«طی دو سال شاهد کولبری ۶۰ تا ۷۰ زن بودەام»

"الف.م" کولبری می‌کند و می‌گوید: در مدت این دو سال شاهد کولبری شاید نزدیک به ۶۰ تا ۷۰ زن بودەام، ولی گروه ما چهار زن و ٨ مرد بودیم که باهم می‌رفتیم و می‌آمدیم. واقعا از روی ناچاری است که کولبری می‌کنیم.

ژوان کرمی

کامیاران - نبود کار و فرصت شغلی در روژهلات کوردستان جمعیت زیادی را ناچار به کولبری کرده است. کولبری شغلی غیرقانونی، خطرناک و بسیار سخت است که در واقع شخص کولبر با امنیت جانی و سلامت خود بازی می‌کند. اما حقیقت امر این است که کولبری یک انتخاب نیست و کولبران روژهلات کوردستان همچون سوختبران بلوچستان وقتی هیچ انتخاب دیگری برای تٲمین مخارج زندگی خود ندارند، ناچار می‌شوند که بە چنین کار پر ریسکی بپردازند.

روژهلات کوردستان علی‌رغم خاک حاصلخیز، منابع آبی فراوان و طبیعت مستعدش، دیگر مانند آنچه که در تاریخ شاهدش بوده است و دارای کشاورزی، باغداری و دامداری پررونقی بوده است، نمی‌تواند از این حوزەها اقتصاد جامعەی خود را تٲمین نماید. توریسم و تجارت نیز که همواره موجب جذب گردشگران بسیار از سراسر ایران و حتی بخش‌های دیگر کوردستان بوده است، اکنون با توجه به تورم‌ها و کاهش شدید قدرت خرید مردم ایران، دیگر آن رونق دهەهای گذشتە را ندارد. از سویی دیگر دولت-ملت مرکزگرای جمهوری اسلامی ایران با متمرکز کردن صنایع عمدەی خود در استان‌های مرکزی و محروم نمودن کوردستان و نواحی حاشیەای دیگر از برخورداری از این صنایع، بیکاری و نبود فرصت شغلی شدیدی را به شهروندان روژهلات کوردستان تحمیل نموده است. حاکمیت همواره با امنیتی و میلیتاریزه کردن کوردستان کوشیده است که به دلایل امنیتی نبود صنایع و کارخانجات در روژهلات کوردستان را توجیه نماید.

در چنین وضعیتی شهروندان یا باید با بیکاری دست و پنجه نرم کنند، یا برای یافتن کار مناسب به تهران و کلانشهرهای دیگر مهاجرت نمایند و یا به جمعیت بیشماری بپیوندند که به شغل‌های کاذبی همچون دستفروشی در کنار خیابان و کولبری زیر شلیک گلولەی مٲموران می‌پردازند.

در سال‌های گذشتە چند گزارش و حتی تصاویری از وجود یک یا چند زن کولبر در روژهلات کوردستان خبر دادە بودند. اما هرگز به شیوەای جدی به این موضوع پرداختە نشده است. در این راستا ما کوشیدیم با یکی از این زنان کولبر با نام "الف.م" به گفت‌وگو بپردازیم. وی که ۲٨ ساله و اهل کامیاران است، از وجود حدود ۶۰-۷۰ نفر زن کولبر خبر داد که وی طی ۲ سالی که خودش به کولبری مشغول بوده، مشاهده کرده است.

 

«واقعا کولبری شغل نیست»

