«در گوشم زمزمه کرد بالاخره می‌کشیمت بالا، همین جا دارت می‌زنیم»

سپیدە کاشانی در نامەای منتشر شدە در مورد آنچە در بازجویی‌ها و تحت شکنجە تجربە کردە، افشاگری کردە است: «ساعت‌ها ایستاده بازجویی می‌شدم. حتی اجازه نداشتم سرم را به دیوار تکیه بدهم».

مرکز خبر- سپیدە کاشانی فعال محیط زیست کە بە اتهام جاسوسی بە شش سال حبس محکوم شدە بود پس از ۵ سال زندان، در نامەای در مورد بازجویی‌ها، شکنجەهای روحی کە تحت بازجویی متحمل شدە را افشا کردە است. وی از اعدام ساختگی همسرش برای شکنجەی روحی او و بازجویی در اتاق‌هایی با دیوار‌های خونین نوشتە است. بازجوهایی کە خود را قدرت مطلق دانستە و حتی قاضی و دادگاە را نیز بخشی از خود خواندەاند. 

او در نامەاش تاکید کردە است کە «من همانقدر جاسوس هستم که جوانان عزیز وطن قاتل و آشوبگر».  

 

متن کامل نامەی سپیدە کاشانی بە شرح زیر است:

 

من سپیده کاشانی هستم، یک عاشق، عاشق وطن، عاشق خانواده و عاشق هومن عزیزم.

امروز ۵ سال از محکومیت ۶ ساله‌ام به پایان رسید. در این ۵ سال به پرونده‌سازی و سناریوی ساختگی اعتراض نکردم و زبان در کام کشیدم ولی امروز می‌گویم، امروز می‌نویسم، برای کشورم، برای زنان هموطنم. برای جوانان. برای تمام زخم خورده‌های بی‌عدالتی. تمام این مدت تشنه کلام حق بودم و اجرای عدالت، انتظار کشیدم سخت و طولانی و جان فرسا.

قصد داشتیم از معدود کسانی باشیم که برای وطن بمانیم. از طبیعت و خاک و شرفمان محافظت کنیم. در عمل، نه با شعار. ۲۵ سال از عمر و جوانی‌ مان را در راه حفاظت از میهن صرف کردیم. گنبد و ترکمن صحرا، گلستان، ارس، ارومیه، طبس، بافق، مسجدسلیمان، شوشتر، هجیج، ملکان فرزندانمان شدند. تا اینکه در ۴ بهمن ۱۳۹۶ توسط افراد اطلاعات سپاه بطور وحشیانه و با خدعه و نیرنگ دستگیر و زندانی شدیم. روزهای اول مضطرب و پریشان انتظار کشیدیم. در انتظار روشن شدن حقیقت و در پی آن عذرخواهی و آزادی. امروز ۵ سال از آن تاریخ گذشته. حقیقت کتمان شده، سناریو ساخته شده و سنگین‌ترین و هولناکترین اتهامی که پشت هر انسان شریفی را می‌لرزاند به ما نسبت داده شده. اتهام جاسوسی.

من همانقدر جاسوس هستم که جوانان عزیز وطن قاتل و آشوبگر.

می‌گویم تا بدانید من نیز (همچون آنان) تحت فشارها، شکنجه‌های هولناک و بازجویی‌ها و طرح‌های از پیش تعیین شده برای گرفتن اعترافات دروغین بودم.

برخود لازم دیدم که بخشی از فشارها و شکنجه‌ها را بازگو کنم که تا حدی عمق درد و رنجی را که کشیدم تصویر کنم. شاید چراغ راهی باشد در این شب سیه.

۱. یس والقرآن الحکیم. بازجو ابتدای هر بازجویی سوره یس را با صوت می‌خواند سوره که تمام می‌شود یک به ظاهر روحانی حکم اعدام هومن جوکار جان خسته‌ام را می‌خواند. من او را نمی‌بینم با چشم بند به سمت دیوار نشسته‌ام، خودش می‌گوید روحانی است. حکم اعدام هومن است! همین جا؟ در همین اتاق؟ کی؟ هومن من. هومن مادرش. همان هومنی که وجب به وجب این خاک را می‌بوید و می‌پرستد و می‌شناسد. باور کرده بودم. هر روز و هر لحظه فکر میکردم چوبه‌ای برپا می‌شود و بازجو آنچه گفته عملی می‌کند. زیر چهارپایه می‌زند و تمام. در آن فضای ناامن و پر اضطراب مطلقا دور از ذهن نبود. مگر اتفاق نیفتاده بود؟ مگر عکس جسم بی‌جان کاووس سیدامامی را به من نشان نداده بود؟ باور نکردم. ممکن نبود کاووس مرده باشد. او پر از شور زندگی و امید بود. نه او زنده است. کاووس نمرده. من اعتراف نمی‌کنم. به کار نکرده اعتراف نمی‌کنم. اعدامم کنید. بازجو موبایلش را به من می‌دهد فیلم جسد بیجان و شریف کاووس را نشان می‌دهد. مریم در اطرافش مویه می‌کرد و او را صدا میزد کاووسی بلند شو کاووسی جوابمو بده. بی‌حال و بی‌رمق و بی‌امید به سلولم بازگشتم. بازجو گفت فیلم بعد جسد هومنه.

