بیش از یک سال و نیم پس از جنگ؛ سرنوشت کودکان یتیم غزه چه شده است؟

بسیاری از کودکان یتیم غزه، بی‌بهره از پوشاک و سرپناه مناسب و در معرض آسیب‌های روانی ناشی از صحنه‌های هولناک جنگ، روزگار خود را در اردوگاه‌های آوارگان سپری می‌کنند.

رفیف اسلیم

غزه- نسل‌کشی مداوم در نوار غزه بیش از سی و نه هزار کودک را یتیم کرده است. در این فاجعه‌ای هفده هزار کودک، پدر و مادر خود را همزمان از دست داده‌اند. با وجود آنکه همۀ این کودکان شرایط روانی بسیار دشواری را از سر می‌گذرانند، برخی از آنان در پناه زنانی فداکار با زندگی جدید خود سازگار شده‌اند و این زنان علی‌رغم وحشت، آوارگی و قحطی، آغوش خود را چون مادری مهربان به روی آنان گشوده‌اند.

بیسان سالم اگرچه خود هنوز نوزده ساله است اما سرپرستی پسرعموی هشت‌ساله‌اش را، بر عهده گرفته است. او به خبرگزاری ما می‌گوید: «پسر عمویم محمد تنها بازماندۀ یک خانوادۀ سی‌وپنج نفره است. نیروهای اسرائیلی بدون هیچ هشداری، خانه را بر سرشان آوار کردند و فقط او زنده از زیر آوار بیرون آمد. محمد برای آنکه به وضعیت جسمانی امروزش برسد، به زمان و تلاش بسیاری نیاز داشت.»

به گفتۀ بیسان، آن شب برای محمد کابوسی بیش نبود؛ اما حمایت‌های روانی مداوم به او کمک کرده تا آن فاجعه را پشت سر بگذارد. نشانۀ این بهبود آن است که امروز با شنیدن نام پدر و مادرش، برایشان طلب رحمت می‌کند و با حقیقت فقدانشان کنار آمده است. او اضافه می‌کند که محمد، تنها فرزند خانواده، پیش از این واقعه از عشقی سرشار و مراقبتی ویژه برخوردار بود.

خانۀ آن‌ها در جبالیا بود؛ شهری که به دلیل کشتارهای پیاپی اسرائیل، نامی آشنا در اخبار است. خانه پدربزرگشان به پناهگاهی برای شمار زیادی از آوارگان بدل شده بود، اما ظاهراً این همبستگی و اندک احساس امنیت در دل آن شهر مصیبت‌زده، برای نیروهای اسرائیلی تحمل‌ناپذیر بود و آن را بر سر همگی‌شان آوار کردند.

به گفتۀ بیسان، رنج محمد چندلایه است؛ از سویی افسردگی و وحشت از صدای بمباران، و از سوی دیگر، دلتنگی برای والدینش که او را به گریه‌های طولانی وامی‌دارد. این درد روحی با آسیب جسمی پایش که علی‌رغم چندین عمل جراحی هنوز بهبود نیافته، دوچندان می‌شود. او برای درمان همین پا، بارها از ایست‌های بازرسی اسرائیلی میان شمال و جنوب غزه عبور کرده و برای آنکه بتواند روزی مانند هم‌سن‌وسالانش راه برود، همچنان نیازمند اعزام به خارج از کشور است.

با وجود آنکه قحطی و تنگدستی، بزرگ‌ترین موانع پیش روی بیسان هستند، او هرگز به رها کردن محمد نمی‌اندیشد.

 

او این درد را به‌خوبی می‌فهمد، چرا که خود و پدرش نیز تنها بازماندگان کشتاری دیگر هستند.

این همبستگی خانوادگی سبب شده تا دو عموی محمد، تأمین تمام هزینه‌هایش را بر عهده بگیرند و بیسان نیز با خیالی آسوده‌تر، تمام همت خود را صرف مراقبت و پیگیری تحصیل او در نزدیکی محل آوارگی‌شان کند.

مراقبت بیسان از محمد، آمیزه‌ای از مهر و تدبیر است، او شب‌ها برایش قصه می‌خواند و در اوج بمباران، با شوخی از او می‌پرسد «ترسیده‌ای قهرمان؟» تا پاسخ دلگرم‌کنندۀ «دیگر بزرگ شده‌ام و نمی‌ترسم» را بشنود. روزها نیز، با آنکه لحظه‌ای از او غافل نمی‌شود، او را به بازی با هم‌سن‌وسالانش تشویق می‌کند. این مراقبت شبانه‌روزی، پیوندی چنان عمیقی میانشان ساخته که بیسان اعتراف می‌کند سخت‌ترین لحظاتش نه صدای بمباران، که هراس از بیماری محمد است؛ هراسی که تمام وجودش را در بر می‌گیرد.

