نامش شیرین است، اما زندگی‌اش تلخ!

با زبالەگردی و جمع‌آوری ضایعات باید شکم خودش، همسرش و فرزندش را سیر کند، هزینەی درمان همسرش را بپردازد، فرزندش را به مدرسه بفرستد، اجاره خانه بدهد، اما این ممکن نیست.

 

ژوان کرمی

کرماشان – زندگی‌اش کاملا با نامش در تضاد است. در واقع زندگی‌اش بیشتر به داستانی تراژدیک می‌ماند که خالقش با یک لبخند تلخ نامش را گذاشته است: "شیرین"! ۴۱ سال سن دارد، اما سختی‌ها و رنج‌هایی که زندگی به او تحمیل نموده، موجب شده است که سنش بسیار بیشتر از این بنماید. یک فرزند دارد، یک دختر که کلاس دوم دبستان است و در مدرسەی دولتی شلوغی تحصیل می‌کند که از کمترین امکانات برخوردار است و برخلاف نام و عنوانش با پول مردم و والدین دانش‌آموزان اداره می‌شود. همسرش به «کولیت روده» مبتلاست، از وی پرسیدم کولیت روده چیست، او هم همانند من نمی‌دانست. اما می‌گفت همسرش ٨ سال است که تحت درمان است و این اواخر وضعیتش وخیم‌تر شده است.

 

درآمد و اجاره خانەاش یکسان است!

شیرین سخنانش را اینگونه آغاز کرد: من ضایعات جمع می‌کنم، نه خانەای دارم نه چیزی، مستأجرم به خدا ماهی یک میلیون تومان اجاره می‌دهم. همسری دارم مریض است. شاید ماهی یک تا یک و نیم میلیون تومان درآمد جمع‌آوری ضایعاتم باشد. این کار شانسی است، شاید یک روز ۱۰۰ هزار تومان جمع کنم، روز دیگر ۵۰ هزار، روز دیگر ۲۰ هزار. همین‌جوری است و بستگی به ضایعات دارد. با این درآمد اندک باید خرج خوراک و پوشاکمان را بدهم، پول آب، برق و گاز را بدهم و اجاره خانه را پرداخت کنم.

 

مجبوریم، چەکار باید بکنیم؟

از وی در رابطه با خطر ابتلا به انواع بیماری پرسیدم، گفت: در این کار خطر ابتلا به مریضی زیاد است، مریضی‌هایی مثل ایدز، باید خیلی مواظب باشیم. خیلی سخت است ولی دیگر مجبوریم، چکار باید بکنیم؟

 

«هر شب ۱۰ ساعت با دخترم دنبال ضایعات می‌گردم»

از "شیرین" خواستم که دربارەی زبالەگردی که خودش به آن جمع‌آوری ضایعات می‌گوید، توضیح دهد، او گفت: هر شب به جمع‌آوری ضایعات مشغولم و سطل‌های زباله را می‌گردم تا چیزی پیدا کنم و به خریداران ضایعات بفروشم. بعضی وقت‌ها از عصر به بعد شروع به گشتن می‌کنم. دخترم را هم همراه خودم می‌آورم، چون نمی‌توانم او را تنها در خانه بگذارم، چون همسرم توانایی مراقبت از او را ندارد. شب و روز کار می‌کنم که دستم پیش کسی دراز نشود و شکم خودم و همسرم و بچەام را سیر کنم، اما کفاف زندگیمان را نمی‌دهد. هر شب از تاریک شدن هوا تا نزدیک صبح با دخترم در خیابان‌ها هستم و نزدیک به ده ساعت کار می‌کنم.

 

«آنها چه می‌دانند که نداری یعنی چه؟»

وی در ادامه می‌گوید: دخترم هفت سال سن دارد و امسال به مدرسه رفته است. حتی نمی‌توانم نصف لوازمی که برای مدرسه لازم دارد را برایش بخرم. مدرسه از من خواستەاند که برایش بخرم، اما آنها چه می‌دانند که نداری یعنی چه؟ از کجا بیاورم؟ گفتند مدرسەی دولتی پول نمی‌خواهد، برای همین او را در آنجا ثبت‌نام کردم، اما هر ماه از من پول می‌خواهند. نمی‌دانم! می‌گویند والدین باید به مدرسه هدیه بدهد.

 

«پدرم نگذاشت به مدرسه بروم»

وی با اشاره به اینکه من خودم سواد ندارم و نمی‌خواهم دخترم به سرنوشت من دچار شود، عنوان کرد: پدرم نگذاشت به مدرسە بروم، سواد ندارم برای همین فقط کارهایی مثل جمع‌آوری ضایعات می‌توانم انجام بدهم. تابستان‌ها به مزارع می‌روم و گوجه و سیب‌زمینی و خیار درو می‌کنم، نخود درو می‌کنم. ولی این کارها یک ماه بیشتر نیست، پولی که می‌دهند برای من خوب است، اما باقی سال را چکار کنم؟ مدتی کمک آشپز بودم در یک رستوران ولی به بهانەی اعتیاد اخراجم کردند. در حالی که من پاکم و فقط چند سال پیش تریاک مصرف می‌کردم که کنار گذاشتم. به خاطر قیافەمان این تهمت‌ها را می‌زنند و نمی‌توانم کاری پیدا کنم.