«بازنشستگی در ایران یعنی گذر به دورانی سخت‌تر»

یکی از زنان بازنشستە می‌گوید حقوق بازنشستگی تنها کفاف کرایه خانه‌ و قبض آب و برق است نه بیشتر، و من با شصت و دو سال سن دیگر چشمانم درست نمی‌بینند و انگشتام کج و کوله شده‌اند و دار قالی جسمم را آنچنان خمیده کرده که دیگر توان کار دیگری ندارم.

 

هیماراد

 

سنه- با باور اینکە جنبش ژینا جنبشی همە جانبە بود باید بە اعتصابات گسترده تمام اصناف و بخش‌های ایران توجه کرد، اگر قبل از انقلاب ژینا تردید و واهمه‌ای برای شرکت در اعتصابات و اعتراضات وجود داشت اما، می‌بینیم بعد از آن ترس‌ها ریخت و تردید‌ها به یقین تبدیل شد تا آنجا که تعداد فراخوان‌ها از ماه و هفته به روزانه رسیده و ما هر روز شاهد تحصن و اعتراض بخشی از کارگران و کارکنان ایران هستیم.

در روز جهانی تکریم بازنشستگان با دو تن از بازنشستگانِ زن گفت‌وگویی داشتیم. س.ب یکی از این زنان بازنشستە است کە بە سختی زندگی می‌گذراند و می‌گوید: من شصت و دو سال دارم و بازنشسته هستم سال‌ها مشغول کار سخت قالی بافی بودم خودم سرپرست خانواده‌ام بودم زیرا در جوانی مجبور به جدایی شدم و دیگر قصد ازدواج نداشتم، دوست داشتم فرزندانم را بزرگ کنم و آنها را از آب و گل دربیاورم و موفقیتشان را ببینم. با وجود نداشتن هیچ پشتوانه‌ی مالی و حمایت کسی اما، چنان قدرتی در خود احساس می‌کردم که انگار توانایی هرکاری را دارم سه فرزند در سن‌های هشت، ده، سیزده سال داشتم و رویای تحصیلات عالیه و آیندەی درخشان برای آنها من را چنان به وجد می‌آورد که ساعت‌ها کار طاقت فرسای قالی بافی برایم چیزی نبود.

 

«به فکر افتادم چرا مستقل کار نکنم تا اینکه برای کارفرمایی ظالم»

س.ب می‌گوید: اوایل برای کافرما کار می‌کردم و دستمزد بسیار کمی دستگیرم می‌شد و حق بیمه هم نداشتم مدت‌ها گذشت تا به این نتیجه رسیدم چرا مستقل کار نکنم و این همه توانایی را در کارگاهی هدر دهم که سودش به جیب مرد ظالمی برود و فرسودگیش برای من باشد، تا اینکه توانستم در منزل خودم کم کم شروع به کار کنم دو دختر و پسرم با نگاه کردن به من یاد می‌گرفتند و کمکم می‌کردند اما نمی‌گذاشتم دوران کودکی‌شان با سختی‌های کار عجین شود و در حد سرگرمی و کنجکاوی‌شان اجازهٔ کار کردن می‌دادم.

س.ب می‌گوید: بچه‌هایم سخت درس می‌خواندند و این به من انرژی می‌داد و می‌دانستم روزی تمام نخوردن‌ها، شب نخوابیدن‌ها، کار کردن افراطی و.... جواب می‌دهند و روزگار برایم قابل تحمل‌تر می‌شد.

روزی یکی از دوستانم از بیمه پرسید و من هم به علت ناآگاهی تا آن موقع به فکرم نرسیده بود و او گفت برای زمان پیری دیگر محتاج کسی نخواهی بود و با این کار آینده‌ات تضمین می‌شود، من هم به فکرش افتادم و خود را از آن موقع بیمه کردم.

س.ب ادامه می‌دهد: گذشت و بچه‌هایم بزرگ شدند و یکی از آنها از این کشور رفت و دوتای دیگر درسشان تمام شد یکی از آنها موفق شد شغل مناسب تحصیلاش را بدست بیاورد و دیگری هم شغل غیر دولتی دارد زیرا معتقد است در این کشور شغل دولتی توهین به شعور یک انسان است، خودم هم بازنشست شدم اما هنوز در خانه‌ای مستاجری زندگی می‌کنم!

 

«این آینده‌ای نبود که انتظارش را داشتم و دوست نداشتم محتاج کسی باشم»

س.ب اضافه کرد: تصور دیگری از بازنشستگی داشتم، گمان می‌کردم دیگر با خیال راحت خستگی این چند سال را از تن بیرون می‌کنم و نفس راحتی می‌کشم اما انگار قرار نیست در ایران مردم به نقطه آسایشی برسند و وضعیت سخت برای ما همیشه سخت می‌ماند.