بیسان پیشنهاد سرپرستی محمد از سوی مؤسسات بین‌المللی و فراهم شدن شرایط سفرش به خارج را قاطعانه رد کرده است. او که حالا به محمد دلبستگی عمیقی پیدا کرده، نگران است که مبادا در غربت، از مهر و مراقبتی که در آغوش خانوادۀ بازمانده‌اش دارد، محروم بماند. به گفتۀ او، محمد با درکی فراتر از سنش، شرایط را می‌فهمد و هرگز خواسته‌ای خارج از توانشان مطرح نمی‌کند؛ همین بلوغ، پیوندشان را عمیق‌تر کرده است.

 

 

از نگاه نجلاء الغلاینی، عضو هیئت مدیرۀ «مؤسسه الأمل برای ایتام»، وضعیت کودکان یتیم از آغاز جنگ، «واقعیتی دردناک و غیرقابل توصیف» است. او شرح می‌دهد که چگونه این کودکان، در میان فقر، قحطی، محاصره و آوارگی‌های پیاپی، از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی و خدماتی حیاتی چون آموزش، تغذیه، بهداشت و حمایت روانی محروم مانده‌اند.

به گفتۀ او، «مؤسسه الأمل» که در سال ۱۹۴۸ و درست پس از «نکبت فلسطین» بنیان نهاده شد، به واسطۀ ارائۀ خدمات شبانه‌روزی، از دیگر مؤسسات ایتام در غزه متمایز بود. با این حال، این خدمتِ ویژه با شدت گرفتن حملات و برای حفظ جان کودکان متوقف شد و سرپرستی آنان موقتاً به خانواده‌هایشان واگذار گردید.

علاوه بر این، آوارگی گستردۀ خانواده‌ها به سمت جنوب در حالی که مرکز مؤسسه در شمال قرار داشت، عامل دیگری در اتخاذ این تصمیم بود. با این وجود، درهای مؤسسه هرگز بسته نشد و در تمام طول جنگ، به ارائۀ خدمات امدادی به خانواده‌های بی‌شماری که به آنجا پناه آورده بودند، از جمله به دویست خانوادۀ ایتامِ تحت پوشش خود، ادامه داد.

این مؤسسه که برای ارائۀ خدمات خود به حمایت‌های خارجی وابسته است، اخیراً توانسته «مدرسه الأمل» را با ظرفیت دویست دانش‌آموز بنیان نهد. متاسفانه بیست نفر از این دانش‌آموزان، هر دو والدین خود را از دست داده‌اند. با این حال، خانم الغلاینی با اشاره به آمار، ابعاد این بحران را روشن‌تر می‌کند: از مجموع سی و نه هزار کودک یتیم در غزه، تنها هجده هزار نفرشان تحت پوشش خدمات این مؤسسه قرار دارند.

در حال حاضر، ۱۲۰۰ کودک همچنان در لیست انتظار برای تحصیل هستند. کمبود امکانات، نبود نقدینگی، ناامنی و فضای ناکافی، دست‌به‌دست هم داده و مانع از گسترش مدرسه شده‌اند. به گفتۀ خانم الغلاینی، این مدرسه که خود در جریان آتش‌بس پیشین با سازه‌های چوبی ساده برپا شده، هنوز فرصتی برای توسعه و پذیرش دانش‌آموزان بیشتر نیافته است.

نجلاء الغلاینی بر این نکته تأکید دارد که رنج هر کودک یتیم، داستانی منحصربه‌فرد است. برای مثال، کودکی که شاهد قتل والدینش بوده، تجربه‌ای متفاوت از کودکی دارد که از زیر آوار بیرون کشیده شده است. به باور او، جامعه باید شیوه‌های صحیح برخورد با این کودکان را بیاموزد و همزمان، درمان تخصصی زخم‌های پنهان روحی آنان نیز باید به روانشناسان سپرده شود.

او دربارۀ حمایت‌های مالی (کفالت) توضیح می‌دهد که علی‌رغم استقبال گستردۀ مردم، کمبود نقدینگی همواره یک مانع بزرگ بوده است و این مشکل مؤسسه را به سمت استفاده از تراکنش‌های مالی الکترونیکی سوق داده است. وی در ادامه می‌افزاید که حامیان مالی، ضمن آنکه می‌توانند با کودک در ارتباط باشند، اما طبق سیاست‌های ثابت مؤسسه، چه در زمان جنگ و چه پیش از آن، اجازۀ اسکان شبانۀ کودک را ندارند.

نجلاء الغلاینی در پایان به یک مانع بزرگ دیگر یعنی بسته‌بودن گذرگاه‌ها اشاره می‌کند. این مسئله، تمام تلاش‌ها و پیشنهادهای کمک از سوی نهادهای بین‌المللی، از جمله اعزام متخصصان به غزه را، بی‌نتیجه گذاشته است. با این همه، او تأکید می‌کند که درهای مؤسسه از طریق شبکه‌های اجتماعی همچنان به روی تمام کسانی که مایل به کمک هستند، گشوده است، به این امید که بتوان خدمات را به شکلی عادلانه به دست تمام کودکان یتیم رساند.