عروسک فروشی به امید عدالت
زهرا.م، عروسکفروشی که تحت حاکمیت سرمایهداری با مشکلات دست و پنجه نرم میکند، میگوید: میخواهم در آینده وکیل بشوم. دادگاهها پر از مردم است؛ به یک وکیل نیاز دارند که حقشان را بگیرد. راستش من عدالت را خیلی دوست دارم هر کسی که ظلم میکند مجازات شود.
نفس جاویدان
تهران- با عجله تند تند سوار مترو شد، دستهایش را محکم به میلهها گرفت و قدم قدم از میان ازدحام عبور کرد تا درست به وسط جمعیت رسید، سبد سبز رنگ بزرگی که در دست دیگرش بود بر زمین گذاشت و به زنی که نزدیکترین فاصله را به او داشت ملتمسانه نگاه کرد و گفت: عروسک میخرید؟! از داخل سبد یک عروسک برداشت و رو به زن گرفت، مجددا آن را سر جایش گذاشت و عروسک دیگری را درآورد که شاید از یکی از عروسکهایش خوشش بیاید، زن دیگری که روی صندلی نشسته بود صدایش زد که عروسک آخری را که خرگوش صورتی رنگی بود از او بخرد، کم کم سر وصدای بچهها هم بلند شد که عروسک میخواستند، این کار هر روز زهرا بود، فروش عروسکهای دستسازی که از ظرافت چیزی کمتر از عروسکهای داخل فروشگاه نداشتند.
زهرا.م گفت که ١٧سال سن دارد و عروسکهایی را که ساخته دست الناز خواهرش است، میفروشد. در ادامه بخشی از صحبتهای زهرا را میخوانیم: من از بچگی عروسک میفروختم، پدرم اعتیاد داشت و وقتی خیلی کوچک بودم ما را تنها گذاشت و رفت، از آن پس من و خواهرم کمک خرج مادر شدیم. مادرم خیاطی میکرد و خواهرم با تکه پارچههای مانده از لباسها، عروسک میساخت، من هم میفروختمشان چون بچهتر بودم مردم دلشان به حالم میسوخت و آن عروسکها را از من میخریدند، چون آن اوایل کارمان کیفیت چندانی نداشت بعدا که فروشمان بهتر شد پارچههای بهتر و ابزارهای با کیفیتتری به کار میبردیم، مردم بیشتر از عروسکهایمان میخواستند.
زهرا میگوید: خواهرم به خاطر وضعیتی که داشتیم از همان سال دوم راهنمایی ترک تحصیل کرد و خانه ماند تا در کارهای خانه به مادرم کمک کند و همینطور عروسکهای بیشتری بسازد، من هم خیلی وقتها از درس خواندن خسته میشدم، شما در نظر بگیر که هم با خواهرم عروسک میساختم و هم میفروختم، کوچه به کوچه و خیابان به خیابان هرجا که آدم میدیدم میرفتم دنبالشان، اما چندباری که بساط کردم تمام عروسکهایم را بردند به هر دری زدم پس ندادند، من هم بچه بودم کسی را نداشتم دنبال کارم باشد یا بزرگتری که کنارم باشد. آنها هم کلی فحش و حرفهای بد زدند که نپیادهرو ارث پدرت نیست که بساط میکنی»، انگار من از خدام بود که عروسک بفروشم! آخر من هم دوست داشتم مثل بقیه دوستان و همکلاسیهایم زندگی راحتی داشته باشم که مجبور نشوم برای پولی ناچیز از همان کودکی دنبال مردم راه بیفتم ولی چه کسی اهمیت میدهد.
زهرا در ادامه میگوید: من میخواهم در آینده وکیل بشوم. میگویند وکیلها پول خوبی میگیرند، جامعه را نگاه کنی میبینی حرف بیربطی نیست، دادگاهها پر از مردم است، این مردم هم به یک وکیل نیاز دارند که حقشان را بگیرد. راستش من عدالت را خیلی دوست دارم و میخواهم هر کسی که ظلم میکند مجازات شود، هر کسی که سر زن داد میزند، اهانت میکند یا روی زن دست بلند میکند به مجازاتش برسد... زهرا در مورد دلیل این حرفهایش میگوید: مادرم در جوانی از دست پدرش و بعدها از دست پدر من کتک میخورد. حالا که نگاهش میکنی پاهایش میلنگد آن هم بخاطر کتکی که پدرم به او زد و پایش را شکست بعدا هم که پدرم رفت، برادرهای مادرم آمدند کلی به مادرم فحاشی کردند که تقصیر تو بوده که همسرت ترکت کرده و حالا وبال گردن ما میشوی، مادرم اما اینبار کوتاه نیامد و همهشان را بیرون کرد، راستش من همیشه به وجود مادرم افتخار میکنم در تمام این سالها با تمام سختیهایی که کشیدیم حتی یکبار هم نشده پول منت از کسی بگیریم.
