بگذار استخوانهایم زیر خاک سرزمین من دفن شود
زَینه ایسو، دوران کودکی، نوجوانی و پیری خود را در سرکانیه گذراند، سفر دردناک مهاجرت خود را بازگو کرد و خواستار آن شد که اگر قبل از آزادی سرکانیه جان خود را از دست داد، اجازه بدهید جنازهاش را در سرکانیه به خاک سپرده شود.
زَینه ایسو، دوران کودکی، نوجوانی و پیری خود را در سرکانیه گذراند، سفر دردناک مهاجرت خود را بازگو کرد و خواستار آن شد که اگر قبل از آزادی سرکانیه جان خود را از دست داد، اجازه بدهید جنازهاش را در سرکانیه به خاک سپرده شود.
سورگل شیخو
حسکه - در تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۱۹، دولت اشغالگر ترکیه در همکاری شرمآور با ایالات متحده، روسیه و سوریه به مناطق شمالی و شرقی سوریه حمله کرد. هزاران زن، کودک و مردم در این حمله آواره شدند. همزمان قوانین بینالمللی را نقض کرده و غیرنظامیان را هدف قرار دادند، همچنین زیرساختهای محلی و مناطق عمومی مانند مدارس و بیمارستانها با حملات هوایی و زمینی آنها مورد حمله قرار گرفت. در نتیجهی این حمله، هر دو شهر مرزی و موقعیت استراتژیک یعنی سركانیه و گریسپی اشغال شدند.
مهاجرت یک سفر دردناک برای کسانی است که آن را ندیدهاند، حتی نمیتوانند سختیها و دشواریهای آن را احساس کنند. مهاجران تمام خاطرات کودکی، خانه، اسباب بازیها و تمام خاطرات خود را با همسایگان، دوستان و آشنایان خود در خیابانها یتیم گذاشتند. همهی مردم مهاجر تجربیات خود را در زمین زخمی خود ترک کردند، اما آنها در همان راه قدم برمیدارند و مبارزه میکنند، آنهم بازگشت به سرکانیه است. من میخواستم به تجربیات، آرزوها و انتظارات مادربزرگ ۷۰ ساله زَینه ایسو جلب کنم. زَینه یک سال و ۷ ماه از سرکانیه دور میباشد و اکنون در مدرسهی میهنی در محلهی حمراء در منطقهی تلتمر از کانتون حسکه - شمال و شرق سوریه زندگی میکند. با ترک سرکانیه، دچار بیماریهای بسیار و هر دو پایش نیز فلج شد.
خاطرات مادر زینب
زَینه با دلی سوزان و حسرت بی پایان خاطراتی از سرکانیه تعریف کرد: "من تمام زندگی خود را در سرکانیه گذراندم، در هر خیابان، گوشه و کنار شهر خاطراتی داشتم. سرکانیه درمان دردهای ما بود، اما پس از اشغال توسط اشغالگران دولت ترکیه و گروههای مزدور وابسته به ترکیه، خیلی از چیزها تغییر کرد. از بهشت به جهنم تبدیل شد، تمام خاطراتم به سرقت رفتند، خانهها و اموال ما که با سختکوشی و رنج درست شده بودند، غارت کردند."
روز حملهی دولت ترکیه به شهر سرکانیه
زَینه روز اشغال را در ۹ اکتبر ۲۰۱۹ توصیف کرد: "خانهی ما در محلهی خرابان بود، آنجا در ابتدا توسط هواپیماهای دولت ترکیه بمباران شد. از ترس بچههای ما بیرون رفتند، من و پدرشان در خانه ماندیم. هواپیماها دوباره آنجا را بمباران کردند، گوشهای همسرم بر اثر صدای بلند بمباران سنگین شد و من هم از نا افتادم، دیگر قدرت و انرژیای نداشتم تا روی پاهایم بایستم. وقتی هواپیما بمباران کرد، مزدوران و سربازان ترک را دیدم که با تانکةای خود وارد خاکم مقدس من میشوند. در آنزمان من ترسیده بودم و فکر کردم که اگر بمانم، مزدوران دولت ترکیه مرا میکشند. بنابراین من مجبور شدم آنجا را ترک کرده و همه چیز را آنجا بگذارم."