- بازجویی‌های طولانی و همراه با داد و بیداد و فحاشی ، هتک حرمت، دروغ تهدید، تهمت، تفتیش عقاید بود. بازجو اصرار داشت که من کلیمی-بهایی مخفی هستم.

- ساعت‌ها ایستاده بازجویی می‌شدم. حتی اجازه نداشتم سرم را به دیوار تکیه بدهم.

- دائما و ساعت‌های متوالی از پله‌های ترسناک بازجویی مجبور به بالا و پایین شدنم می‌کرد.

- در اتاق تاریک بازجویی می‌شدم. صدای ترسناک بازجو را از بلندگو می‌شنیدم.

- در اتاقی که در و دیوار آن خونی بود بازجویی می‌شدم. نکند این خون هومن باشد یا خون سام یا امیرحسین و طاهر یا آقای طاهباز، بازجو می‌گفت شاید شما رو نزنیم ولی به پسرها رحم نمی‌کنیم. تصور آن حد از خشونت که می‌توانستند در مورد هومن و بقیه عزیزانم اعمال کنند کشنده بود.

- ساعت یک نیمه شب است. همراه یک مراقب خانم از بازجویی برمی‌گشتم. تمام ساختمان بازجویی در تاریکی مطلق است. مراقب جلو رفت تا در را باز کند. سایه‌ای احساس کردم. ناگهان مردی از پشت سر از فاصله خیلی نزدیک در گوشم زمزمه کرد بالاخره می‌کشیمت بالا، همین جا دارت می‌زنیم. وحشت کردم. مرگ همینقدر به ما نزدیک بود.

- دو سال در انفرادی بودیم. یک سال آن را با وحشت افساد فی‌الارض و اعدام سر کردیم. راه به جایی نداشتیم. فریادرسی نبود. اعدام برای ۴ نفر: مراد، طاهر، نیلوفر، هومن عزیزم. هرچه بازجو گفته بود، شد. نکند این هم... . نه ممکن نیست، اصلا نمی‌توانستم نه غذا بخورم، نه بخوابم فقط به فقدان عزیزانم می‌اندیشیدم. به بازجو می‌گفتم بالاخره دادگاهی هست، قاضی هست. حقانیت ما ثابت می‌شود ولی می‌گفت توی دهن قاضی می‌زنم اگر حکمی غیر از حکم مرا قرائت کند. قاضی کیه اونم آدم خودمونه و بود. حکمی را قرائت کرد که بازجو خواسته بود. دفاعی هم در کار نبود. دادگاهی نمایشی و کیفرخواست ساختگی. بدون ادله محکمه پسند.

- حکم بازداشت تنها خواهرم را نشانم دادند. عکس او را هنگام بازجویی دیدم خواستند مطمئن شوم که بازداشت شده، تیر خلاص را به من زدند. ولی من چیزی برای گفتن نداشتم. تمام واقعیتها را گفته بودم، نوشته بودم، بارها و بارها ولی نه آنچه آنها می‌خواستند.

- هومن به من گفت اوائل بازداشت، نیمه‌های شب برای بازجویی می‌رفت. در راه بازجویی، زیر پله‌ها در نقطه کور دوربین‌ها، با چشم‌بند رو به دیوار متوقفش کردند و بعد از پشت سر مورد ضرب و شتم قرار گرفته، از شخصی به نام سلطان نام می‌برد که با انبردست او را به کشیدن ناخن تهدید میکرده سلطان آنها را به هر کار غیر انسانی تهدید می‌کرده است.

- بازجو می‌گفت من مهره سوخته‌ام اگر هم آزاد شوم یا با گلوله کشته میشم یا در یک تصادف ساختگی.

نمی‌دانم چندین انسان با چنین دسیسه‌ها و نیرنگ‌ها و فشار و شکنجه پای اعترافات ساختگی نشستند و به موجب آن اعترافات پای چوبه‌های دار رفتند و یا احکام سنگین گرفتند و از نعمت آزادی محروم شدند. امیدوارم دیگر شاهد چنین بی‌عدالتی‌ها نباشیم و حق و حقیقت جاری شود.

گرچه ما کارشناسان محیط زیست رنج غیرقابل تصور و طولانی را متحمل شدیم اما در واقع عزت و شرفمان را حتی برای آزادی که حقمان بود از دست ندادیم.