زهرا میگوید: من صبحها بعد از مدرسه و نهار، عروسکها را از خواهرم تحویل میگیرم چند مغازهای هست که اول به آنها سر میزنم، راستش گفتند از عروسکهایمان خوششان آمده مدتی است که از ما خرید میکنند گاهی وقتا هم سفارش میگیرم مثلا میگویند ۵ تا خرگوش قرمز یا ١٠ تا خرس کوچک و...من هم همان سفارشها را تحویل میدهم ما بقی عروسکهایم را داخل سبد میچینم و داخل مترو میفروشم، هم رفتوآمد به مترو زیاد است و هم کسی نمیتواند بهانه بگیرد راستش مأمورهای شهرداری همیشه منتظر فرصتی هستند که وسایلت را ببرند خب این چه فرقی با دزدی دارد؟! من اگر مغازه داشتم لازم نبود اینجا و آنجا بروم آنها هیچ درکی از مشکلات من و امثال من ندارند فقط پول خودشان برایشان مهم است .
زهرا میگوید :خواهرم در عروسکسازی استعداد زیادی دارد، قطعا اگر از نظر مالی حمایت میشد، میتوانست کارش را گسترش بدهد. من حتی یکبار هم نشده با عروسک به خانه برگردم، هرچی از خانه بیرون میبرم ،قطعا فروخته میشود، از بچه بگیر تا پیر و جوان خواهان دارد، خصوصا روز ولنتاین که دختر و پسرها بهم کادو میدهند، ما کلی عروسک میفروشیم. برای روز زن یا ایام عید با ایدههایی که خواهرم روی عروسکها پیاده میکند، کلی مشتری داریم مثلا برای روز ولنتاین در دست تمام عروسکهایمان یک شاخه گل گذاشتیم و خواهرم به گلها عطر زده بود، یک قلب بزرگ هم وسط سینه عروسکها بود که رویش یادداشتی عاشقانه بود هر عروسک با یک یادداشت مخصوص و گل مخصوص به خود و کلی چیزهای جذاب دیگر.
زهرا در مورد واکنش و نوع رفتار مردم با خود میگوید: من در این سالها خیلی چیزها دیدم و با تجربهتر شدم، میدانم برای دختری مثل من چه خطراتی وجود دارد، دوست و دشمن را دیگر از هم تشخیص میدهم، میدانم چه کسی مشتری عروسکهایم است و چه کسی قصد دستدرازی دارد، چون حقیقتا هم برای خودم هم خیلی از دختران دیگری که شبیه به من در خیابان دستفروشی میکنند، آزار جنسی چیز تازهای نیست حتی اندازه یک دستمالی کردن، برای بیشتر ما دخترها پیش آمده که به بهانه خرید کردن بخواهند ما را لمس کنند یا به طمع پول بخواهند برایشان کار بدی انجام دهیم... یادم است همین یک هفته پیش داخل کوچه بودم که پیرمردی به بهانه خریدن عروسک برای نوهاش صدایم زد نزدیکش که شدم روی بدنم دست کشید و من جیغ زدم و فورا فرار کردم شاید اگر بچه کوچکتری بود راحت او را میگرفت... این واقعیت است که خیابان برای یک بچه تنها جای امنی نیست باید خیلی زرنگ باشی که جان سالم به در ببری، برای همین دلم نمیخواهد خواهرم داخل خیابان با من عروسک بفروشد مگر زمانی که مغازه خودش را داشته باشد میدانم خواهرم با آن زیبایی طعمه خوبی برای مردهای مریض و دیوانه است.
زهرا در پایان گفت: من برای خواهر و مادرم و آنها برای من کلی آرزو دارند شاید خسته شوم، ناامید شوم ، خیلی وقتها با دیدن دوستهایم خجالتزده بشوم، ولی هیچ چیزی نمیتواند من را متوقف کند ما سه تا برای رسیدن به همین شرایط هم زحمت زیادی کشیدیم و هیچ کدام جا نمیزنیم تا وقتی که به آن رویایی که در نظر داریم برسیم آن هم با تلاش خودمان، در حالیکه هیچ مردی کنارمان نیست تا قهرمان زندگیمان باشد برای ما مادرم قهرمان زندگی است که به ما مستقل بودن و شجاع بودن را یاد داد چیزی که تمام زندگیمان را تضمین میکند.