«ادبیات یک کار ضد استبدادی و یک مبارزه سیاسی و اجتماعی»
مونا ولیپور معتقد است ادبیات علیه استبداد و تمامیتخواهی است، به ما یاد می¬دهد که از کنار هر آدمی به راحتی عبور نکنیم و مسائل برایمان مهم باشد.
شبنم توکلی
تهران - نشست علمی وظیفه ادبیات (ملتزم یا آزاد؟) سەشنبه ١٧آذر، در خانه اندیشمندان علوم انسانی با حضور دکتر مونا ولیپور و دکتر وحید عیدگاه طرقبهای با همکاری شورای دانشجویی علوم انسانی در سالن حافظ برگزار شد.
عنوان وظیفه ادبیات از کتابی با همین عنوان به ترجمه ابوالحسن نجفی گرفته شده که دیدگاههای مختلفی را در رابطه با وظیفه ادبیات بررسی و در یک دستهبندی کلی به دو دیدگاه شرقی و غربی تقسیم میکند و از آنجاست که کشمکشهای علمی و ادبی شکل میگیرد و آنها را باهم مقایسه میکنند. اختلاف اصلی این دو دیدگاه روی مسئله واقعیت و مسئولیت ادبیات است. طبق دیدگاه متفاوتی که به واقعیت دارند باعث میشود که از ادبیات انتظارات متفاوتی داشته باشند. برای مسئولیت نیز همینگونه است نویسندگان شرقی میگویند «ادبیات باید در خدمت جامعه باشد.» ما باید با این پرسش روبهرو شویم که آیا ادبیات حتماً باید در خدمت یک قشر یا طبقهی خاصی باشد یا خیر .
دکتر مونا ولیپور گفت: باید اول از همه بدانیم که التزام در ادبیات چیست و چه تعریفی دارد. اگر ما التزام در ادبیات را بیان واقعیتها یا مسائل حاد اجتماعی و سیاسی روز جامعه ببینیم من این تعریف را برای التزام ادبیات یک تعریف تقلیلگرایانه میبینم. اگر پرسشها ناظر بر این تعریف باشد پاسخها طور دیگری خواهد بود و اگر ناظر بر تعریف دیگری باشد پاسخها متفاوت خواهد بود.
ما التزام را یک وظیفه اجتماعی در نظر میگیریم و میگوییم که ادبیات یک وظیفه اجتماعی دارد وظیفه آن بیان وقایع حاد اجتماعی-سیاسی است، بیان واقعیتهای این مکانی و این زمانی. ادبیات باید متناسب با واقعیتهای روز جامعه باشد و نیازهای روز مخاطبان را در نظر بگیرد. ادبیات یک ابزار سیاسی-اجتماعی مفید است. من فکر میکنم این تعریف یک تبعاتی دارد.
تعریف دوم این است که وقتی ما با نوشتن سروکار داریم و چیزی نوشته میشود، سؤال اینجاست یک نویسنده باید درباره چه چیزی بنویسد؟ اگر ما این مفعول نوشتن را شرح وقایع سیاسی-اجتماعی در نظر بگیریم وظیفهی مطبوعات و رسانهها اینجا چیست؟
به نظر من چنین تعریفی از التزام به این شکل غلط است. در کتاب وظیفه ادبیات میگوید وظیفه نویسنده تصویر جهانهای ممکن بر اساس یک جهان واقع است یعنی ادبیات در واقع یک زبان هنجار شکنانه دارد. نویسنده باید دربارهی امر ممکن بنویسد نه از امر واقع، در اصل این جهانهای ممکن است که متناظر با جهانهای واقع شکل میگیرد. در واقع وظیفهی نویسنده گزارشگری نیست، گزارش یعنی بیان همان عادتها، سنتها، آن روش فکر و زیست معمول، وظیفهی یک نویسنده عادت زدایی و ایجاد سنت سنتشکنانه در دل یک سنت است. مثلا ًداستان مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، ما احتمالاً هیچ کدام در موقعیتی نبودهایم که دچار یک بیماری لاعلاجی شویم که منجر به مرگ شود، این تجربه در ساحت تجربههای ما وجود ندارد ما چطور میشود وارد چنین دنیایی شویم و آن دنیا را درک کنیم در واقع داستان مرگ ایوان ایلیچ یک نگاهی به من میدهد که یک جهان ممکنی است در بستر یک جهان واقع. این داستان به ما نشان میدهد که قرار گرفتن در یک بستری، نگاه ما را نسبت به زندگی تغییر میدهد به قولی هر نویسندهای دروغ میگوید تا حقیقتی را بیان کند.
مونا ولیپور ادامه داد: دلیل اینکه ما بعضی از آثار را میخوانیم بعضی دیگر نه، تنها به خاطر التزام نیست در اینجا احساسات و روحیات انسان است که باعث میشود من چه چیزی بخوانم یا نه. آقای دکتر که گفتند نویسندگان در دورههای مختلف دستنشاندهی نهادهای قدرتهای مستقیم خودشان بودند یا در دوره معاصر دستنشانده یکسری از الگوهای فکریاند مثلاً الگوی فکری روشنفکرانه وجود دارد و نویسنده در قالب آن الگو مفاهیمی را که آن نهاد تولید میکند را در نوشتارم بازتولید میکنم و به این معنا اگر بگوییم ادبیات یک ابزار و یک رسانه است به نظر من خیلی به ادبیات به این معنا جفا کردهایم. به نظر من نویسنده گاهی خواسته یا ناخواسته ممکن است کارگزار نهادهای قدرت شود. خیلی وقتها ممکن است ادبیات بازتولید کنندهی این کلیشهها، هنجارها، عادتها و آن چیزهایی که در جامعه هست شود. با نگاه امروز اگر ادبیات قرار باشد آن چیزی که نهادهای قدرت در جلوههای گوناگون بازتولید کند دیگر ادبیات نیست اگر ما قبول بکنیم چه در حوزهی فرم چه در حوزهی محتوی آنچه که ادبیات را از غیر ادبیات جدا میکند آشناییزدایی است پس وظیفهی ادبیات چیزی غیر از آنچه که به آن عادت شده نیست و باید چیزی غیر از آن را به ما نشان دهد.
ما با خواندن هر داستانی باید بتوانیم در آن زیست کنیم، ادبیات یک دوره فشرده زندگی است. من با خواندن رمانها و داستانها میتوانم در تجربه زندگی دیگری زیست کنم، ادبیات با دیگری سازی با قیدیت مبارزه میکند. ادبیات علیه استبداد و تمامیت خواهی است، به ما یاد میدهد که از کنار هر آدمی به راحتی عبور نکنیم و مسائل برایمان مهم باشد. این کاری که ادبیات برای ما میکند گسترده کردن جهان ما با این تجربه است که به نظر من خیلی اهمیت دارد مخصوصاً در مبارزهاش با دیگری سازی. با خواندن ادبیات ما میتوانیم یک آدمی که در شعاع کیلومتری از ما قرار دارد وارد ساحت تجربهی خود بکنیم، به همین معنا ادبیات یک کار ضد استبدادی یک مبارزه سیاسی و اجتماعی است بخاطر اینکه علیه دیگری سازی علیه آن تقسیم بندی خودی و غیره خودی ایستاده، ادبیات درک خودگونه از دیگری را به ما نشان میدهد دیگری را به مثابه خودم میتوانم تجربه کنم این همان فرا رفتن از امر واقع به امر ممکن است.