حقوق بازنشستگی تنها کفاف کرایه خانه‌ و قبض آب و برق است نه بیشتر، و من با شصت و دو سال سن دیگر چشمانم درست نمی‌بینند و انگشتام کج و کوله شده‌اند و دار قالی جسمم را آنچنان خمیده کرده که دیگر توان کار دیگری ندارم و باید منتظر بچه‌هایم باشم تا ببینم کدامشان کمکی می‌کند، اما این آن آینده‌ای نبود که منتظرش بودم دوست نداشتم در این سن محتاج کسی باشم اما انگار هیچ چیز به میل قشر ما پیش نمی‌رود..

 

«نمی‌دانستم پایان انسانِ درست بودن برابر است با در سختی دست و پا زدن»

س.ب بیان داشت: جدای از حقوق بسیار کم، کمترین هزینەی درمان را تامین اجتماعی می‌دهد ویزیت دکتر تنها پانزده بیست تومان تفاوت دارد، اغلب داروها را باید آزاد خرید و این یعنی درمان نکردن و با بیماری سر کردن، همیشه دوست داشتم مستقل باشم اما از راه درست و نان حرام به بچه‌هایم ندهم اما نمی‌دانستم تاوان درست بودن یعنی در سختی دست و پا زدن، ازدواج نکردم و درِ دلم را بستم تا شرافتمندانه فرزندانم را بزرگ کنم اما تاوان شریف بودن در جمهوری اسلامی مساوی است فلاکت تنها کسانی از آسایش و رفاه برخوردارند که بر ضعیفان ستم کنند و حق خوری کنند و حلال و حرام سرشان نرود.

س.ب در پایان می‌گوید: بازنشستگی در ایران به تنهایی کفاف زندگی یک نفر را هم نمی‌دهد و باید در کنار آن شغل دیگری داشت که همین‌ طور هم هست و اکثر بازنشستگان به جای استراحت و داشتن وقت آزاد برای کارهایی که برای چنین روزی برنامه‌ریزی کرده بودند باید مشغول مسافرکشی و نگهبانی و کارهای تمام وقت دیگر باشند. بازنشستگی در ایران یعنی گذر به دوران سخت‌تر...

 

«کدام زندگی این که اسمش زندگی نیست»

یکی دیگر از زنان بازنشست با هویت م.خ در رابطە با شرایط خود می‌گوید: من بازنشستە تامین اجتماعی هستم و همسرم را چند سالی است که از دست دادەام، شش فرزند دارم کە با وجود تحصیلات بیکار هستند و من ماندم و این حقوق بازنشستگی که پنج میلیون تومان است.

م.خ می‌گوید: با این حجم از تورم و گرانی من با این حقوق چه کاری می‌توانم انجام دهم نه توان خرید خورد و خوراکی و نه پوشاکی..

وی می‌گوید به قدری همه چیز گران شده که پنج میلیون برای چند روز اول کفایت می‌کند و برای بقیه ماه اینقدر قرض و قوله می‌کنیم که توان پرداخت آن را ندارم.

 

«می‌گفتم بازنشستگی راحت و حداقل امنیتی خواهم داشت اما...»

م.خ ادامه می‌دهد: هرسال وعده و وعید می‌دهند که حقوق اضافه می‌شود اما کدام اضافه‌ای، همان مبلغ کم است که کفاف زندگی مان را نمی‌دهد، می‌گفتم بازنشستگی راحتی خواهم داشت و حداقل امنیتی خواهم داشت اما با این حقوق نمی‌توانم قدم از قدم بردارم.

م.خ در سن شصت سالگی اما بسیار مسن‌تر و تکیده‌تر دیده می‌شود و می‌گوید: هرساله می‌گویم خوب است خدا رو شکر امسال

حقوق اضافه میشود و نفس راحتی میکشیم اما الکی دلخوش می‌شویم، زندگی فقط پول نیست اما پول نباشد نمی‌توانیم نفس هم بکشیم قیمت همه چیز اینجا به شدت بالا رفته صبح که بیدار می‌شویم قیمت‌ها چند برابر شده اما حقوق بانشستگی همان است که بود و کفاف هیچ چیزی را نمی‌دهد، وی می‌گوید کدام زندگی این که اسمش زندگی نیست...

م.خ با چهره‌ای پر از حسرت آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: هیچ وقت نتوانستم آن طور که باید زندگی کنم نتوانستم لباسی که می‌خواهم، وسیله‌ای که دلم می‌خواهد و ... را داشته باشم زندگی من پر ازحسرت و پر از نداشتن‌هاست و این پنج میلون تومان هم پولی نیست که بگویم از بازنشستگی‌ام راضی هستم و بازنشستگی هیچ فرقی برای ما ندارد تنها جسممان ضعیف‌تر و زندگی‌مان سخت‌تر می‌شود.