ملیکا قرا گوزلو: ماشین کشتار ارشاد دوباره آغاز به کار می‌کند

ملیکا قراگوزلو، دانشحوی روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی در واکنش به بازگشت گشت ارشاد، روایتی از دو بار بازداشت خود توسط نیروهای امنیتی منتشر کرد.

مرکز خبر- ملیکا قراگوزلو، دانشجوی روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی و از مخالفین حجاب اجباری در واکنش به بازگشت گشت‌های ارشاد و بازداشت زنان مخالف حجاب اجباری در حساب کاربری خود در اینستاگرام، روایتی از دو بار بازداشت خود توسط نیروهای امنیتی روایت کرده و نوشت: «با صدای تق تق در اتاق، چشمانم را باز کرده و به مرد غریبه‌ای که لای در ایستاده، خیره می‌شوم. چند پلک می‌زنم، گو هنوز در رؤیا به سر می‌برم. مرد دیگری لای در ظاهر می‌شود که تنها نظاره‌گر نیست، بلکه فیلمبردار صحنه‌ی جرم است! سر جایم می‌نشینم و جز لباس زیر، چیز دیگری بر تن ندارم (البته که حجاب فقط برای خیابان است و به آن‌ها محرمم!).»

 

متن کامل پست اینستاگرام ملیکا قراگوزلو به شرح زیر است:

امروز دوباره جار زده‌اند که ایها الناس، ماشین کشتار ارشاد دوباره آغاز به کار می‌کند! در نظر نخست، احتمال این امر کمتر از هوچی‌گریشان است اما وقاحت می‌خواهد حتی فکر کردن به انجام این کار، چه رسد در بوق و کرنا کردنش!

به عنوان دختر ایران، گیر کفتارهای ارشاد نیفتادن، تا پیش از این برایم یک خوش‌شانسی عالی محسوب می‌شد اما هنگامی که خانه‌ات نیز مأمن امنی برایت نباشد، این خوش شانسی «تلخ»، بیش از حد بی‌معناست.

٢٢ تیر ١۴٠١، ساعت ١٢ و نیم شب. در حیاط قفل است. از دیوار بالا رفته، در صاحبخانه را می‌زنند که «حاج آقا باز کن، ما پلیس‌های خوبی هستیم و آمده‌ایم یک سارق مسلح بد را بگیریم.» زنگ ساختمان را می‌زنند. مادر هراسان از پشت در می‌گوید «بفرمایید» آقایان هم می‌فرمایند که چون وقت سر خاراندن ندارند، این ساعت مزاحم شده‌اند تا راجع به همسایه طبقه بالا تحقیق کنند.

در که باز می‌شود، ١٠-١٢ مرد به داخل خانه یورش می‌آورند (البته یک زن تزئینی نیز همراهیشان می‌کند). خواهرم که بیرون آمده بود را با خشونت داخل اتاقش پرت کرده و در را محکم به رویش می‌بندند. پس حالا یک ضدانقلاب در تنها اتاق باقی مانده، خوابیده است.

با صدای تق تق در اتاق، چشمانم را باز کرده و به مرد غریبه‌ای که لای در ایستاده، خیره می‌شوم. چند پلک می‌زنم، گو هنوز در رؤیا به سر می‌برم. مرد دیگری لای در ظاهر می‌شود که تنها نظاره‌گر نیست، بلکه فیلمبردار صحنه‌ی جرم است! سر جایم می‌نشینم و جز لباس زیر، چیز دیگری بر تن ندارم (البته که حجاب فقط برای خیابان است و به آن‌ها محرمم!).

حتی چند ماشین و موتور هم اسکورتم کردند! خدا لعنت کند این سارق مسلح را!

٩ مهر ١۴٠١، ساعت ٢ و نیم شب. این مرتبه دیگر زحمت بالا رفتن از در را به خودشان نداده و قفل را می‌شکنند. به همین سادگی! این مرتبه زبانم درازتر است. می‌گویند «دانشگاه را به آتش کشیدی.» می‌گویم «کاش آن خراب شده را به آتش کشیده بودم که امروز دانشگاه رفتن هم جرم نباشد.» مادرم می‌گوید «می‌خواهید یک ٢٢ ساله‌ی دیگر هم روی دستتان بماند؟» آن‌ها هم تهدید می‌کنند که «حرف اضافه نزن وگرنه خودت را هم می‌بریم.»

این مرتبه نیز با بادیگارد شخصی به استقبالم آمده‌اند! می‌گویم «چرا فکر کردید من از شما می‌ترسم؟» اما اعتقاد دارند که روش همین است و قراری بر ترس نیست.

بله آقایان، یورش نیمه شب به خانه یک ضدانقلاب که وحشیانیه نیست، یک وظیفه‌ی انقلابیست!