میسا در کیف خود، آرمان و رؤیای آیندهای آزاد را حمل میکند
میسا، دختری از سریکانی، در سهماهگی پدرش را از دست داد و به همراه مادر و برادرش از زادگاهش آواره شد. او اکنون با رفتن به کلاس سوم، آرزوی پدر را جامه عمل میپوشاند.

سورگل شیخو
تل تمر – سرگذشتِ کودکان روژاوا با شهادتِ پدران و مادرانی گره خورده است که جان خویش را در مسیرِ آزادی، عدالت و برابری فدا کردند.
این پدران و مادران شهید، پلی ساختند میان بردگی و جهالت با آزادی و دانش، تا فرزندانشان خود واقعیشان باشند، به زبان مادری بیاموزند و آیندهای آزاد را با علم بنا کنند. در روژاوا، بسیاری از کودکان نه یتیم، که میراثدار پدران و مادران شهید خویشاند.
کودکان بسیاری پدر خود را ندیدهاند، در آغوشش نیاسودهاند و طعم حضورش را نچشیدهاند. هزاران سرگذشت ناگفته باقی است. هر کودک، خود یک سرگذشت، یک آرمان، یک صدا، یک امید و یک هدف زنده است.
میسا کودکی است که پدرش را از دست داده. پدر او در جریان مقاومت «طوفان جزیر» طی نبرد دیرالزور علیه مزدوران داعش، جان باخت. میسا و پدرش در جهانی که از ترور داعش رهایی بخشیدند، سهمی برای یک زندگی آرام داشتند، اما سرنوشت چنین نخواست.
آوارگی، بهای نپذیرفتن زندگی در بردگی بود
زنان و دختران نمیتوانند زیر یوغ اشغالگری که هستیشان را انکار میکند، زندگی کنند و از این رو ناگزیر به کوچ میشوند. سفر آوارگی این خانواده که از سریکانی آغاز شده بود، در مدرسه «مصعَب بن عمیر» در تل تمر به ایستگاه آخر رسید، اما رؤیاها و امیدهایشان همچنان زنده ماند. میسا از اکتبر ۲۰۱۹ به همراه مادر و برادرش، در مدرسهای روزگار میگذراند که میبایست کلاس درسش میبود.
میسا امسال دانشآموز کلاس سوم است. هر صبح از مدرسهای که اکنون سرپناه اوست بیرون میآید، از مادرش امید میگیرد، کیفش را بر دوش میاندازد و راهی مدرسه میشود. گاهی نیز مادرش او را در این مسیر همراهی میکند.
در چهره میسا، غمی نهفته است که تنها مادران شهدا معنایش را میفهمند.
سنا الحمود، مادر میسا، در مجلس خانوادههای شهدا و در کمیتهای متشکل از همسران، مادران و خواهران شهدا فعالیت دارد.
سنا میگوید: «وقتی دخترم فقط سه ماه داشت، پدرش شهید شد. حالا میسا هشتساله و دانشآموز کلاس سوم است». او اضافه میکند که وضعیت تحصیلی دخترش نیز خوب است.
سنا توضیح میدهد که میسا در ابتدا به مدرسه نمیرفت، چون کسی را نمیشناخت. او میگوید: «دخترم کمرو است و تا کسی را نشناسد، با او دوست نمیشود». سرانجام تشویق دوستان مدرسهایاش باعث شد میسا هم تصمیم بگیرد به مدرسه برود.
سنا با یادآوری آرزوی همسرش میگوید: «همسرم تحصیلکرده نبود و برای همین همیشه آرزو داشت دختر و پسرمان درس بخوانند». پدر میسا همواره میخواست دخترش دختری آگاه و باهوش باشد. به همین خاطر، سنا میکوشد تا مسیر دانش را برای فرزندانش بگشاید تا آنها به نسلی آگاه برای آینده بدل شوند.
سنا معتقد است که میسا همان راه صلحی را برگزیده که پدرش جانش را برای آن فدا کرد و هرگز آن را رها نخواهد کرد. او میافزاید: «انسان دانا با نادان برابر نیست. وجود افراد آگاه در یک خانواده، موفقیت کل جامعه را تضمین میکند.»
سنا شرح میدهد که فرزندانش آرزو داشتند در زادگاهشان درس بخوانند، اما اشغالگری ترکیه این لذت را از آنها گرفت. این کودکان در خردسالی جنگ را تجربه کردهاند و روانشان از آن آسیب دیده است. او یادآوری میکند که هنگام اشغالگری ترکیه، دخترش تنها دو سال و نیم داشت.
مرزها را میتوان اشغال کرد، اما باورها را هرگز
سنا با اشاره به تلاش اشغالگران ترکیه برای در هم شکستن اراده زنان و کودکان، تأکید میکند که آنها به هدف خود نرسیدهاند. او میگوید: «هرچند آوارهایم و در یک مدرسه پناه گرفتهایم، اما رؤیاهایمان زنده است. اراده فرزندانمان، ادامه اراده ماست و ما با یکدیگر در مسیر کسب دانش گام برمیداریم».
سنا بر لزوم بازگشت به سریکانی اشغالشده تأکید میکند و میگوید که آنها میخواهند در سرزمین خود زندگی کنند، بی آنکه دولتی برای پایمال کردن حقوقشان به آنها تعرض کند. آرزوی او این است که فرزندانش به دور از جنگ و ویرانی، در جهانی آزاد و امن بالنده شوند.
سنا در پایان سخنانش میگوید که درستترین راه، مسیر دانایی است و عهد میبندد که دخترش صاحب حرفهای شود تا بتواند به خانواده و جامعه خود خدمت کند.