"الف.م" سخنان را اینگونه آغاز می‌کند: من ۲٨ سال سن دارم، مدتی در پاوە بودم و در رستوران کار می‌کردم، مدتی در قنادی و حتی کافه کار کردم، اما دستمزدش کافی نبود و مجبور شدم کار کولبری را انتخاب کنم. کولبری نه برای زن و نه برای مرد عیب و عار نیست، وقتی که می‌دانی که هیچ کاری پیدا نمی‌شود مجبوری که بروی کولبری کنی، به جای اینکه دستت را مقابل دیگران دراز کنی. من حقیقتا نزدیک به دو سال کولبری کردەام، واقعا خیلی سخت است ولی گاهی اوقات هم جالب بود برایمان. بعضی شب‌ها دو بار کولبری می‌کردم. به خاطر خانوادەام چون خانوادەام شرایط خیلی سختی دارند و خودم مخارج خانوادەام را تٲمین می‌کنم. شبی دوبار کولبری می‌کردم اما احساس خستگی نمی‌کردم چون مجبور بودم و فشار زندگی بر دوشم بود. واقعا کولبری برای زن مردم عیب و عار نیست، اما کولبری شغل نیست. دوست دارم روزی شغلی داشتە باشم که بتوانم یک یا دو نفر، حتی ده نفر در کنار من بتوانند زندگی کنند و تٲمینشان کنم، چون چنین شرایطی حقیقتا خیلی سخت است. شب‌هایی بوده است که با کولەی سنگین بر دوشم بیست دقیقه بدون حرکت بر روی پاهایم می‌ایستادم. مٲموران که ایست می‌دادند مجبور بودم جایی پنهان شوم و بر روی پاهایم بایستم و حتی نفس نکشم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که می‌افتادم و تمام بدنم زخمی می‌شد. حتی رفیقی داشتم که هنگام برف سنگین زمستان از ارتفاع سقوط کرد و قطع نخاع شد. رفیقی داشتم که اهل جوانرو بود، ما وقتی راه می‌افتادیم سه-چهار تیم می‌شدیم، ناگهان گفتند فلانی بچەی جوانرو از ارتفاع سقوط کرده و فوت شده است. هر کسی بلایی سرش می‌آمد و واقعا کولبری شغل نیست.

 

«شاهد کولبری نزدیک به ۶۰ تا ۷۰ زن بودەام»

وی به زنان کولبری که مشاهده کرده است اشاره نمود و خاطرنشان کرد: در مدت این دو سال شاهد کولبری شاید نزدیک به ۶۰ تا ۷۰ زن بودەام، ولی گروه ما چهار زن و ٨ مرد بودیم که باهم می‌رفتیم و می‌آمدیم. واقعا از روی ناچاری است که کولبری می‌کنیم. اگر در شهرمان چهارتا کارخانه باشد، کشاورزی عمدەای داشتە باشد، مجبور نمی‌شویم برویم کولبری بکنیم. من اگر در شهرم کارخانەای وجود داشتە باشد، می‌روم آنجا کار می‌کنم، کولبری نمی‌روم. برای من هم جان عزیز است، من هم دوست ندارم جانم را از دست دهم. حتی خانم‌های دیگری که عرض کردم. مٲموران جان ما برایشان مهم نیست و بلافاصله شلیک می‌کنند، حتی اگر برادر خودشان هم باشد، اصلا انگار نه انگار! این چیزها اصلا برایشان مهم نیست واقعا. من اگر در شهرم کارخانەای وجود داشتە باشد، می‌روم در کارخانەی شهر خودم کار می‌کنم، مجبور نیستم به کوه و صخره بزنم، سقوط کنم، آسیبی ببینم یا قطع نخاع شوم. مثلا اگر قطع نخاع شوم، دیگر این کار چە ارزشی برای خانوادەام دارد؟ من می‌روم که لقمەای نان برایشان پیدا کنم.

 

«آن شب نذر کردم که زنده بمانم»

وی در ادامەی سخنانش به مشکلات کنونی‌اش با توجه به بستە شدن مرز با آن روبرو شده است اشاره نمود و گفت: من به خاطر اینکه مرز را بستەاند و کولبری تعطیل شده است به کار درو نخود مشغولم. حدود یک ماه است کە مرز را بستەاند، به همین خاطر آخرین باری که با رفیقانم رفتیم کولبری، از مسیر خیلی وحشتناکی رفتیم. حتی به رفیقانم گفتم اگر اینقدر سخت باشد دیگر نمی‌آیم، چون جانم را از سر راه نیاوردەام. واقعا کولبری در شٲن انسان نیست، ولی چارەای نداریم. مثلا الان صبح زود ساعت ۴ می‌روم درو نخود تا ساعت ۲ بعدازظهر با این وضعیت گرما برای ۵۰۰ هزار تومان که آن هم فقط چند روزی کار هست. کولبری قبلا بهتر بود ولی الان از مسیرهایی می‌روند که واقعا وحشتناک است. یعنی هر کسی پایش بلغزد و سقوط کند، حقیقتا تکە تکە می‌شود. جدای از اینکه احتمال تیراندازی وجود دارد. یک لحظه است، امکان دارد آدم پایش بلغزد و سقوط کند. هر کسی آن شرایط را ببیند قطعا خیلی برایش سخت و ناراحت‌کننده است. من آن شب نذر کردم و گفتم اگر زنده بمانم آخرین بارم است که کولبری می‌کنم، آن هم از این مسیر! حتی به رفیقانم هم گفتم که ازتان خواهش می‌کنم که دیگر از این مسیر نیایید، من امشب آمدم اما دیگر نمی‌آیم، تا جایی که می‌توانید دیگر از این مسیر نیایید، [وقتی مرز را بستەاند] دیگر چارەای نیست، از گرسنگی بمیریم بهتر از این است که از اینجا سقوط کنیم و حتی خانواده هم نداند کجاییم و کسی پیدایمان نکند.