زَینه با بیان اینکه اکنون خانهاش توسط این باندها تصرف شده است، افزود: "من خانهی خود را با خون خود، با عرق جبین آن را ساختم و تمام فرزندانم را در آن سرزمین مقدس بزرگ کردم. پس از آواره شدن نیز خانوادههای خیرخواه از ما استقبال نمودند، اما اکنون در خانهی من، خانوادههای باند و مزدوران وجود دارد، آنها از همه چیز من استفاده میکنند، در جای من میخوابند و در حیاط من قدم میزنند. اگر چه سرکانیه در حال حاضر تحت اشغال میباشد، مطمئنم که فرزندانم آنجا را آزاد کرده و لذت مژدهی آزادی را خواهند زیست. در این وضعیت باقی نمیماند، ما صاحب این سرزمینیم و به آن باز خواهیم گشت."
"سرزمین ما در چنگال مزدوران و وحشیهاست"
"از دید دور است اما به قلب نزدیک است"
زَینه میگوید که سرکانیه دور از چشم است اما به اندازهی ضربان قلب نزدیک است و به سخنانش ادامه داد و گفت: "سرکانیه هرگز فراموش نخواهد شد، فراموش نمیشود و زخمهای آن بهبود نمییابند. خانه و شهر من است ۷۰ سال آنجا زندگی کردهام، ۷۰ سال عمر کمی نیست، به اندازهی آن سالها، درد آن نیز شدید و عمیق است. یک یا دو روز نیست، من تمام زندگی خود را در آنجا گذراندهام. ممکن است اکنون از چشم من دور است اما نیک بدان که از ضربان قلب به من نزدیکتر است. کسانی که آنجا زندگی نکرده باشند، درد دور بودنش را احساس نمیکنند."
خواب و خیال شبهایم
زَینه گفت که سرکانیه تبدیل به خوابه شبانهام شده و افزود: "سرکانیه یک زندگی با تمام جزئیات آن بود، درمان درد و بیماریها بود. سرکانیه سرزمین و لانهی ما بود، امروز تبدیل به کابوس و خواب شبانهام شده است. هر روز خواب بازگشت به سرکانیه را میبینم، در خیابانهایش قدم میزنم و درب خانهام را باز میکنم و نفس عمیقی از جگر سوزانم میکشم، ناگهان از خواب بیدار میشوم. اوه، کاش دوباره میتوانستم او را ببینم و خاکش را ببوسم. او میگوید "این سرنوشت ما نیست، انتقاممان را میگیریم اگر سال و زمان نیز از آن بگذرد. سالها و سالها طول می کشد تا بگذرد. به دلیل ترس از بمب و هواپیما، پاهایم فلج شده و به بیماریهای دیگری مبتلا شدم."
تا در سرزمین ما یک اشغالگر هم وجود داشته باشد، زندگی بر ما حرام است
زَینه گفت که اگر یک روز از سن او باقی مانده باشد، شاهد نجات سرکانیه خواهد شد و چنین به سخنانش پایان داد: "اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد، من سرکانیه را آزاد و بدون سربازان و مزدوران ترکیه خواهم دید. سپس آزاد درب منزل را باز کرده و در شهر قدم بزنم و خاطرات خود را در حافظهی خود زنده نگه دارم. اگر بمیرم فرزندانم جسد من را در سرکانیه به خاک بسپارند، همهی فامیل و دوستان ما آنجا هستند. بگذارید در سرزمین خود باشم، بگذارید استخوانهای من زیر خاک وطنم دفن شود. بگذارید اشغالگران سرزمین ما را ترک کنند، آنجا مکان آنها نیست. آنجا سرزمین پدربزرگ و مادربزرگ ما هستند و تاریخ حقیقت این امر را به خوبی نشان میدهد. تا زمانی که اشغالگران در سرزمین ما هستند، زندگی بر ما حرام است."