد و شکنجه‌های سختی را تحمل کرد.

از زینب جلالیان می‌گویند که دو سال زیر حکم اعدام بود و حکمش به حبس ابد شکسته شد و حالا هفدهمین سال حبس را در تبعید، در سخت‌ترین شرایط و بدون مرخصی حتی برای درمان سپری می‌کند.

مرور روایت‌ها گویای یک چیز است: جمهوری اسلامی طی ۴۶ سال گذشته با یک روش، دگراندیشان و مخالفان خود را حذف کرده است. همواره با انفرادی و شکنجه و اعتراف‌گیری تحت شدیدترین بازجویی‌ها، با اتهام‌زنی و پرونده‌سازی، تحقیر و توهین و تهدید و فشار بر خانواده و دادگاه‌های نمایشی و احکام طولانی و تبعید و اعدام. تغییری هم در ماهیت و عملکردش نداشته.

فشارها بسته به مسائل سیاسی و اجتماعیِ داخل و خارج از کشور شدت و ضعف می‌گیرد. فشارهایی که بر فعالین کورد، بلوچ و عرب به مراتب بیشتر بوده است.

پخشان عزیزی، اهل مهاباد، مددکار و فعال در حوزه‌ زنان که سال‌ها برای پایان دادن به تبعیض علیه زنان فعالیت داشته و در کمپ آوارگانِ رهیده از داعش در شمال و شرق سوریه (روژآوا)، از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است.

او مرداد ۱۴۰۲ همراه سه تن از اعضای خانواده بازداشت شد، ماه‌ها در سلول انفرادی تحت بازجویی و شکنجه بود و در همان حال در اعتراض به بازداشت خانواده و وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زد. اعتصابی که صدمات ناشی از آن با گذشت زمان بر او مشهود است.

پخشان در بازجویی و در دادگاه از مواضع سیاسی و فکری خود دفاع کرد و تن به اعتراف اجباری نداد و نهایتا به اعدام محکوم شد.

یک ماه پیش از صدور حکم او، در شب انتخابات ریاست جمهوری، حکم اعدام شریفه محمدی در زندان لاکان رشت صادر شد.

دو هم‌بندی دیگرمان وریشه مرادی و نسیم سیمیاری نیز در خطر صدور حکم اعدام هستند.

همه‌ این احکام و شرایط ایجاد شده پیامی واضح دارد. هدف انتقام از زنان و کوردستان و دگراندیشان است. همان زنانی که در جنبش ژینا با جسارت به پا خاستند و ایستادگی کردند. زنانی که تحقیر، توهین، تهدید و تبعیض و آزارهای روانی و جسمی و جنسی نتوانست مانعشان شود و در مسیر خود پافشاری کردند. زنانی که در کنار مردان حقوقشان زائل شد و برای برابری و احقاق حقوق خود همچنان مبارزه می‌کنند.

فراموش نمی‌کنم در بحبوحه‌ اجرای حکم اعدام فرزندان این سرزمین در جنبش ژینا یکی از حکومتی‌ها با صدای بلند اعلام کرد: «خدای دهه‌ ۶۰ هنوز زنده است.»

خدای دهه‌ ۶۰ چه زنده باشد و چه مرده، توده آگاه است و خشمگین‌تر از گذشته و نه‌ تنها سکوت نمی‌کند بلکه مبارزه را با راه و رسم جدیدی زندگی می‌کند.

مردمی که نه‌ تنها طعم عدالت و آزادی را نچشیده‌اند بلکه سفره‌هایشان کوچک و کوچک‌تر شد اما آگاه‌تر شدند و با شجاعت بیشتری برای رسیدن به هدف نهایی خود در عرصه حاضر شدند.

... صدای یکی از رفقا افکارم را به هم می‌ریزد. پاسیار زندان اصرار به بسته شدن در هواخوری دارد، خود را مامور و معذور خطاب می‌کند و می‌گوید که باید پاسخگوی بالایی‌ها باشد.

یکی از دوستان در جواب می‌گوید: «به بالایی‌ها اعلام کنید بند زنان قصد ترک هواخوری را ندارد.»

بچه‌ها تأیید می‌کنند. پاسیار می‌داند که در چنین شبی نباید اصرار کند. می‌رود و ما شروع می‌کنیم به خواندن سرود.

«ستاره ستیزد و شب گریزد و صبحِ روشن آید ...» و کمی بعد «توی سینه‌ش جان جان جان، یه جنگل ستاره داره جان جان»

به این فکر می‌کنم که سال‌ها پیش با چه شور و امیدی این اشعار را سرودند. اشعاری که شد شورِ مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی و بعد از این‌ همه‌ سال باز همین سرودها در چنین شبی قلبمان را روشن می‌کنند.

از پخشان می‌خواهیم یک سرود کوردی بخواند و او هم‌صدا با وریشه می‌خوانند: «سه‌رهه لدان ژیانه، به رخودان ژیانه ...» (مقاومت زندگی‌ست)

حوالی ساعت یک بامداد است. برخی در گوشه و کنار هواخوری دراز کشیده‌اند. سکوت همه‌جا را فرا گرفته است. پخشان را می‌بینم که به آسمان چشم دوخته. یک‌سالی می‌شود که آسمان شب را بی‌واسطه ندیده. در این شش ماهی که با او زندگی می‌کنم، ایستادگی بر اصول فکری و سیاسی‌اش را تحسین می‌کنم.

پخشان زنی‌ست که رنج زنان را درک می‌کند، دغدغه‌ مردم تحت ستم در خاورمیانه را دارد و تلاش و مبارزه‌اش برای بهتر شدن شرایط آنان است. پخشان یک مددکار اجتماعی‌ است و برایش فرقی ندارد که به من مرکزنشین کمک می‌کند یا رفیق کورد، تورک، لر، عرب، بلوچ یا گیلک و ...، یا مردم ستم‌دیده‌ سوریه و غزه.

پخشان در زندان هم هر چه در توان دارد برای هر کس با هر گرایش سیاسی و عقیدتی انجام می‌دهد.

حکومت از چنین انسان‌هایی هراس دارد.

سرت سلامت رفیقِ جان.

در کنار هم تا لغو حکم اعدام ایستادگی می‌کنیم.