 

«هر چقدر کار می‌کنم نمی‌توانم چیزی بخرم»

"الف.م" به سختی‌ها و خطرات کولبری پرداخت و در این بخش نتواست جلوی اشک‌هایش را بگیرد و درواقع بغضش ترکید: با وجود اینکه بارهایی که حمل می‌کردم بسیار سنگین بودند، اما به صاحب اجناس می‌گفتم اشکال ندارد و لطفا بهم بار بدهید. برای اینکه پولی که در می‌آوردم را برای بیماری پدر و مادرم هزینە کنم یا حداقل چندرغاز پس‌انداز داشتە باشم که اگر فردا خانوادەام یا خودم بلایی سرمان بیاید، بتوانم کاری بکنم و پولی در حسابم باشد. اگر بلایی سرم آمد خانوادەام بگویند حداقل پولی در حسابش هست که خرج خودش کند [چون خودشان در توانشان نیست]. اما من الان هر چقدر کار می‌کنم نمی‌توانم چیزی بخرم. یک کیسه برنج ۵۷۰ هزار تومان است، یک کیلو مرغ ۷٨ هزار تومان است، یک کیلو گوجەفرنگی ۱۵-۲۰ هزار تومان است. واقعا من دیگر نمی‌توانم، دیگر نمی‌کشم. چرا باید مردم اینقدر در فقر باشند؟ بارها بوده است ۶ عدد جیپاس، ۲-۳ تا جاروبرقی، تلویزیون ۵۵ اینچ، لاستیک خودرو، پارچه که هر کدام ۴۰-۵۰ کیلو وزن دارند را حمل کردەام، اما به خاطر پدر و مادرم تحمل کردەام. [با گریه]

 

«وقتی ارزش اجناس از سلامتی‌ام بیشتر بود!»

وی با مسلط شدن بر احساساتش اینگونه به سخنانش ادامه داد: یک بار حین حمل بار افتادم، برای اینکه جیپاس‌ها نشکنند سعی کردم خودم را به روی رانم بیاندازم. بالاخره حداقل ۱۵-۲۰ میلیون قیمت داشتند. من از کجا بیاورم پرداخت کنم؟ من به خاطر ۶۰۰ هزار تومان کولبری می‌کردم. واقعا وقتی که افتادم سعی کردم خودم را به روی رانم بیاندازم و نباید بگذارم اجناس طرف بشکنند، چون توان پرداختش را نداشتم. شب‌هایی بود که دوبار جنس می‌آوردم. در بین راه درگیری می‌شد، باید می‌ایستادیم و منتظر می‌ماندیم، باید دو ساعت [در حالی که بار روی دوشمان بود] سرپا می‌ایستادیم، نفس نمی‌دادیم، حرف نمی‌زدیم تا مٲموری که بالای سرمان بود، رد می‌شد. بعضی شب‌ها ناچار بودیم تا صبح بایستیم چون آنها تکان نمی‌خوردند. مجبور می‌شدیم یواشکی گوشەای بنشینیم.

 

«هرگز تسلیم نمی‌شوم»

"الف.م" در پایان بر مقاومت و تسلیم نشدن خود تٲکید کرد و گفت: با وجود اینکه شرایط زندگی‌ام خیلی سخت است، باز هم سعی می‌کنم با دو برابر توانم در برابر سختی‌های زندگی بایستم. هرگز تسلیم نمی‌شوم. به خاطر پدر و مادرم تا روزی که زندەام سعی می‌کنم کار کنم و برایم مهم نیست. سختی‌ها را به جان می‌کشم.