از آنجا که با بیشترین انسانیتزدایی مواجه بودەاند، زنان انقلابی به دنیا میآیند
باوان بیستون به تحلیل وضعیت زنان در بازار کار جوانرو پرداختە و میگوید: با تٲسیس بازارچه مرزی در جوانرو نوعی بورژوازی تجاری بر اقتصاد مردم فائق آمد، منطقی که بعدها برای مردان فرودست کولبری و برای زنان فرودست فروشندگی به همراه داشت.
ژوان کرمی
کرماشان - شهر جوانرو در روژهلات کوردستان یکی از خبرسازترین شهرها در جنبش انقلابی «ژن ژیان ئازادی» در سال ۱۴۰۱ بود. با توجه به جمعیت شهر و درصد مشارکت شهروندان آن در جنبش مذکور، میتوان گفت این شهر به صورت نسبی بیشترین درصد مشارکت را داشت و انقلابیترین شهر باید لقب بگیرد. در خیزش خیابانی این شهر هشت تن جانباختە، دەها تن زخمی شدند. حضور زنان در اعتراضات انقلابی این شهر بسیار گسترده بود، از میدانداری و لیدری زنان در اولین گردهمایی اعتراضی در روز 1۶ مهر، تا زخمی شدن یک زن با اسلحە جنگی در مقابل دوربین موبایل معترضان در روز ۳۰ آبان، از شعارنویسی بر روی دیوار فرمانداری و ادارەی اطلاعات جلوی نیروهای امنیتی در اعتصاب گستردەی روز ۲۲ آذرماه توسط یک زن، تا دەها زن زخمی و بازداشتشده، همە و همە تصاویری بودند حاکی از حضور چشمگیر زنان جوانرو در این جنبش انقلابی.
اما به این مهم بسیار کم پرداخته شده است و به عوامل و علتهای اقتصادی و اجتماعی آن نیز، بسیار کمتر! در همین زمینه طی گفتوگویی با یک تحلیلگر سیاسی-اجتماعی با نام مستعار «باوان بیستون» کوشیدەایم، عوامل اقتصادی و اجتماعی انقلابی بودن و سوژگی زنان جوانرو را بررسی نماییم و برای نیل به این نتیجه از دریچه «وضعیت زنان جوانرو در بازار کار» به این بحث قدم گذاشتەایم.
گزارشات زیادی از وضعیت کار زنان در جوانرو در دسترس نیست، وضعیت کلی آن را چگونه میبینید؟
«تحولات اقتصادی همراه خود نقشهای نوین اجتماعی میآفرینند و هر نقشی ظرفی خواهد شد که ارزشها و آرزوهایی خاص و ویژه هستی اجتماعی نوینش را در خود میگنجاند. به همین لحاظ است که هر تحلیل فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و... اگر سویههای اقتصادی وضعیت حاکم را نادیده بیانگارد، تحلیلی جامع و سودمند نخواهد بود. برای مثال اگر نگاهی به جامعه انگلستان طی قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی بیاندازیم مردمی را میبینیم که در یک گذر تاریخی از یک فرماسیون اجتماعی به فرماسیونی دیگر چگونه نقشهای متفاوتی را به با خود حمل میکنند. مردمانی وجود داشتند که تا پیش از حصارکشی «سرف» به شمار میآمدند، بخشی از زمینی که بر آن زراعت میکردند به شمار میآمدند و همراه زمین مابین فئودالها معامله میشدند؛ همین انسانها در طول نهضت مذکور از زمینی که بر آن پیوست شده بودند گسیخته شدند و نقش نوینی در اجتماع اروپایی آفریدند که بعدها پرولتاریا نام گرفتند. این انسانها به واسطه هستی اجتماعی دردناکی که روزانه زیستش میکردند ارزشهایی از قبیل عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه ثروت و... آفریدند، ارزشهایی که بعدها از طبقه مذکور نیرویی منسجم و قدرتمند در صحنه سیاسی و اقتصادی قرن بیستم ساختند.
با اینچنین متدولوژی مشخصی هر اجتماعی به تناسب شیوه حیات اجتماعی و اقتصادی خود سوژهای انقلابی دارد، سوژهای که زندگی طبیعیش سرنوشتی جز استثمار و انحطاط برای او رقم نمیزند و این وظیفه تاریخی را با خود بر دوش میکشد تا همه چیز را دگرگون کند. چنانکه در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت این سوژه انقلابی که در معرض بیشترین میزان انسانیتزدایی بوده است، در ایران و البته در شهر جوانرو، زن است.
با این مقدمه مایلم دایره تحلیل اجتماعی خود را تا مرزهای شهر کوچکی که نگارنده تمام زندگیش را در آن سپری کرده کوچک نمایم و چنان تحلیل کلی و کلانی را بر چنین اجتماع جزئی و خُردی منطبق نمایم.
