آنسوی ممنوعیت‌ها تا بیکران‌ها لبریزند از داستان زیبای آزادی

آنسوی دیوارها و چراغ‌ها و سیم خاردارها... آنسوی ممنوعیت‌ها تا بیکران‌ها لبریزند از داستان زیبای آزادی، از داستان‌های شیرین‌ها و فرزادها.

آنسوی دیوارها و چراغ‌ها و سیم خاردارها... آنسوی ممنوعیت‌ها تا بیکران‌ها لبریزند از داستان زیبای آزادی، از داستان‌های شیرین‌ها و فرزادها.

 

بەجای کوە و دشت و فضای باز طبیعت، میلەها و نگاە زندانبان خستە و عصبی، نیمکت سرد و هوای بغض‌آلود اتاق‌های کوچک چند متری، زیبایی‌ها و حس خفتە‌ی آزادی در میان نگاهای بەجاماندە بە آیندەای نامعلوم، شاهد لحظەهای آزادی بچەهای سرزمینم هستند، آزادی فرزندانی کە از خاک، مثل گلی نوشکفتە دوبارە سر برآوردەاند. اما زمزمه‌ی چوبه‌ی دار به گوش می‌رسد برای سمبلان انسانیت و آزادی.

 

شب است و قصە‌ی زندگی کە پایەاش آزادیست؛ دراز و شیرین است و ماه و ستارەها و آسمان خیرە بە چشمان فرزاد و شیرین و علی و فرهاد؛ آواز هنرمند کاڵێ آتشین کە می‌گوید هاڕەی لەرزانە ئەوا تۆ دەڕۆی کاکەی لەرزانە نۆرەی هەڵمەتی نەونمامانە... کلمە‌ی اعدام را واژگون می‌کند و بجای وحشت، عشق دوباره‌زیستن بەارمغان می‌آورد و پیام "یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید"، را بە گوش شب و مردمانش زمزمە می‌کند.

 

چوبە‌ی دار  تبدیل شد بە زندگی آیندگان و  شعر و ترانەای مالامال از امید. آهنگی که پنهانی نخوانیمش، آهسته در دل زمزمەاش نکنیم، به خاطرش حبس نکشیم، آهنگی که با خواندنش چشمهای‌مان پر اشک نشود و نگاهمان را به قاب عکس روی دیوار ندوزد و هق هق گریەیمان را سر ندهد. آهنگی که بتوانیم دست در دست هم، با صدای بلند فریادش بکشیم، لبخند بزنیم، برقصیم و بخوانیمش.

 

وقتی از پنج قهرمانان زندان اوین و چوبە‌ی دار بحث می‌شود، قلم خجالت می‌کشد، زبان از وصفت شرمسارست، زیرا بحث از معلمی‌ست کە می‌آموزد و  همچون شعر شێرکۆ بێکەس که می‌گفت مرگ ما آغاز زندگیست، مرگشان را برای زندگی حقیقی دادند.

 

  فرزاد کمانگر زندان را با روحیه‌ی آموزگاری همچون شعر شاعر کورد قانع کە می‌گوید «ئاخرین ماڵی ژیانم کونجی بەندیخانەیە»، به مدرسه‌ای برای پیشرفت فرهنگ انسانی و درست زندگی کردن تبدیل نمود و باحس مالامال از آزادی ترانه و شعر درآمیخت و پرده از نهاد زشتی‌های ستمکاران برداشت.

 

آموزگار فرزاد، هرچند جسمش بی نام و نشان است ولی با اخلاق و همدردی والایش نسبت بە فرزندان سرزمینش، توانست بە همە درس وفاداری بیاموزد، در حالیکە در وصیت‌نامه‌اش می‌گوید:‌ «اعضای بدنم را به بيمارانی که مرگ من می‌تواند به آنها زندگی ببخشد هديه کنم و قلبم را با همه‌ی "عشق ومهری" که در آن است به کودکی هديه نمايم. فرقی نمی‌کند که کجا باشد بر ساحل کارون يا دامنه سبلان يا در حاشيه‌ی کوير شرق و يا کودکی که طلوع خورشيد را از زاگرس به نظاره می‌نشيند، فقط قلب ياغی و بي‌قرارم در سينه‌ی کودکی بتپد که ياغی‌تر از من آرزوهای کودکيش را شب‌ها با ماه و ستاره در ميان بگذارد و آنها را چون  شاهدی بگيرد تا در بزرگسالی به روياهای کودکی‌اش خيانت نکند، قلبم در سينه‌ی کسی بتپد که بيقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالين نهاده‌اند» و بدین گونه بە ملت درس همبستگی و اتحاد آموخت.

 

"من بابت چه چیزی حبس کشیده‌ام، تا باید اعدام شوم؟ آیا جواب به خاطر کورد بودنم است؟ پس می‌گویم: من کورد به دنیا آمده‌ام و به‌دلیل کوردبودنم محرومیت کشیده‌ام".

