اشک‌های پس از صنف شش و آینده‌ای که بسته شد!

پایان صنف شش برای هزاران دختر افغان به خط پایانی تلخ بر آموزش‌شان بدل شد. دخترانی که با امید ادامه مکتب فراغت گرفتند، با دروازه‌های بسته، اشک‌های خاموش و آینده‌ای نامعلوم روبه‌رو شدند؛ روایتی دردناک که امروز در چهره رویا و هزاران دختر تکرار می‌شود.

بهاران لهیب

تخار- امسال، برای هزاران دختر افغان، پایان صنف شش نه یک مرحله طبیعی در مسیر آموزش، بلکه خطی بسته و دردناک بر آینده‌شان بود. دخترانی که با امید ادامه مکتب، کتاب‌های‌شان را بستند و آخرین امتحان صنف شش را سپری کردند، نمی‌دانستند که همین لحظه، آخرین حضور رسمی‌شان در فضای آموزش خواهد بود. دروازه‌هایی که باید به روی صنف هفت باز می‌شد، برای همیشه بسته ماند.

این دختران در سنی قرار دارند که آموزش نه‌تنها حق، بلکه نیاز اساسی رشد فکری و روانی آنان است. محروم‌ساختن دختران از ادامه تحصیل در این مرحله، به معنای قطع ناگهانی مسیر رویاها، استعدادها و امیدهایی است که تازه در حال شکل‌گیری بود. بسیاری از این دختران، با شوق معلم‌شدن، داکترشدن یا خدمت به جامعه، صنف شش را پشت سر گذاشته‌اند، اما اکنون با آینده‌ای مبهم و خاموش روبه‌رو هستند.

پیامدهای این محرومیت، تنها به فرد محدود نمی‌شود، بلکه خانواده و جامعه را نیز در بر می‌گیرد. دخترانی که از آموزش بازمی‌مانند، بیشتر در معرض ازدواج‌های زودهنگام، کارهای اجباری خانگی و انزوای اجتماعی قرار می‌گیرند. این وضعیت، چرخه فقر، نابرابری و وابستگی را عمیق‌تر کرده و فرصت رشد یک نسل کامل را از میان می‌برد.

در بسیاری از خانواده‌ها، والدین نیز در برابر این وضعیت درمانده‌اند. برخی تلاش کرده‌اند کورس‌های خانگی یا آموزش‌های غیررسمی برای دختران‌شان فراهم کنند، اما این راه‌حل‌ها محدود، ناپایدار و همواره با ترس از بسته‌شدن مواجه است. نبود یک سیاست آموزشی روشن و عادلانه، فشار روانی سنگینی را بر دختران و خانواده‌های‌شان تحمیل کرده است.

دخترانی که امسال از صنف شش فارغ شدند، قربانیان خاموش تصمیم‌هایی هستند که بدون درنظرگرفتن آینده آنان اتخاذ شده است. سکوت اجباری این نسل، نه نشانه رضایت، بلکه نتیجه حذف سیستماتیک آنان از حق آموزش است. هر روزی که این دروازه‌ها بسته می‌ماند، فاصله میان آرزو و واقعیت برای این دختران عمیق‌تر می‌شود و مسئولیت آن بر دوش کسانی است که آموزش را به ابزار قدرت تبدیل کرده‌اند.

ما برای دیدن رویا برین به خانه‌شان رفتیم؛ دختری که همان روز اطلاع‌نامه فراغتش از صنف شش را با درجه عالی دریافت کرده بود. رویا با چشمانی اشک‌آلود وارد خانه شد. شادیِ موفقیت در امتحان، جای خود را به اندوهی عمیق داده بود. او نتوانست چیزی بگوید؛ تنها با صدایی لرزان و بغض‌آلود، دردش را با مادرش در میان گذاشت. اشک‌های رویا، روایت درد میلیون‌ها دختر افغان بود که در چهار سال گذشته از حق آموزش محروم شده‌اند؛ دخترانی که نه به‌دلیل ناتوانی، بلکه به‌دلیل تصمیم‌های تحمیلی، از مکتب بازمانده‌اند.  

همان روز، اگر در کوچه‌پس‌کوچه‌های افغانستان قدم می‌زدید، صدای گریه و ناله دخترانی را می‌شنیدید که صنف شش را به پایان رسانده بودند؛ دخترانی که با هر قطره اشک، بخشی از امید شان به ادامه تحصیل را از دست می‌دادند. در کنار مادران نگران، این معلمان بودند که اشک‌های شاگردان‌شان را پاک می‌کردند و با صدایی آرام اما امیدوار می‌گفتند: «نترسید، روزی این ظلم، وحشت و زن‌ستیزی پایان می‌یابد و ما و شما آینده‌ای روشن و پرامید خواهیم داشت.»