بله، سخن گفتن از چنین مسائلی در چنین سطحی کار سادهای نیست. در این جغرافیا آمارهای معتبر و قابل اعتمادی در ارتباط با مسائل اجتماعی در دسترس نیستند. اصولا حاکمیت سیاسی نه تنها انگیزهای برای چنین اقداماتی ندارد بلکه حتی در حد توان از آن ممانعت به عمل میآورد، لذا بخش عمده دعاوی مذکور در این مطلب صرفا از مشاهدات میدانی و تجربه زیسته نگارنده نشأت گرفتهاند.
«زن» مفهوم بنیادین و مرکزی مطلب حاضر است. ما بر این باوریم که تحت شرایط اجتماعی حاضر زنان در زندگی طبیعی خود آبستن تغییراتی شگرف در حیات اجتماعی هستند. شاهد بر این مدعا تاریخ سرشار از ستم و استثماری است که پشت سر نهادهاند؛ یادمان باشد ما از جامعهای سخن میگوییم که در آن چه به سبب فرهنگ دینی یا هر اندیشه سنتی دیگر زنان ختنه و ناقص شدهاند، در ازای خونبها پرداخت شدهاند، تحت عناوین مسائل ناموسی به قتل رسیدهاند و دهها مورد دیگر از این دست. با چنین تاریخی ظرف سه دهه گذشته در منطقه هورامان - که جوانرو نیز بخشی از آن است - شیوه کسب و کار مردم تغییرات عمیقی به خود دید، تغییراتی البته متٲثر از سامان اجتماعی حاکم بر تمامیت ایران اما با خصیصههای فرهنگی و جغرافیایی مختص به خود.
زن از چه زمانی در جوانرو تبدیل به یک نیروی کار عمده در جوانرو شد و آیا این حضور در بازار توانسته برای آنان استقلال، برابری یا رهایی از ستم را به همراه داشته باشد؟
طی سه دهەی گذشته مبانی و مقتضیات اقتصاد سرمایهداری به آرامی بر تمامی رئوس زندگی مردم حاکم گردید. نظام ارزشی پیشین که مبتنی بر اخلاقیات و مبانی سنتی خود بود و حضور زن را در بازار کار منافی ارزشهای خود میدانست به مرور توسط منطق بورژوایی در هم شکسته شد تا زن در بازار کار حضور یابد. برای کسی که اینجا زیسته باشد به سادگی قابل درک است که نخستین زنانی که در این عرصه پیشگام شدند و اشتغال ورزیدند چه هزینههایی پرداخت کردند و چه سرکوفتهایی شنیدند؛ در هر حال پیروز این نبرد شیوه زندگی بورژوایی بود. تا اینجای بحث اگر این سیطره اقتصاد سرمایهداری بر شیوه زندگی مردم عاملی موثر در رهایی زن به نظر میآید، در ادامه و به هنگام کندوکاو در کیفیت این حضور زنان در بازار کار سیمای دیگری مییابد. سیمایی که چیزی جز استثمار بدن و نیروی کار زن در آن به چشم نمیآید. مشاهدات عمومی در این زمینه به شکل هولناکی فاجعهبارند. زنان در برخی مشاغل گاهاً با چیزی کمتر از نصف حقوق مصوب وزارت کار شاغل میشوند، این نکته هم از نظر دور نماند که آنچه حقوق کارگر مصوب وزارت کار خوانده میشود حقالزحمه ناچیزی است که هیچ کس در ناعادلانه و ناکافی بودن آن شکی ندارد. اینکه چطور زنان با این کیفیت به بازار کار وارد شدند جای تأمل بسیار دارد.
روند تکوین استثمار موجود در بازار شهر کوچکی همچون جوانرو چگونه بوده است؟
در شهری مثل جوانرو شاید کسانی که در ابتدا به کار ساخت و ساز ساختمان به قصد فروش آن مشغول شدند، نخستین کسانی بودند که فهمیدند میتوان از نیروی کار کسانی که فاقد سرمایه لازم برای راهاندازی کسب و کار خود میباشند، ارتزاق کرد. با این حال محدودیتهای جغرافیایی از جمله کمبود زمین در چنین شهری، عدم ثبات قیمت در مصالح و... اجازه نداد صنف آنها گستره وسیعی از اقتصاد منطقه را در دست بگیرد. چیز بزرگتری نیاز بود، نسل جدیدی از پیلهورانی که دیگر نه با تجارتهای محدود و اندک مابین شهرهای منطقه و نوار مرزی، که با تجارتهای کلان از کشوری مانند چین به تجارت بپردازند. به تبع آن منطقهای مرزی همچون جوانرو از شهرهایی با کیفیت جغرافیایی مشابه خود الگو گرفت، شهرهایی همچون بانه و مریوان. بازارچهای مرزی دایر شد و نوعی بورژوازی تجاری بر اقتصاد مردم فائق آمد، منطقی که بعدها برای مردان فرودست کولبری و برای زنان فرودست فروشندگی به همراه داشت. روال اقتصادی چنین تحولی نیاز به انباشت اولیه سرمایهای در دستان عدهای خاص داشت و چنین انباشتی پدید نمیآمد مگر به مدد نیروی کار ارزان! و چه نیروی کاری ارزانتر از طیفهایی اجتماعی که فرهنگ حاکم بر خانوادهها چشمداشتی از حیث درآمد از آنها ندارند؛ زنان و کودکان.