این جملەهای شیرین است کە قبل اعدام در نامەای نوشتە بود. آری، شیرین یکی از الهەهای تاریخیست که به نمادی از مبارزه علیه نظام زن‌ستیز و مردسالار ولایت فقیه تبدیل شد. انسانی مصمم با روحی که هرگز زندان نتوانست‌ آن را به بند بکشد. هنرمندانه فکر و عمل را بهم‌ آمیخت و انتقام درست و بجا را به مبارزان راه آزادی نشان داد. زبانش جز برای آزادی سخن نگفت.

شیرین زندگی را در مبارزە و کلمە بە کلمە‌ی کتاب پەپولە‌ی آزادی، برای جامعە و زنان کورد و جهان برجستە نمود. شیرین با زندگی شیرینش و هدف والایش زندگی و راه شیرینی برای زنان رنجدیدە بە ارمغان آورد.

چشمان شیرین و لبخند زیبایش در آخرین عکسش کە برای ملتش ماندە و هر سال سنبل زن مبارز می‌شود، مژدەآور زندگی آزاد شد و با بخشیدن زندگیش در راە وطن سمبل دموکراسی و برابری شد.

 

«مرگ اگر اژدهاست در دل من مورچه ایست بی آزار، مرگ برای من سعادتی است هدیه شده از سوی دوست زیرا برای ملت است.»

جملات زرین و طلایی فرهاد وکیلی دیگر زندانی اعدامی زندان اوین که هیچ وقت از یادها فراموش نشد و مرگ را که جلادانش می‌خواستند همچون هیولایی بر وی بتازانند، چنان خوار و حقیر نمود که سرافراز و باافتخار زندگی را بدرود گرفت و در پای چوبه‌ی دار هیچ وقت پاهایش نلرزید. فرهاد فرزند سرزمین عشق و مبارزه، با فکر آزادیخواهیش ایثار انقلابی را به همه نشان داد. اینکه چقدر می‌توان بزرگ بود و به همه چیز پشت‌پا زد برای رسیدن به آزادی.

فرهاد نمونه‌ای از اخلاق و الگو و پدری دلسوز شد برای جامعەاش، فرزندانش و فرزندان آینده که با یاد او الفبای آزادی را فرا گرفته و زندگی را با آزادی می‌آرایند.

 

دادگاه علی حیدریان هم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. علی در بند ۲۰۹ زندان اوین سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد ولی هرگز حاضر نشد تا در اعترافات تلویزیونی که وزارت اطلاعات سناریوی آنرا ریخته بود، شرکت کند. بازجویان به علی گفته بودند اگر به اعترافات تلویزیونی تن ندهد او را با فرهاد وکیلی و فرزاد اعدام خواهند کرد. علی حیدریان بعد از گذشت ۱۳۰۰ روز از دستگیری و شکنجه می‌گوید: «هنوز مابین مرگ و زندگی بلاتکلیف و سرگردانم، نمی‌دانم متعلق به دنیای زندگانم یا  جزو مردگان، این است شرح و حال کسی که قبل از رسیدن به دوران کودکی به مرحله‌ی جوانی رسیده و پیش از چشیدن کوچکترین قطره‌ی شربت از جام لذایذ جوانی در لبه‌ی پرتگاه مرگ ایستاده است.»

نام علی حیدریان اکنون به عنوان یک قهرمان ملی در ذهن مردم کوردستان جاودانه است.

 

علی‌حیدریان، نیز جوانی سرشار از  زیبایی فکری و آزادی بود و در جامعە نماد یک انسان فدایی و تلفیقی از اراده و عزم‌ آهنین و یکی شده با آرمان‌هایش، که باید برگشت‌ناپذیری را در راه هدف از او آموخت.

 

تمامی شهدای اعدام در پیشبرد فرهنگ مبارزه و تحزب صحیح و اتحاد ملی در شرق کوردستان موثر بوده‌اند و نمی‌توان به تمامی ابعاد این ماه و تاریخ‌سازی صورت گرفته در آن پرداخت. اما باید خاطرنشان سازیم که ماه گولان برای جنبش آزادیخواهی ملت کورد در شرق کوردستان و پیشرفت‌های حاصله نقشی سرنوشت‌ساز داشتە و با خلق ارزش‌ها و معیارهای گرانبها صیانت از جهان ذهنیتی را تحت ضمانت درآورده و هویت انقلابی ما را درخشان ساخته است.

 

ماە گولان یا همان ارد‌یبهشت را باید لحظه به لحظه خواند و تدریس نمود تا در سایه‌ی این ماه به توان درست‌ زیستن دست یابیم و از فرزاد و شیرین و علی و فرهادها زندگی آزاد را بە آیندە و فرزندان میهن یادآوری کنیم...