این نیروی عمده چرا ارزان است و عوامل موثر در ایجاد استثمار موجود کدامند؟
نیروی کار زنان را به دلایل متکثری میشود در این اجتماع ارزان خرید. بخش قابل توجهی از زنان شاغل بیش از اینکه با هدف کسب درآمد پای در محیط کار بگذارند در واقع از زندانی به اسم خانه گریزانند، در این معنا فرهنگی که خانهنشینی را بر زن تحمیل میکند یکی از عواملی است که وی را به فروش نیروی کارش به قیمتهای ناچیز وامیدارد. حجم مشاغلی که زنان قابلیت اشتغال در آن را دارند عامل تاثیرگذار دیگری است. در این معنا زنانی که از حیث جمعیت نیمی از اجتماع را در بر میگیرند در مشاغل محدودی میتوانند مشغول به کار شوند. منشیگری، آشپزی، کسب و کار اینترنتی، فروشندگی، کافهداری و...
در چنین شرایطی مجموعه محدودی از مشاغل بین انبوهی از زنان توزیع میشود و طبیعتاً آنجا که عرضه بر تقاضای نیروی کار پیشی میگیرد، این نرخ نیروی کار است که سقوط میکند. پشت در هر فروشگاهی ارتشی از زنان جویای کار ایستادهاند مبادا کارگر زن چیزی بیش از آنچه کارفرما برایش تعیین کرده، مطالبه کند.
بازاری که طبیعت آن رقابت است هم خود یکی از عوامل دیگر است. در دایره رقابتهای صنفی عموما آنچه پیش از همه جهت کاهش هزینه مورد دستبرد قرار میگیرد حقوق کارگر است و کارگر زن در این میان بیش از همکیشان مرد خود مورد هجوم قرار میگیرد.
در این رابطه دلایل دیگری هم قابل ذکر و مهمند؛ نبود اتحادیهها و مؤسسات حمایتی، وضعیت نامساعد معیشتی عمومی و...
این سرنوشت تنها مختص به زنان کورد نبوده و نیست، در آلمان و انگلستان پس از رنسانس، آمریکای قرن نوزده و بیست و... هم وضع با اندک تفاوتهایی همین بوده است. واقعیت ماجرا حتی از این هم بغرنجتر است. آنجا که هیچ نظارتی بر قراردادهای کاری از سوی هیچ مرجع قضایی و حقوقی صورت نمیپذیرد چنین اوصافی دور از ذهن نمیتواند باشد. زن اگر به این بردگی هم تن ندهد جای دیگری، در محبسی تحت عنوان خانه بایستی همین بردگی را به نحوی دیگر بپذیرد. آنچه موسوم به کار خانگی است زمانی تحت نوعی قرارداد اجتماعی در اروپا واقعا کاری همراه با مزد به حساب میآمد، اینک اما صرفا بیگاری موجودی است که در آنچه میسازد هم سهمی نمیبرد.
علیرغم همەی روشنگریای که با خود دارند، باید بگویم این تحلیلها بسیار تلخ و دردناکند. آیا میشود امیدوار بود که زنان جوانرو بتوانند خود را از چنبرەی ستم و استثمار موجود برهانند؟
سرنوشت زن در این جغرافیا و با چنین مختصات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چیزی جز بردگی نمیتواند باشد. اما دقیقا در همین معناست که زنانگی زن دریچهای به رهایی میگشاید. مارکس معتقد بود سوژه انقلابی همان کسی است که بیش از دیگران از وی انسانیتزدایی شده است. زنانی که در دایره مفاهیم فرهنگی تحت عناوینی همچون ناموس، ضعیفه و... از هرآنچه هنر و خلاقه انسانی است محروم میشوند انقلابی به دنیا میآیند.
و آنجا که در محیط کار هم با چنین نابرابریهایی دست به گریبان میشوند با وضوح بیشتری مصداق آن جمله معروف مانیفست کمونیست قرار میگیرند که مگر چه چیزی برای از دست دادن دارند جز زنجیرهایشان؟ و آنجا که هگل در خدایگان و بنده چنان تصویری حماسی از بنده به عنوان کسی که میتواند تا پای جان مبارزه کند ترسیم میکند، گویی سیمای زیبای زن کورد را نقش میکند، اینجا زنانند که میتوانند تا پای جان بجنگند؛ و رویدادهای سال گذشته هم نشان از انقلابی بودن فراتر از تصور زنان دارد.
با احتساب این موارد «زن کارگر» همان سوژهای است که وظیفه تاریخی او درهم شکستن پیوند نامیمون مردسالاری و سرمایهداری است، زن کارگر دشمن طبیعی این دو است، و همین است که چنان تصویر زیبا و دلربایی از او میگشاید.